این چه فازیه جدیداً مُد شده ملّت برمیدارن؟ رای خودم رو پس میگیرم. خو تو گ* میخوری! مگه میشه رایی که داده شده رو پس بگیری؟ مث اینه که بگی من با ماشین زدم تو دیوار، حالا تصادفمو پس میگیرم. یا مثلاً محکم یه چَک بزنی تو گوش یکی، بعد بگی من چَکمو پس میگیرم. کاش شعور نداشتتونو پس میگرفتید یه جوری! لابد چهار روز دیگه رو صندوقهای رای بزرگ مینویسند: «شهروند عزیز، جنس فروخته شده پس گرفته یا تعویض نمیشود»
همون موقع که داشتی رای میدادی باید چشماتو وا میکردی که الآن به گ* خوردن نیفتی. مردم عادی که گاوند هیچ، این سلبریتیا چرا انقدر گوسفندن؟ رای خودمو پس میگیرم. خو مشخصه که میر***د برات دوست عزیز. تازه یه سریاشونم فکر میکنند خیلی شجاعند که رای خودشونو پس میگیرند. افتخارم میکنند!
من اگه بیکار باشم مریض میشم. من اگه کار نکنم همش کِسِلم. من اگه حتّی در رفاه کامل مادّی هم باشم، دوس دارم بازم کار کنم. کار باعث میشه دیرتر پیر بشی.
من هیچوقت آدمایی(رباتهایی) که ازین حرفا میزنن رو درک نمیکنم. این حرفا فقط میتونه از دهن یه آدم حوصله سر بری که جز محل کارش دنیای دیگهای نداره بیرون بیاد. این همه فعّالیت فان تو این دنیا هست واسه کردن، انقدر دنیاتون کوچیکه؟ والو خوشبحالتون. من که میتونم از همین الآن تا آخر عمرم کار نکنم و بازم کار واسه کردن داشته باشم. تازه قابلیت اینو دارم که تو ۲۴ ساعت، چند ساعت وقت کم هم بیارم! البته اگه خوردن و خوابیدن هم جزو فعالیت فان حساب بشه. که قطعاً باید بشه، چون هم وقت پُر کنه هم لذّت بخش، هم نهایتاً چند ساعت بعد خودت نتیجشو میتونی ببینی! درسته که دلایلم از نظر شما چندشه و کافی نیست، ولی حتماً منم واسه خودم دلایل خودمو دارم دیگه، شما چه میدونید؟
من الآن یه ترمه که کلاس نگرفتم و تقریباً بیکارم. این چند وقته به صورت ناخداگاه، بخاطر همین فعالیتهایی که شاره شد، انقدر کالیبرم بالا رفته که احتمالاً هیچ سنجد و خرمالویی جوابگو نیست. چون پیش ازین هم لذّت قرار گرفتن در این شرایط رویایی رو چشیدم، ممکنه قبلاً یه متن دیگه با همین مضمون نوشته باشم، ولی همینکه مجبور نیستم صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشم، روزی صد هزار مرتبه پروردگار خودم رو شاکرم. حساب کردم، واسه صد هزار مرتبه، تو بیست وچهار ساعت، هر هشتصد و شصت و چهار هزارم ثانیهْ یک بار، باید خدای خودتو شکر کنی تا برسی. و از اینکه این روزا مث برق (قبل از اینکه برق کشف بشه روزا مث چی میگذشته؟ آفرین. باد!) داره میگذره و چند روز دیگه دوباره باید برم سر کار، بسیار بسیار حالشو ندارم. (خودم میدونم جمله بندی اشتباه بود، میخواستم بنویسم «بیحالم» ولی دیدم «بیحال» خیلی کلیه، من فقط حالشو ندارم برم سر کار، هیچ مشکل خاص دیگهای جز این ندارم در حال حاضر)
