-
قصه ی عادت
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 15:03
هر روز صبح وقتی از سمت برج مرداویج به سمت فلکه بزرگمهر میرفتم، سر چهار راه شیخ صدوق، نا خود آگاه چشمم بهش می اُفتاد. یه مرد قد کوتاه لومپن و چاق و گنده، با یه شکم خیگی که کمربندش به زور زیرش بسته میشد و یک کلّه ی تاس که پشتش چند تا چین خورده بود و روش مثل کره ی جغرافیا لک و پیس داشت. یک ماه و نیم تمام هر روز ساعت 6 با...
-
کودکی...
یکشنبه 26 تیرماه سال 1390 17:37
شور و حال کودکی...
-
Between
چهارشنبه 15 تیرماه سال 1390 00:54
Teacher : Mohsen, Answer my question with "Between". Understand? Student : Yes. Teacher : Where is Siamak? Student : Siamak is between Behnam!
-
TPM
جمعه 10 تیرماه سال 1390 13:37
این یه رسم زنده نگه داشته شده ی قدیمی تو گویشه که بعد از گذشت هفت - هشت جلسه از شروع ترم، از والدین بچه ها و یا خود دانشجوها در صورت بزرگ سال بودن، دعوت میشه که از وضعیت درسی و اخلاقی بچه هاشون یا خودشون و مهّم تر از اون(!) کتاب ها و سی دی های توی کتابخونه با اطلاع بشند... مامان بچه لا شادی اومده اِجلاس، بهش میگم...
-
*uss*
شنبه 4 تیرماه سال 1390 23:05
فقط یه ذهن منحرف میتونه busy رو روی تخته بنویسه bussy...
-
it does...
چهارشنبه 25 خردادماه سال 1390 15:11
Love Bites
-
آخ حوصله ام
چهارشنبه 11 خردادماه سال 1390 15:46
روزایی که دانش آموز و دانشجو بویم، خدا خدا میکردیم زودتر تابستون شه یا یک روز تعطیل بشیم و ساعت 10 صبح خیابون های شهر رو ببینیم. دلم ساعت 8 میخواد... Hey God, Do you speak Persian?
-
نور
دوشنبه 2 خردادماه سال 1390 00:23
پدرام اعظم پناه - نور 31 اردیبهشت 1390
-
اخوی گاهی 1
جمعه 16 اردیبهشتماه سال 1390 15:38
سالها پیش روی موبایلم از پیمان این اس ام اس اومد : koga kiar bakir با یه علامت سؤالِ گُل گُلی بنفش و زرد روی کلّم، زنگ زدم به پیمان : من : پیمان این اس ام اس چیه دادی!؟... پیمان : میگم گوجه و خیار بگیر! پول داری؟
-
آپریل و هوای دل من ژانویه...
جمعه 9 اردیبهشتماه سال 1390 20:57
خیلی احمقانه منتظر نتیجه ی لاتاری امسال نشستم. نمیدونم چرا فکر میکنم باید اسمم اون تو باشه. این روز ها کاری به جز کار ندارم. دقیقاً تا سی تیر وقت دارم دفترچه سربازیم رو پست کنم. تاریخش یادم مونده چون 28 تیر تولدمه...
-
Vintage Point
جمعه 26 فروردینماه سال 1390 17:53
-
سیزدهبهدر - به قول ویکیپدیا
شنبه 13 فروردینماه سال 1390 11:44
داشتم دقّت میکردم که واسه ما هم دیگه داره « سیزده به در تو خونه موندن » روتین میشه. الان دقیقاْ پنج ساله اوضاع به همین منواله. اون از دوشنبه 13 فروردین ماه سال 1386 تا سال بعدش سه شنبه 13 فروردین ماه سال 1387 که یکی از بهترین سیزده به در های زندگیم بود، تا همین امسال که باز هم تو خونه داره میگذره... یه پیک نوروزی هم...
