صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

مى لایکیت

اگر از دیده‌ى کوته نظران افتادیم،

نیست غم، صحبت صاحب نظری ما را بس

در احوالات این روز هاى من ؛)

خوش آن باغى که شُغالش کند قهر!

:) دونقطه پرانتز بسته

خواهرم، برادرم، "دونقطه پرانتز بسته" خنده نیست! لبخنده! تورو قرعان نپرس چرا میخندى؟...


وقتى کسى بهت لبخند میزنه بهش میگى چرا میخندى؟ یا به چى میخندى؟ یا چرا خندیدى؟ به قرعان اگه بگى. لبخند معنیش روى خوشه، معنیش احترامه. بعضى وقتا معنى سکوت بى منظور میده. بعضى وقتا یعنى بفرمائید، من گوشم با شماست. ولله با خنده فرق داره. خنده "دو نقطه دوتا پرانتز بسته"س. مث این :)) حتّى "دو نقطه دى" هم خنده نیست. نیشه بازه! چه برسه به "دونقطه پرانتز بسته". 


جان بچت شعور چتتو ببر بالا. در حد کاربرهاى لاین باقى نمون...

و من الله توفیق...

کورش کبیر

دختری به کوروش کبیر گفت: من عاشقت هستم...

کوروش گفت: لیاقت شما برادرم است که از من زیباتر است و پشت سره شما ایستاده. دخترک برگشت و دید کسی‌ نیست. کوروش گفت:اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمی‌کردی!


بارها و بارها این داستان تو این شبکه هاى اجتماعى و گروه هاش به دستم رسیده.


اولاً منبع این داستان کجاست؟ چیه؟ والا تا جائى که من اطلاع دارم، از کورش کبیر و زمانش، چهارتا سر ستون و یه مقبره، و یه منشور استوانه اى شکل که نصفشم معلوم نیست روش چى نوشته شده، باقى مونده که اونم تو ایران نیست و متنش کلاً در وابطه با حقوق بشره! این داستان از کجا درومده؟ رو کدوم کتیبه نوشته شده؟ کى شاهد این داستان بوده؟ بجز دختره و کورش کبیر کسى دیگه هم اونجا بوده؟ شاید داداشه پشت در بوده! یا احتمالاً دختره خودش تعریف کرده واسه همکلاسیاش یا شایدم کورش تو چایخونه واسه رفیقاش تعریف کرده که آقا دختره اومد گفت من عاشقتم، منم...


دوماً من این داستان رو حداقل واسه نصف آدماى معروف دوران گذشته و معاصر و آینده شنیدم. کافیه جمله هاش رو تو گوگل سرچ کنى تا همشو واست بیاره. از گاندى و هیتلر گرفته، تا دختر چارلى چاپلین و آلپاچینو و بروسلى و جکى جان! جان مادرتون داستان میسازید یکم تغیرش بدید حداقل آدم شک نکنه! مثلاً بجا برادرم پشت سرته، بنویسید یه فامیلا دورمون پشت سرته. یا مثلاً بجاى از من زیبا تره بنویسید از من مایه دار تره. یا چه میدونم، شما خودتون استادید...


سوماً این که گیریم که این داستان حقیقى، اصلاً در مورد کورش کبیر هم صادق! الله وکیلى، جون مادرت، این تن بمیره، تو خودت جا دختره بودى بر نمیگشتى پشت سرتو نگاه کنى ببینى چه خبره؟ ببینى داداش کورش کیه، چه شکلیه، اصن هست یا کورش سر کارت گذاشته. یا اصن آقا برگردى عرض ادب کنى، سلام کنى، چه میدونم، خودتو جمع و جور کنى وسط حرف عاشقونه. خب به این قبله خود زلیخا هم که بود، یوسف بهش میگفت داداشم پشت سرته برمیگشت نگا میکرد ببینه چه خبره! اصن تو این مواقع برگشتن یه جورائى غیر ارادیه! چه ربطى به عشق و عاشقى و لیاقت و اینا داره؟ بعد اینه منطق کورش کبیر؟ چون برگشتى، پس عاشق نیستى. باى فور اور...


کورش پاشو بابا، آسوده گرفتى خوابیدى!

آنقدر طوفانیم که...

یه سرى پسرا هستند، که اینا همرو کردند. تو چایخونه که میشینند، کل دختراى کلاس و دانشگارو کردند، همه دختراى یه دبیرستان و دبیرستاناى اطرافشو کردن. کل دوست دختراى دوستاشونو قبلاً یه دور کردن. کافیه یه بار طرفو دیده باشن، یا اسمشو شنیده باشند، اینا اونم کردند! حتى نصف اون کسائى که اسمشونم نشنیدن و تاحالا ندیدنشون رو هم کردند. تمام اد لیستاى فیسبوکشون، تمام دوستاى لاین و تلگرامشونو، کل دختراى بالا و پائین شهرو کردند. اینا یه شهر دیگه هم میرن کل دختراى اون شهرو میکنند. همه رفیقاى اونایى که کردند رو هم کردند. فلانى؟ اینو که اینا کردن! بیسانى؟ اونم که اینا یه دور کردند. کلاً هر چیز ماده اى (مخالف نر) که بجنبه رو اینا حداقل یه بار کردند. اینا فقط وفقط تویى که دارى باهاشون حرف میزنى رو نکردند، که اونم شک نکن پشت سرت روزى دوبار میکنند.