اصن من شنیدم تو خارج این موسسات تحقیقاتی واسه انجام تحیقات علمیشون حاضرن به آدمایی که داوطلب میشن پول کلفتی بدن. من انقدر دوس دارم کار نکنم که حاضرم داوطلب بشم! اگه قول بدند زنده میمونم منم قول میدم نمونهی خوبی باشم. البته نوع مطالعه جوری نباشه که مُخِل آسایشم باشهها. یه چی باشه چند ماه یه بار نیاز به مراجعهی حضوری داشته باشه. اونم اونا مراجعه کنن به من، نه من به اونا! مثلاً یه قرص بدند بگند اینو هر روز ظهر ساعت ۱۲، بعد از اینکه از خواب پا شدی ناشتا بخور و بعد دوباره یه ساعت روش بخواب، بعد چهار ماه میایم خونتون ازت یه آزمایش دیانای (DNA) با گوشپاکن از روی لثت میگیریم (یه چی دیده) و میریم تا چهار ماه بعدش. تو این چهار ماه هم باید از استرس و تشویش به دور باشی که نتیجهی آزمایش ما روی افراد بسیار شاد، درست از آب در بیاد. بعدشم کلی پول به دلار آمریکا بزنن به حسابم، کلّی هم بخاطر اول شجاعتم، بعدم بخاطر کمک به علم و بشریت ازم توی رسانهی ملّی تقدیر و تشکر به عمل بیارن. بعدش معروف میشم، اینستا میزنم، تبلیغ اکستنشن مو و مژه مصنوعی میکنم، امرار معاش میکنم از این طریق. یکم حجم زیاد مصرف میکنه این لاف اِستایل ، تنها مشکلش همینه!
خلاصه در همین راستا من موفق به کشف یه موضوعی هم راجع به سینمای حرفهای ایران شدم! بالاخره تایم آزادتر بوده و فشار استراحت زیاد، روم سیاه یه چهارتا فیلم ایرانی هم لابلاش دیدم. جدای از اینکه پشیمونم، شما اصن میدونید فیلم ایرانی چه طوری درست میشه؟ به این آسونیا نیست. اینا از روزی که تصمیم میگیرن فیلم بسازند چند نفرو مأمور میکنند که برن تو غمناک انگیز ترین اُرگانهای دولتی ممکن، مثل بیمارستان، پزشکقانونی، دادگاهها، پاسگاهها، بیمارستانهای روانی یا همون تیمارستان خودمون، مراکز ترک اعتیاد، زندانها، زندان کودکان، زندان زنان، خانه سالمندان، حوادث سوختگی، مراکز توانبخشی، کمیته امداد امام خمینی ره، آموزشگاه گویش اصفهان. از این جور جاها. ازشون میخوان چند تا پرونده به صورت تصادفی از تو آرشیو پروندههای اون سازمان کِش برند. بعد این پروندههارو میدند به ده الی بیست نفر شهروند معمولی، تا بشینن دونه دونه با جزئیات (خاله زنک وار با جزئیات) بخونن. اگه از هر ۱۰ تا ۲۰ نفر به ازای یک پرونده حداقل به ترتیب پنج تا ۱۰ نفر (بیش از نصف جامعهی آماری) گریه کردند و اشکشون سرازیر شد، اون پرونده فرستاده میشه واسه وزارت ارشاد، بعد اگه وزارت ارشاد تایید کرد، پرونده مستقیم میره واسه اکران روی پرده سینما! اگه اشک نریزه و تو چشم فقط حلقه بزنه، نصف یک امتیاز کامل بهش تعلق میگیره. یعنی میخوام بگم یه فیلمایی میسازن که آدم وقتی میبینه، تا یه هفته تمام غم و غصههای خودش و خانوادش به اضافهی غم و غصهی تمام دوستان و آشنایانش، کلاً به خاطره تبدیل میشه و انقدر به نکبتی که دچار نقش اول فیلم شد فکر میکنه که پیش خودش میگه خدایا صد هزار مرتبه شکر که جای اون یارو تو فیلم نیستم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین...
چو گویی که وام خرد توختم / همه عمر هرچه بایستم آموختم
یـکـی نـغـز بـازی کـند روزگـار / کـه بنشاندت پیــش آموزگـار
حال و احوال این روزای ماست...
امروز وقتی نشسته بودم بلند بلند واسه خودم دست و پا شکسته زبون سوئدی تمرین میکردم، مامانم در اتاقو باز کرد و این شعرو واسم خوند. منظور مامانم این بود که خودت یه عمر زبان انگلیسی به این و اون درس دادی، حالا یکی دیگه باید به خودت سوئدی یاد بده. ولی منظور شعر به طور کلی اینه که اگه ادعا کردی همه چی بلدی روزگار **نتو پاره میکنه که دیگه ازین **ا نخوری.