-
شکار
پنجشنبه 11 فروردینماه سال 1390 01:42
برای مشاهده ی عکس با سایز واقعی بر روی آن کلیک کنید شکار - پدرام اعظم پناه فروردین ۱۳۹۰
-
مادرم گاهی 3
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1390 15:42
آخرای شب، با عجله رسیدم دم در د س ت ش و ی ی، مامانم داشت دستاشو میشست... حول حولکی و این پا اون پا کنان گفتم : مامان بدو بدو زود دمپایی ها رو در آر دارم م****م تو خودم. از صبح تا حالا نَ***م!... مامانم خیلی خون سرد یه نگاهی به من کرد و دمپایی هاش رو در آورد و گفت : بیا برو از حالا تا صبح بِ**ن! پ.ن : مادرم گاهی 1 و 2...
-
পেদ্রাম আজাম্পানাহ
پنجشنبه 26 اسفندماه سال 1389 15:22
-
این روزها...
شنبه 21 اسفندماه سال 1389 15:23
این روز ها فقط میگذره... ذوقی واسه تکراری کلیشه ی نوروز و هفت سین و ماهی قرمز و شب بو و لباس نو ندارم. چهارشنبه سوری امسال هم احتمالاً، مثل سال پیش با چندین دعوت پیامک (نامه)، سر کار و کلاس خواهم بود... مفید نیستم، اصلاً! شش ماهی هست که شکم میپرورونم. تا الان که در کل، به جز جاده خاکی هاش راه گوسفندان قبلی رو طی کردم....
-
سوT
چهارشنبه 4 اسفندماه سال 1389 23:36
راستش میدونید، من اسم و فامیل آدمهای که واسم مهم نیستند تو ذهنم نمیمونه خانمـــِـــه ه... ببخشید، فامیلتون خاطرم نیست!
-
من ماهیم! نهنگم...
دوشنبه 2 اسفندماه سال 1389 13:45
عکس را با اندازه ی واقعی ببینید (۱:۱) پدرام اعظم پناه - کوه صفه اصفهان ۳ آبان ۱۳۸۹ - عکاس : امین کنعانی
-
استخر مردونه
سهشنبه 19 بهمنماه سال 1389 15:22
دیروز بعد از سالها قسمت شد تنها رفتم استخر. چقدر ملت رو اعصابند... استخر همچین شنا میکنه انگار صد ساله تو یه جزیره گیر کرده حالا کشتی دیده. شلپ شولوپ، خوشحال خوشحال، شلنگ تخته میندازه فکر میکنه داره شنا میکنه. یه جوری نفس می گیره حس میکنی کل اکسیژن استخر مصرف شد! لابد پیش خودش حس ورزش و ورزش کار بودن و اینا هم بهش دست...
-
یادگاری...
شنبه 16 بهمنماه سال 1389 11:20
خب چشمت دراد سر کلاسات برو که الان مجبور نشی نوبت دندون پزشکیت رو ول کنی بیای کلاسای مالتی مدیا...
-
آرامش در دارو خانه
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 01:17
بدون شرح پسوند : mp4 حجم : 6.41 مگابایت
-
لعنت بر ذهن منحرف...
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 20:34
سر یکی از کلاس هات، همه مثلاً دارند دقّت میکنند ببینند یارو که داره حرف میزنه چی میگه. خودم اینو ازشون خواستم. یه دفعه همونی که داره حرف میزنه تو حرفهاش تلفظ کلمه ی " Walk " رو میخونه " و آ ل ک ". مثل یه استاد خوب، صبر میکنی وقتی حرفش تموم شد، شروع میکنی به انگلیسی ( و مقداری زبان اشاره ) توضیح...
-
وقتى برق نیست
سهشنبه 12 بهمنماه سال 1389 17:58
( سه شنبه ساعت ٢:٣٧ بعد از ظهر یک روز نسبتاً آفتابى ) در حال حاظر نه آب هست نه برق! با گوشیم دارم مینویسم. مامانم میگه : "یه موقع بلا نازل نشده باشه؟" شکمم پر از سوسیس بندرى، چشمام سنگین... ( خدایا خدایى این حس رو از ما نگیر! الهى آمّین ) همه چیز ساکتِ. اونقدر ساکت که راحت صداى نفس کشیدن خودت رو هم میتونى...
-
دندان عقلم
جمعه 8 بهمنماه سال 1389 01:14
١. تازه الان واسادم تو نوبت که برم دندون عقل سمت چپم رو بکشم. سمت راستی هنوز تو لثست. نمیدونم با اون باید چیکار کنم... ٢. تازه الان با یه آدم احمق روبرو شدم که به خاطر تسکین درد دندون عقلش روغن ترمز گذاشته رو دندونش و علاوه بر خود اون دندون عمه ی یه دندون اینورتر و یه دندون اونور تر رو مورد عنایت قرار داده. یعنی جمعاً...