جان بچم، پیگیر بشى میبینى کلاً تو زندگیش خودش بوده و صنایع دستیش و هنرهاى تجسمیش...


خداوندا، پسران مملکت مارا از تو کف صابون گلنار در بیاور، الهى آمین!

کنسرت بنیامین

باورم نمیشه کسى کنسرت #بنیامین هم میره! به قرعان این نون خشکیه محله ما هم کنسرت بذاره یه عده میرن عکس میندازن میذارن #اینستاگرام.


 الهى بمیرم واسه خودمون که  تو این غربتى که هستیم، بى تفریحى داریم میمیریم، حالیمون نیست! خدا خانوم هایده (یا نمیدونم مهستى) رو هم بیامرزه البته. ملت کشوراى دیگه کنسرت میرن، ما هم کنسرت میریم!...


عین میخ با چادر چاخچور باید بشینیم رو صندلى ازین سینمائى قرمز تاشو ها که مث صندلى اتوبوس بنز قدیمیاست، اونم تو سالن تئاتر با چهارتا ازین نورا که میچرخه و این دودا که بو چایخونه میده. بعدشم نه قرى، نه تکونى، نه آب شنگولى، نه هیچى. دست بزنیم دو انگشتى، با لبخند ملیح، تازه اگه آهنگش چس ناله نباشه و جاى دست زدن داشته باشه. ته ته حالمون اینه که خواننده میکروفون رو بگیره سمتمون یه تیکه باهاش همخونى کنیم. اسمشم هست رفتیم کنسرت! خب جز عکس گرفتن از لذت کنسرت عنش باقى میمونه؟

مرگ ١ لحظست...

١ لحظه

اینترنت پر سرعت

اینترنت واقعاً  تو روحیه آدم تاثیر میذاره. منظورم محتوا و این داستاناش نیست. بیخودى قضیه رو فلسفى و شاعرانه و اینا نکنید. منظورم سرعتشه. الآن از دیشب تاحالا که نتم با سرعت بالا وصل شده، نمیدونید چقدر حال روحیم بهتره. کلیک میکنم زارت وا میشه! دانلود میکنم تِپ تموم میشه. یوتوب نان-استاپ به صورت فول اچ دى پخش میشه. اصن حالم خیلى بهتره. بماند که استرس تموم شدن حجمش دهنمو... ولى فعلاً سعى میکنم به آینده فکر نکنم و از لحظه لذت ببرم. :-| حالا ببین این ف ل ت ر ن گ رو بردارند من چقدر شاد میشم.


اصن این یه چند وقت هم دپ بودم به خاطر اینترنتم بوده لابد. نمیدونم چرا گوشى صاف تو اتاق ما 3G آنتن نمیده و مُدام رو E میمىنه، تازه هیچیم وا نمیکنه. به جان خودم پامو میذارم تو کوچه، کل محله 3G ساپرت میکنه الا خونه ما. 


پ.ن: ١. حالا باز گه بخورید بگید پول خوشبختى نمیاره. پول داشته باشى همه جوره شادى، بقیرو هم شاد میکنى.

٢. خاک تو سرمون که از ابتدائى ترین حقوق خودمون اینقدر محروم بودیم که تا یه اپسیلونشو با پول خون باباشون نشونمون میدند، اینقدر ذوق میکنیم.

فامیل

فامیل
یه مشت موجود دوپا و بعضا چهارپا، مث بقیه اعضاى حوصله سر بر جامعه، با همون دامنه ى شعور و فهم و درک، با این تفاوت که مجبورى هر چند وقت یک بار به یه مناسبتى بالاخره ببینیشون و بیخود و بى جهت براشون احترام قائل بشى که بابا مامانت خوشحال بشند، یا بهتر بگم، ناراحت نشند. معمولاً عیدا مثل قوم تاتار به صورت گروهى حمله میکنند به خونتون و همه گَزا رو میخورند. نه تو انتخابشون کردى، و نه میتونى عوضشون کنى. یه جورائى همینى که هست. 