هشتار: متنی که هم اکنون در حال خواندن آن هستید، ممکنه تا روزها و شاید هم ماهها، روی دید شما اثرات اعصاب خورد کن داشته باشد! لذا از ما گفتن بود بعد نگید چرا از اولش چیزی نگفتی. ما گفتیم...
قبل از این که وارد داستان اصلی ماجرا بشم، شما سعی کنید آخرین تصویری که از مثلاً مَدرستون دارید رو مجسم کنید. پنج ثانیه بهتون فرصت میدم زور بزنید یادتون بیاد. یک، دو، سه، چهار، پنج. خُب چه شکلیه؟ چقدر واضحه؟ احتمالاً خیلی از جزئیاتش عین یه عکس از پس مغزت دوباره میاد جلو چشات. تو این عکسی که گفتم، دماغتم هست؟ دماغت، بینیت، تو کادر عکس هست؟ یه دماغ وسط تصویر؟ نه! نیست.سوالیه... در صورتی که ما همیشه در حال دیدن دماغمون توسط هر کدوم از چشمامون هستیم. همیشه! اگه باور نداری دستتو بذار رو چشم چپت، تا دماغتو گوشه چپ تصویر، عین سُر سُره ببینی. بعدم همین کارو با چشم راست بکن تا دماغتو با چشم چپ، گوشهی راست یه تصویر مشابه دیگه ببینی. به عبارت دیگه با چشم راست سمت راست دماغتو، سمت چپ تصویر میبینی و با چشم چپ، سمت چپ دماغتو، راست تصویر. حالا جفت چشماتو باز کن تا دماغتو دقیقاً وسط تصویر کُل ببینی. اگه سعی کنی نوک دماغتو ببینی لوچ میشی. تازه ممکنه بچت چشاش لوچ بشه. شایدم چشم خودت همین جوری موند! خلاصه یکم دقّت کنی انگار دوتا دماغِ قرینه هم وسط یه تصویره. دیدی؟
حالا مغز ما (من) یه چوری این دوتا تصویر رو با هم پردازش میکنه (میکرد) و توی مغز ذخیره میکنه (میکرد) که این وسط اون دماغا خود به خود از تصویر نهایی حذف میشه (میشد) و تو ذهن سِیو میشه (میشد).
حالا داستان هشدار چی بود؟ تا الآن احتمالا فهمیدید! من یه چند وقتیه به این قضیه دارم دقّت میکنم و تمام تصاویری که تو ذهنم میمونه با دماغه. یعنی چه جوری بگم، به زبون ساده بخوام توضیح بدم یعنی دماغم همش جلو چشممه. همین الآن که دارم تایپ میکنم یه سانت دیگه گوشیو بیارم جلوتر جفت دماغام رو کیبرده! قبل از این که به این قضیه فکر کنم یا توجه کنم داشتم زندگیمو میکردم والو...
خلاصه احتمالاً از امروز دماغ شما هم وسط تصویراتون رو مخ خواهد رفت، فقط یاد من افتادید یادتون بیاد اول متن هشتار دادم و فحش کمتر بهم بدید. از الآن هر کی هر فحشی به من داد آقاشه!
و من الله توفیق
پ.ن: ۱. این قضیه زبطی به سایز دماغ نداره و واسه همه صادقه. سایز دماغ فقط ممکنه تو رزلوشن تصویر تاثیر داشته باشه (الکی)
۲. اگه فقط دماغتونه برید خدارو شکر کنید، مورد هست علاوه بر دماغ، لُپم نصف تصویرو از پایین میگیره!
امشب خبر مرگ اندی شایعه شده بود و تو توئیتر جنگ سر این بود که شایعست یا واقعاً آقای اندی، رفیق کورس تصادف کرده و زارت، محصولات رحمت رو سر کشیده و...