-
سینما و ک*ن گشاد
شنبه 2 بهمنماه سال 1389 13:32
خیلی خب بابا... خودم اعتراف میکنم. دلم میخواد بنویسم اما تنبلیم میشه... مثلاً همین چند روز پیش، با یه سری از دوستام رفتیم سینما ایران تو چهارباغ عباسی. خوب یادمه که سه شنبه بود، چون بلیطش نیم بها بود ( خودتون اصفهانی هستید، سه شنبه هم روز خداست خب! ). بعدش میخواستم بیام بنویسم که : اسم فیلمش " آدم کش " بود!...
-
سکوت...
یکشنبه 19 دیماه سال 1389 02:42
سکوتم از رضایت نیست، جواب ابلهان است این خاموشی...
-
6444 یک آی دی باز...
جمعه 17 دیماه سال 1389 00:56
-
دبستان پسرانه نمونه مردمی امید
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 00:58
نمیدونم این روزا چه گیری دادم به قدیما! اما شما یادتونه دبستان که بودیم، وقتی کلاس دوم یاد گرفتیم تا صد بشماریم چه احساسی داشتیم؟ یادمه از دختر خالم یه روز پرسیدم : "خانومتون تا چند رو یادتون داده بشمارین؟" اونم گفت : "تا هزار". تازه باورم نشد و از مامانش پرسیدم... جلد کتاب فارسی اول دبستان به یاد...
-
شوخی شهرستانی
دوشنبه 22 آذرماه سال 1389 22:46
ای بمیری با این شوخی ت***ت
-
من یا بابام؟
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 13:24
خدایی من خوشتیپ ترم یا بابام؟ پسر : پدرام اعظم پناه پدر : امان الله اعظم پناه
-
فرزند : سوهان روح، عصای دست
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 11:43
امشب تو پیتزا پدر بزرگ یک زوج خوشبخت رو دیدم که از دست بچه شون داشتند مثل آمونیوم دی کرومات فوران میکردند و تو سر مغز خودشون میزدند. یه بچه دختر سه چهار ساله ى پنجاه الى شصت سانتى مترى نسبتاً نحیف با موهاى صافِ مصرى و کدرِ انى رنگِ چسبیده به کف سر، که فرقش از وسط باز شده بود. صورتِ ماست و نسبتاً ظریف و رنگ پریده ای...
-
پالاشت
سهشنبه 16 آذرماه سال 1389 13:59
شما یادتون نیست... اون قدیما یادمه به آبکش میگفتیم پالاشت. اصفهانی ها میگند "سماخ پالون" های، راحت شدم. انگار یکی یه جائیمو گرفته بود فشار میداد :دی بعضی وقتا بعضی از لغت های فراموش شده، از یجایی از مغزم سرک میکشند به همین جای روانم که الان هست و اینجوری میشه که الان شده. مثل اون کاغذ استنسیل . یا پُلی کُپی...
-
6 آذر - 9 شب - 20 کرج
دوشنبه 8 آذرماه سال 1389 01:36
بیحس (هستم) وسط تازه شهری غریب، که همه چیزش آشناست (هستم) شکمم پر، مغزم خالی (هست) نه شاد، نه غمگین (هستم) در فکر بیهوده ماهی که گذشت (ثانیه میکُشم) در فکر جمله سازی با متن ذخیره شده در تکست موبایلم (بودم) " مادرت کمد جای تو میزایید بهتر از تو بود " ببین، حتی خالی از طنز... (هستم) (هستم) پشت خاموشی خطی که...
-
چینی 中国
سهشنبه 25 آبانماه سال 1389 18:58
به خدا برید خدا رو شکر کنید که چینی نشدید! یکی دوروزی یه مهمون چینی داشتم همش استرس داشتم بشکنه. حالا جدای ازون کلی دلم براش سوخت. بی چاره نمیدونی با چه زحمتی با خانوادش چینی حرف میزنند. یعنی حس میکنی با تمام وجود داره سعی میکنه که فقط حرف بزنه. توی یه احوال پرسی ساده صدای تموم اون حیواناتی که حضرت نوح سوار کشتیش کرد...
