ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
آخرین باری که سفر داخلی رفتم، هم خیلی بهم حال نداد، هم خرجم خیلی زیاد شد. این شد که تصمیم گرفتم پولامو جمع کنم و یه سفر خارجی برم. همین کارو هم کردم و یکی دو ماه بعدش رفتم استانبول. استانبول انقدر خوش گذشت که تصمیم گرفتم دوباره همین کارو کنم. یعنی پولامو جمع کنم و ازین به بعد بجای مسافرتای داخلی، مسافرتهای خارجی برم.
این تصمیم دوّم ما، صاف مصادف شد با تصمیم تغییر رمزهای کارتای عابر بانکم. چون یه مدّت زیادی رمز هر سه تا کارتم ۴۰۳۰ بود و جدیداً هر خری رو میدیدم رمز کارتش همین بود، این تصمیمو گرفتم. خداییش اون موقع که من و امین زاغری رمز عابر بانکمون ۴۰۳۰ بود این رمز خیلی خفن و باکلاس بود. بنابر این خواستم مثلاً با یه تیر دو نشون بزنم و رو همین حساب رمز دوتا از کارتامو ۱۷۵۵ گذاشتم ولی رمز یکیشو که مال کلاسای خصوصیم بو، گذاشتم ۸۵۸۵ (هشتاد و پنج، هشتاد و پنج) که اگه یه جایی خواستم کارت بکشم روم نشه رمزو بگم و خلاصه از این کارت خرج نکنم و نهایتاً بتونم یکم پول پس انداز کنم برم سفر خارجی. حالا من یه کارت داشتم با رمز ۸۵۸۵ و دوتا کارت با رمز ۱۷۵۵...
این داستان گذشت و پول من کم کم ته کشید. دیگه یواش یواش مجبور بودم واسه اینجا و اونجا کارت کشیدن، برم سراغ اون کارته که رمزش ۸۵۸۵ بود. بعضاً اگه فروشنده زن یا مسن بود بجای دوتا ۸۵ میگفتم هشت، پنج، هشت، پنج بلکه طرف متوجّه نشه و من یکم کمتر خجالت بکشم. هر چی هم میومدم رمزشو عوض کنم پیش خودم میگفتم حالا همین امروز فردا پول میاد تو حسابم و این کارو نمیکردم.
یه دفه رفتم یه سوپری سر سپاهانشهر هست یه چیزی بخرم، اون کارت خاکبرسریمو دادم. گفت رمز؟ دیدم فروشنده پسره و جوونه و اینا، گفتم ۸۵۸۵. اونم یکم تیکه انداخت که، دوس داریو، بهترین رمزه و خدا قسمت کنه و خلاصه ازین بیمزه بازیا که همه پسرا در میارن. سر همین داستان، اون رمز ما حفظش شد و ما شدیم مشتری اون و خریدامونو ازون میکردیم تا اینکه به حسابای دیگم هم پول اومد...
یه چند وقتی گاهی این کارتو بهش میدادم گاهی اون کارتو. اون که دیگه جفت رمزامو حفظ شده بود، هر سری میپرسید حالا ۱۷۵۵ یا ۸۵۸۵؟ منم با توجه با کارت یکیشو میگفتم تا اینکه...
امروز یه خانمی اومد تو سوپری و یه چرخ دستی کامل پر کرد. به قول لُرا پُر تا پُر! خانمه یکم تپل و قرتی بود. ازینا که راننده تاکسیا ببینند بی برو برگرد میگند این خرابه! حالا شانسی من زارت افتادم جلوی این واسه حساب کردن. طبق معمول کارتمو دادم به احسان (صاحب سوپریه) اونم طبق عادت پرسید ۱۵۷۷ یا ۸۵۸۵؟ منم خیلی جدی و با اخم که یعنی مثلاً من با شخصیتم گفتم همون ۱۷۵۵. تا این حرفو زدم، این خانومه فکر کرد احسان داره به این تیکه میندازه و واسش کرم میریزه. یهو این هانومه، مث شلنگ که تو تابستون تازه بازش میکنی حیاطو آب پاشی کنی، تا میاد حبابهای تو شلنگ تخلیه شه، فیش فیش کرد و همه خریداش، که یه نیم ساعت جمع کرده بود رو رها کرد و فیش فیش کنان از سوپری رفت بیرون. پشت سرش، نمیدونم هاک بود، گوریل بود، شوهرش بود، دوس پسرش بود، چیکارش بود که نزدیک بود احسانو از پشت دخل بکشه بیرون و یه بادمجون ۸۵ بکّاره زیر چشمش، ولی شانس احسان طرف ترجیح داد بجاش پشت سر خانومه از سوپری بزنه بیرون...