بماند که الآن میدونم که خبر شایعست، ولی اگه واقعاً خدایی نکرده زبونم لال روم به دیوار هفت قرآن به میون این اتفاق ناگوار بیفته، ما نباید کار خاصی کنیم؟ مثلاً مث مرحوم پاشایی یه جا جمع شیم، شمعی چیزی روشن کنیم آهنگاشو بخونیم قِر ریز بدیم اشک بریزیم، گریه کنیم با هم فریاد بزنیم آی نیـــلوفر، آی نــیـــلــــفر، آی نیلوفر! حلا چون آهنگاشون مُجاز نیست دیگه نباید هیچ کاری کرد براش؟ این بنده خدا کل عمرشو گذاشت واسه عروسیا و تولدا و جشنای ما **شعر بسازه ما برقصیم، حالا هیچی به هیچی؟ یه بزرگداشت، تشکری، تجمعی چیزی! فکر کن تو اخبار صدا و سیما اعلام میکرد.
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
با یاد و نام خدا و با درود بر محمد و خاندان مطهرش و با سلام به شما بینندگان عزیز، اَندی، خوانندهی لُسآنجلسی ارمنی تبار که سالها پیش از ایران گریخته بود ساعاتی پیش محصول رحمت را سر کشیده و در سن ۵۹ سالگی جان به جان آفرین تسلیم نمود. در همین راستا شِیْنی ، همسر مُتوفی علاوه بر ابراز ناراحتی از این حادثه اعتراف کرد که حلوا درست کردن بلد نیست. پیکر این خوانندهی پاپ، در روز شنبه همین هفته که میاد، نه، هفته بعدش، برای خاکسپاری به بهشت زهرای ایران منتقل خواهد شد. حضور شما باعث دلگرمی بازماندگان است. و امّا ادامهی خبرها...
اگه اندی بمیره خوشگلا چیکار کنن؟ به رقصیدن ادامه بدن و یاد اون عزیز رفته رو زنده نگه دارن؟ یا دست از رقصیدن بردارن و به زندگی عادیشون ادامه بدن؟ تکلیف ما خوشگلا رو معلوم کنید لطفاً. البته واسه شما که خوب میشه، بالاخره زشتا هم میتونن بیان وسط یه تکونیش بدند! گذشته از شوخی، اندی بمیره چیکار کنیم؟
پ.ن:
۱. هر چی فکر میکنم یه آهنگ دیگه جز نیلوفر و تولدت مبارک و خوشگلا باید برقصن از اندی بیاد تو ذهنم، هیچی دیگه یادم نمیاد
۲. همیشه فکر میکردم اندی خیلی کوتاهه و هیچوقت فکرشم نمیکردم یه متر ونود و یک سانت قد داشته باشه
۳. پیشنهاد شخصیم اینه که واقعاً خدایی نکرده زبونم لال روم به دیوار هفت قرآن به میون این اتفاق ناگوار بعد از ۱۲۰ سال افتاد، ما تو ایران (و ترجیحاً ارمنستان) برای شادی روح این عزیز از دست رفته تا یک هفته در تمام مراسم لهو و لعب و فسق و فجور اعم از مهمونی، دور همی، دور دور، تولد و یا عروسی، فقط آهنگای اندی رو پلی کنیم و آهنگاشو بخونیم قِر ریز بدیم اشک بریزیم، گریه کنیم. چه طوره؟
از جِن میترسید؟ خو بَسکه خَرید! آخه آدم از چیزی که وجود نداره چه طوری میتونه بترسه؟ اگه من پسفردا بیام بگم خانجون خالهی دوستم تو خِلا یه «پیلفور» دیده، شما از فرداش باید از پیلفور بترسید؟ درواقع میترسید که وجود داشته باشه، ولی هیچوقت به این فکر نمیکنیم که پَس کو؟ چرا تا حالا یه نفر فیلمی از جِن نگرفته؟ چرا فقط مامانبزرگای دوستامون تو پَستو جن میدیدن؟ چرا جِنها تو روز ترسناک نیستن؟ چرا تو خونههای نوساز زندگی نمیکنند؟ چرا جن فقط تو صحرای عربستان و بعد هم تو کشورهای مسلمون فقط هست؟ چرا بقیه ملّتهای دنیا واسه توهماتشون موجودات دیگهای دارن، که قطعاً جِن نیست؟ کدوم چوپونی اولین بار ثُم دیده؟ اصن کی گفته جن ثُم داره؟ چی زده بوده؟ اصن چی میگید شما؟ به خود بیاید عامو...