معمولاً سه چهارتا کار بیشتر تو زندگیشون در قبال تو انجام نمیدند: ١. از بابا مامانت بپرسند که تو کجائى، و چرا نیاوردنت. حالا چیکار میکنى و آیا هنوز زن نگرفتى؟ بعدم بشینن پشت سرت حرف بزنن، خاله زنک بازى درارن و از چیزائى که نمیدونى چیند احتمالاً ناراحت بشند.
٢. تو عقد و عروسى ها نقش سیاهى لشکر رو بازى کنند (آدم هاى عروس یا دوماد). همه از دم به صرف شیرینى و میوه و شام دعوتند که تو میلیونى خرج کنى که آدمات بیان بخورن و بپاشند و برند بعدشم بگند عروس کج بود، دوماد شکل معتاداس.
٣. وقتى دیدنت نظر بدن که از دفعه قبل چقدر چاقتر شدى یا لاغر تر. قبلاً بزرگ شدى یا نه، الآن پیر شدى یا نه هنوز...
٤. وقتى مُردى بیان سر قبرت حلوا و خرما بخورن که الکى بگند آدم خوبى بود. تاحالا دیدید سر قبر یکى بگند عجب آدم دیوثى بود؟

اکثراً مایه اعصاب خوردى و رو مُخیند. بیشتر از خودشون بچّه هاشون رو مُخند :-| مخصوصاً وقتى میان خونتون و میخوان تو همه اتاقا برن و به هر چیزى که دیدن دست بزنن. بیشتر ازین بسطش نمیدم چون در حوصله ى این بحث نیست.

خلاصه سرتون رو نخورم، کلاً من ایده ى "فامیل" رو درک نمیکنم.  از نظر من فامیل یه عده انسان هستند که به صورت پیش فرض روى زندگیت نصبند. تو میتونى با همون آدماى پیشفرض زندگى کنى و یا میتونى ارتقاشون بدى. مثل وقتى یه دوربین حرفه اى میخرى و یه لنز کیت روشه. میتونى با همون لنز کیت عکاسى کنى، یا میتونى پولاتو جمع کنى یه لنز خوب بخرى. فامیل مال کسائیه که دوست نمیتونن پیدا کنن و دوست دارن با یه عده ى دیگه اى در ارتباط باشند. قبلاً شاید بیشتر قابل درک بود برام! چون اولاً دنیام خیلى کوچیکتر بود، دوماً انتخاب هام خیلى محدود تر. ولى کم کم به این نتیجه رسیدم که وقت گذروندن با آدمائى که خودم انتخابشون کردم برام خیلى جذابتره...

ماساژ

آقا من از ماساژ کلاً خوشم نمیاد. نه از دادنش، نه از گرفتنش. از گرفتنش بیشتر به این دلیل خوشم نمیاد که بعدش نوبت توئه که طرفو ماساژ بدى. البته دلیلاى دیگه هم داره.

اول اینکه به نظرم هر کسى (به جز حیوانات) که تو بهش حس س ک س ى ندارى، بیش از ٢ ثانیه، بهت دست یا هر عضو دیگرى بماله، به هر قصدى که باشه، چندش آوره و برعکس! چه کاریه؟ لذتش به چندشش نمیارزه. فکن من با این پشم و پیلیام بخوابم، بعد یه مرد دیگه احتمالاً با پشم و پیلى بشینه روم، یا حالا کنارم با فاصله کمتر از ٣٠ سانت، بعد شروع کنه به مالیدن گردن و کمر و احتمالاً یه چند سانت پائین تر. یا برعکس، اون بخوابه من... من که نیستم. ترجیح میدم خالى خالى بخوابم، لش کنم ریلکس کنم :-|

دوم اینکه ماساژ کار هر کسى نیست. تخصص میخواد که به این قبله من ندارم، آموزش میخواد که به این نمک من ندیدم، مکان مناسب میخواد که ولله من نامتاسبشم ندارم. یارو همینجورى با رکابى نشسته رو مبل، یهو عین شتر میشینه زمین میگه بیا یه ماساژ منو بده. لابد یه لایه چرکم روش دلمه بسته. خلاصه داستان داره دیگه! ملت فکر میکنند هر چى محکمتر نیشگون بگیرن، پوست بیشتر کش بیاد، پشم بیشتر کَنده بشه، عضله بیشتر کوفته بشه و نهایتاً بیشتر درد بیاد و طرف زیرشون بیشتر عجز و آه و ناله کنه، بیشتر حال میده و بیشتر اثر بخشه و فکر میکنند که احتمالاً دارن کارشون رو درست انجام میدن. دوستان معمولاً جوگیر هم میشند یه دوتا هم بیخودى میزنن وسط کمر آدم. تا کِتف از تو غضروف یه دور در نیاد و سر جاش نره هم ولت نمیکنند :) بازم من نیستم! حوصله کوفتگى بعدشو ندارم.

یه روزى ماساژ خواستم بگیرم، ما که پولمون به تایلند و چین و اینا نمیرسه که! میرم تو این پاساژ ماساژایى، ترمینالى فرودگاهى جایى میگردم ازین صندلى ماساژور گرونا پیدا میکنم، میشینم یه نیم ساعت ماساژ شیک میگیرم، پولش رو هم میدم، منت کسیم بالا سرم نیست، تازه بعدشم لازم نیست صندلیو ماساژ بدم.

پ.ن: یه رفیق داشتیم، حمید نگارستانى، بیچاره شبیه چنگال بود. هر موقع میخواست مخ بزنه بحث ماساژو پیش میکشید، فکر میکرد خیلى س ک س ى ه. گفتم یه یادى بکنیم از گذشتگان. شب جمعست...