احسان بد بخت که فکر کنم یه سکته ناقص کرده بود یه نگایی به من میکرد یه نگا به خریدهای خانومه یه نکا به کارت من. منم مونده بودم بخندم؟ عذر خواهی کنم؟ برم خریدا خانومرو بچینم سر جاش؟ چیکار کنم؟
اینجوری شد که تصمیم سفر خارج رفتن ما باعپ به ف**ک رفتن احسان بدبخت شد.
پ.ن: ۱. اگه فکر کردید رمز کارتامو میدونید کور خوندید، عوض کردم. ۲. داستان اغراق شده بود
در فرهنگ زبان تاکسیها در ایران، دوتا بوغ یعنی تاکسی میخوای؟ اگه میخوای، کجا میخوای بری؟ بعد مسافر تنظیم میکنه سرش که روبروی پنجره تاکسی قرار گرفت فقط چند صدم ثانیه فرصت داره که یا میگه مستقیم یا اسم جایی که بخواد بره رو میگه. بعد اگه راننده سرشو به سمت جاده برگردوند و شما رو به هیچجاش حساب نکرد که هیچی، در غیر این صورت یه تک بوغ میزنه یعنی میخوره، و میره ۳ متر جلوتر میایسته یعنی بیا بالا درم یواش ببند. بعد از این مرحله یه گزینهی آپشنال هست به نام پول خرد داری؟
امروز ۲۷ سالم تموم میشه ولی من هنوز تو ماشین اگه پشت بشینم با انگشت اشاره و انگشت وسط تفنگ درست میکنم و نصف ماشینای شهرو با گلوله پنچر میکنم! تنها پیشرفتم اینه که دیگه نمیگم کیو کیو...
دیشب رفتیم باغ تولّد یکی از دوستان، همه فکر میکردن من دارم ادا تنگارو در میارم. الکل که کلاً نمیخورم (مخصوصاً عرق و ویسکی و ودکا و اینا، حالا شراب قرمز یا آبجو بود به زور یکی دو تا سیپ میدادم پایین)، سیگارم که نمیکشم فقط به لطف دوستان بوشو میگیرم، قلیونم که دوسیب-آلبالو بود، بکشم حالت تهوع میگیرم! من بخوام بکشمم طعمهای خنک مثل آیس و بلوبری و نعنا میکشم. آهنگا هم که از دم یا ۶ و ۸ یا اِبی و هایده (آهنگ عرقخوری) چراغا هم همه روشن، اصن رقصم نمیومد. گفتم اگه شامم بگم گیاهخوارم و نخورم با چک و لگد پرتم میکنن از باغ بیرون. خلاصه خعلی سالم زندگی کردن سخته به ولله...
دقّت کردم چراغ قرمز ۴۵ ثانیست، امّا چراغ سبز ۱۵ ثانیه. این ۳۰ ثانیه کجا میره؟ کی جوابگوه؟ شهرداری داره توش میکنه هیچکس هم صداش در نمیاد. مردم بیدار شید. یه کمپین بزنیم اعتراض کنیم؟ یا میخواید بریم تو پیج شهرداری فحش بدیم؟ اصن بیاید با هم متّحد بشیم یه روز هیچکس از چراغ سبز رد نشه یا مثلاً یه روز همه با هم قرمز بپوشیم بریم جلو شهرداری تجمع بدون مجوز کنیم و شعار مرگ بر چراغ راهنمایی سر بدیم. ها؟
من یه چیزی رو راجع به ایرانیها فهمیدم. ایرانیا خیلی کلّی سادگی رو دوست ندارن. مثال میزنم. ایرانیا لباس فروشیهای شلوغ پلوغ و در هم بر هم و رنگی پنگی رو خیلی بیشتر از فروشگاههای با کلاس و بزرگ و ساده و خنک با فروشندههای خوشگل و خوشتیپ با یونیفرم دوست دارن. یا مثلاً ایرانیا سایتهای شلوغ پلوغ و پر متن و پر عکس رو به یه سایت سادهی با کلاس مثل سایت اپل ترجیح میدند. ایرانیا طرحهای شلوغ پلوغ و رنگی مثل فرشاشون رو به طرحای ساده و abstract ترجیح میدند. ایرانیا زلم زیمبو رو به سادگی و راحتی، غذاهای شلوغ و رنگی رو به بشقابهای کم محتوی و با کیفیت، آرایشهای غلیظ و پر رنگ رو به قیافه طبیعی، کفشای شلوغ پلوغ رو به کفشای ساده، کانالای تلگرامی که Emoji زیاد میذارن و حرف اضافه زیاد میزنند رو به یه کانال ساده و شیک ترجیح میدند...