قبل از اینکه بیشتر تحقیرتون کنم باید بگم که من هم در سنین کودکی و نوجوانی از جِن و شبه اینا میترسیدم. یادمه من بچّه بودم که سمیرا و پیمان (به ترتیب خواهر و برادر) فیلم جنگیر (Exorcist) رو آورده بودند خونه، با هم با ویدئو ویاچاس (VHS) دیدیم و من هر وقت از راه پله های خونمون میومدم پایین حس میکردم جن پشت سرمه و تند تر راه میرفتم تا به پریز برق برسم. میخوام بگم میتونم درک کنم یه بچّه از تاریکی و جن و روح بترسه (همونطوری که از آل و لولو و آقا پلیسه و شیطون میترسه که گولش بزنه) ولی نمیتونم درک کنم که یه آدم بالغ سالم از چیزی که وجود نداره بترسه، یا اینکه بهش اعتقاد داشته باشه. مگه اینکه از مغزش بیشتر از همون دوران کودکی و نو جوانی کار نکشیده باشه. درست مثل اینه که بگی بابام به بابانوئل اعتقاد داره! خب اگه جدّی میگید که احتمالاً پدرتون باید به روانشناسی، روانپزشکی چیزی مراجعه کنند، حالشون خیلی بده! دور و برم خیلی زیادن *ُ*مغزهای خرافاتیای که به چیزایی که وجود ندارن اعتقاد دارن، و احتمالاً در همین توهمات هم از دنیا خواهند رفت. گاو این (in)، گاو اوت (out)! بگذریم...
در همین راستا به نظرم *ُ*شعر ترین ژانر فیلمی که میشه دید Horror هست! یه ژانر دیگه هم هست به نام Thriller، که هیجان انگیزه ولی ایرانیان غیور به واسطهی زبان غنیِ پارسی، جفتشو به فیلم ترسناک یا بعضاً فیل وحشتناک میشناسند) وقتی فیلم Horror میبینم حس میکنم به شعورم توهین شده. یعنی هیچ جوره نمیتونم با نقش اول فیلم همزاد پنداری کنم. قطعاً اگه تو دنیای واقعی با همچین آدمی برخورد کنم سر کارش میذارم. خیلی لذّت بخشه، مخصوصاً اگه شب باشه، تاریک باشه، طرف هم به اندازه کافی خنگ باشه...
در نهایت از همین تریبون هر چی فحش کاف دار بلدم به اجنه و اراح خبیثه حواله میکنم، بلکه به غیرتشون برخورد و سراغ ما هم اومدن...
پ.ن: ۱. ژانر تو ایران هیچ معنی خاصی نداره. تا حالا ندیدم فیلمی ساخته بشه و ژانری بهش تخصیص داده بشه. نود درصد فیلمهای ایران ژانر چ*ناله دارن...
۲. نگران نباشید، خر و گاو و گوسفند همه جای دنیا هست! لیست موجودات ترسناک چند کشور دیگه رو هم اینجا ببینید، در گوسفند بودن احساس تنهایی نکنید.
https://pin.it/wczk72e44epqih
۳. ترس یه حس طبیعی و واسه ادامهی حیات لازمه، (مثل ترس از ارتفاع یا ترس از دزد یا ترس از یه حیوون درنده) قبول! ولی خلق یه سری موجودات خیالی برای ترسوندن فقط از یه ذهن بیمار و مریض بیرون میاد...
۴. اثبات ادعا به عهدهی مدعیه! نیاید بگید هست، برو تحقیق کن! هر کس ادعا میکنه وجود داره، من با آغوش کاملاً باز پذیرای اثبات گرم شما هستم، در غیر این صورت، گو نخورید لطفاً...
۵. حال ندارم فرق Horror و Thriller رو توضیح بدم! ولی پیشنهاد میکنم خودتون پیگیر باشید...
۶. «پیلفور» یه کلمهی من درآوردی و بی معنی (مثل جن و روح و شبیه) میباشد!