-
تست رغبت
چهارشنبه 19 آبانماه سال 1389 18:43
دبیرستان امام صادق صاد که بودیم، موقع انتخاب رشته یه تستی از بچه ها گرفتند و گفتند اسمش تست رغبتِ. دیروز داشتم تو کاغذ ماغذام میگشتم دنبال یه کارتی، که این برگه اومد جلوی چشمم. گفتم بذارمش تو وبلاگم که اگه یه روزی گمش کردم خیلی دلم نسوزه...
-
فراموش کن...
یکشنبه 9 آبانماه سال 1389 23:28
گفت بنویس تا فراموش نکنی... ننوشتم از یادم نرفت. مینوسم فراموش میکنم شاعر : سهراب پرواز
-
مشکلی هست اگه من...
شنبه 8 آبانماه سال 1389 13:29
One thousand Americans stop smoking every day - by dying Pedram Azampanah , Sofe Mount... Photo by : Amin kanani
-
Officially Graduated
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 00:56
پدارم اعظم پناه مهندس فناوری اطلاعات
-
شکنجه
شنبه 10 مهرماه سال 1389 20:30
میدنی بزرگ ترین شکنجه واسه کسی که تازه دماغش رو عمل کرده چیه؟ اینه که بهش بگی : "ااااای، بــــــَــــد نشده"
-
Guess who's back!
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 18:46
Welcome back to the golden age of PEDRO! No more flimflams, no more stratagems, no more bamboozles, no more gambits, no more scams, no more cons and no more hustles!?... Third Finger...
-
یکی عقربه های ساعت رو بچینه...
پنجشنبه 11 شهریورماه سال 1389 19:41
الان امین زنگ زد گفت که یک جفت کفش و یه شلوارک از من خونش جا مونده. تا شب باید برم بگیرمشون چون فردا دیگه اون خونه خونهای نیست که تا دیروز میشد شب تا صبح توش بیدار موند و فرار از زندان دید... هماین تابستون این سومین خونه ایه که باید شمارش رو از تو گوشیم پاک کنم! به خدا خیلی دلم گرفته. یکی عقربه های ساعت رو بچینه......
-
رمز این یاداشت شماره تلفن من است
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 19:22
-
Bird - Fish
جمعه 8 مردادماه سال 1389 00:20
A bird may love a fish... But where would they live?
-
فیبوناتچی
جمعه 1 مردادماه سال 1389 15:57
Pedram Azampanah - Wednesday Tir 30th 1389 Train Bridge - Zayanderood River Photographer : Amin Zaghari
-
insomnia
چهارشنبه 30 تیرماه سال 1389 05:34
insomniac
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 تیرماه سال 1389 00:12
I'm done trying
-
Flower bouquet
یکشنبه 27 تیرماه سال 1389 20:38
Traditionally the bride will hold the bouquet, and the maid of honor will hold it during the ceremony. After the wedding the bride will toss it over her shoulder, and it is believed that whoever catches the bouquet is the next in line to be married. This practice may be related to the Golden Apple of Discord myth.
-
EF-S 55-250mm f/4-5.6 IS
جمعه 25 تیرماه سال 1389 03:09
چند روز پیش تو پارک مرداویج، رفتم یه جایی از مغزم که شاید ده - دوازده سال بود نرفته بودم... کاغذ استنسیل (Stencil Paper) یادم هست قدیما مامانم که می خواست سوال طرح کنه از این کاغذ استنسیلا استفاده میکرد. عشق منم این بود که مامانم اشتباه کنه و کاغذه رو بده به من روش نقاشی کنم. ذوق می کردم که نقاشیم رو کاغذ زیریه هم چاپ...
-
Oral Beep
جمعه 11 تیرماه سال 1389 14:50
امتحان شفاهی Ch.5 - گویش شعبه بزرگمهر... Teacher : Did you kiss your mother yesterday? Student : Yes I did. I kissed your mother yesterday...
-
مالتی میدیا
شنبه 29 خردادماه سال 1389 21:43
امروز، آخرین امتحان دوره ی لیسانسم رو دادم...