منم در به در دنبال زن میگشتم اگه قرار بود زنم خونه داشته باشه، ماشین هم داشته باشه، صبح تا عصر بره سر کار، خرج خورد و خوراک و لباس و همرو خودش بده. منم میموندم تو خونه ظرفهارو میشستم، لباسارو میشستم، غذا میپختم، کلاس زبان و یوگا و مولانا میرفتم. ماسک صورت و مو و سوهان ناخن میزدم تا زنم بیاد شب ببرتم بیرون. چند وقت یه بارم منو میبرد مسافرت یه حال و هوایی عوض کنم. هر وقتم دلش میخواست یه دست سیر میگرفتم... حتی حاضرم حامله هم بشم براش. والو! هر وقتم نخواست یه عالمه طلا و سکه بهم بده قول میدم برم پشت سرمم نگا نکنم. والا منم در به در دنبال زن میگشتم.
همین الآن که دارم اینو مینویسم در حال تجربه کردن یکی از وحشتناکترین اتفاقات زندگیم هستم.
من چشمام یکم ضعیفه و دور رو خوب نمیبینم. به همین دلیل اکثر مواقع لنز تو چشمامه. ولی هیچوقت با نزدیک مشکلی نداشتم و درک نمیکردم که ممکنه یه چیزی نزدیک باشه و درست دیده نشه. حدود یک ساعت پیش رفتم دندون پزشکی که دندون شماره ۵ بالا سمت چپمو عصب کشی و پر کنم. دکتر آمپول بیحسی رو زد و کارشو انجام داد. اما فکر کنم بیحسی رو زیاد زد و تا پلک پایینم بیحس شد. الآن که اومدم گوشیو بردارم و تلگراممو چک کنم متوجه شدم که یه چیزی این وسط نرمال نیست. اول فکر کردم صفحهی گوشیم کثیف شده و چند بار پاکش کردم. بعد فکر کردم شاید گوشی قاطی کرده و روشن خاموشش کردم. بعد دیدم مشکل از چشممه. چشم چپمو بستم دیدم با چشم راست همه چی اوکیه. چشم راستمو گرفتمو فهمیدم مشکل از چشم چپمه. صفحهی گوشیمو درست نمیبینم. انگار زیر نوشتهها با فوتوشاپ سایه انداختن و یه فیلتر blur هم رو کل تصویر اعمال شده. اولش خیلی ترسیدم، البته هنوزم در حال ترسیدن هستم ولی دارم سعی میکنم باهاش حال کنم و به این فکر کنم که حداقل تا ۲۰ - ۳۰ سال دیگه میتونم ازینکه نزدیکو خوب میبینم لذت ببرم. دقیقاً قضیه اون یاروئه که سرشو میکوبیده تو دیوار بعد بهش میگند چرا سرتو میکوبی تو دیوار؟ میگه آخه نمیدونی وقتی نمیکوبم چه حالی میده.
یکم میخوابم ببینم وقتی بلند شدم، درست شده یا چشمم کلاً به فنا رفته! خلاصه تجربهی جالب و در عین ترسناک بودن، هیجان انگیزیه. فکر کن پا شم ببینم چشم چپم کلاً وا نمیشه. اگه این جوری شد یه هفته بهش فرصت میدم خوب شه، اگه درست نشد یه دونه ازین چشمیا هست دزد دریاییها میزنن، انگلیسیا بهش میگند eyepatch ازونا میگیرم میزنم. رنگای مختلف با لباسم ست میکنم. راستی دیه چشم مرد چنده؟ یه سفر حج از توش در میاد؟
پ.ن: چشم مرد یه مِـــزهای بیش بود، دوباره فمینیست افراطیا نیان زیر پست من کامنت شیرین بذارن که میچینم روشون!