صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

کمبود توجه

یه عده تشنه توجه هستند. خیلى باید مراقب این دسته بود. اینا بعضى وقتا واسه گرفتن توجه یه جمع رو، یه مهمونى رو،  یه کلاس رو، یه موسسه رو، یه شرکتو به هم میریزند که بگند ما هم هستیم. به ما هم توجه کنید...

سفر بى بازگشت به مریخ

امروز به این نتیجه رسیدم که من شخصاً از مرگ نمیترسم، بلکه از از دست دادن داشته هام میترسم. وقتى به این نتیجه رسیدم، که بحث "سفر بى بازگشت" به کره مریخ و اینکه چند نفر تا الآن ثبت نام کردند، پیش اومد. (گوگل کنید اگه اطلاعى راجع بهش ندارید) داشتم به این فکر میکردم که من ثبت نام میکنم یا نه. به این نتیجه رسیدم که نمیکنم! چون واسم با مرگ فرقى نداره. این که بخوام به یه جایى برم که بازگشتى وجود نداره، و تمام داشته هام رو هم باید رها کنم، واسم با خودکُشى خیلى فرق نداره. مخصوصاً اینکه هیچ علاقه اى به خدمت به بشتریت و این داستانها هم ندارم...

همه پسرا مثل همند...

این دخترائى که میگند همه پسرا مارو فقط واسه ش ک س میخوان!


اولاً مجبور نبودید همرو امتحان کنید.


دوماً که، فقط واسه ش ک س نمیخوان، واسه ش ک س هم میخوان. این دوتا فرق داره با هم.


سوماً که خب خواهر من خُب پس واسه چى بخوان؟ اصلاً یه لحظه وایسا ببینم. یه پسر واسه چى با یه دختر وارد رابطه عاطفى میشه دقیقاً؟ غیر از اینه که میخواد چیزائى که از دوستاى پسرش نمیگیره رو از تو بگیره؟ اوکى یه قسمتش مهر و محبت و عاطفه و عشق و این داستاناس، یه قسمتشم ش ک سه دیگه! وگرنه مگه ک*ش خله با دختر ارتباط برقرار کنه؟ با دوستاى پسرش وقت میگذرونه، خدائیش حالشم بیشتره! نه ناز دارن و میخواد منتشونو بکشى، نه محدودیت زمانى و مکانى دارن، نه میخواد برى دنبالشون بعدم برى برسونیشون، نه یه ساعت طول میکشه آماده بشند، نه ازت انتظار دارن فقط با خودشون باشى. نه هیچى. چایخونه میرى، استخر میرى، مسافرت میرى تازه دُنگشونم خودشون میدن منتم سرت نمیذارن. والا...


رابعاً تو حاضرى دوست پسرت با تو دوست باشه، حالشو با یکى دیگه بکنه؟ اگه حاضرى که اونوقت تو دوست دخترش نیستى که، اون که باهاش حال میکنه دوست دخترشه. تو خیلى که باشى میشى دوست معمولى! انتظاراتتم در همون حد باید باشه. اگه هم حاضر نیستى که پس تو این وسط دقیقاً چیکاره اى؟ بعد همینا میرن میشینن میگند پسرا همشون با ١٠٠ نفر هستند.


خامثاً، نه که شماها هم خیلى بدتون میاد! ادا تنگا، جلد ٢


پ.ن: من در مورد ارتباط عاطفى بین دختر و پسر حرف میزنم، زارت یکى نیاد بگه انسان موجودى اجتماعیست و میتواند با جنس مخالف خور ارتباطى سالم داشته باشد و این داستاناها! که میچینم بش :-| (به قول اصفهانى ها)

از بابام، امان الله اعظم پناه...

امروزهوس کردم عصرانه نون سنگگ وپنیرو خیار بخورم 

یک ساندویج با اونا درست کردم ومغز گردو وترب چه وسبزی خوردن ومخلفات دیگه هم اضافه کردم .....

اما اولین گازرا که زدم  بامکافات وبافشارزیاد جداش کردموهرچه جویدم جویده نشد که نشداصن مثل لاستیک میرفت پایین دوباره میمد سرجاش .....سرتون درد نیارم 

ارواره هام خسته شد و......

اخرش مجبور شدم بازش کنم مواد داخلشو خوردم و....نونشو با عصابانیت انداختم سطل زباله 

(بااین نوناشون)!!!!!!!!!

نونم نونا قدیم   ای خدا چرا؟؟؟؟؟؟؟

خبر خاصى نیست

امشب رفتم سینما و فیلم "خبر خاصى نیست" رو دیدم...

داستان ٢ تا دختر ترشیده بود، که سر یه پسر مطلقه که تنها مزیتش خارج رفتنش بود دعوا میکردن. آخرشم پسره ر*د به جفتشون و گذاشت رفت پیش زن سابقش که الآن سرطان هم داره! لوکیشن فیلم به جز کوچه و خیابون، کلاً ٢ تا خونه بود که اونم شک دارم ٢ تا بود. بازیگر هم ٤ تا زن خاله زنک جیغ جیغو که بیست و چهار ساعت در حال حسودى کردن به هم دیگه و تلفن حرف زدن بودن…


واقعاً تو سینماى ایران خبر خاصى نیست. چند سال یه بار یه فیلم متوسط میسازن که اونم از بس فیلم بد دیدیم فکر میکنیم خوبه. سینماى ما واقعاً کیلومتر ها با سینماى کشورائى مثل آمریکا و فرانسه و حتّى هند فاصله داره. هر دفه به امید این که این یکى مثل اون یکى نیست میریم سینما میبینیم نه، آسمون سینما همه جا همین رنگه. پول جهنم، حیف وقت! به نظرم آدم اگه یه روزى از روى بیکارى خواست بره سینما، اولاً سه شنبه بره که نیم بهاست، دوّماً فیلم طنز بره که ٤ تا درى ورى بگند دلقک بازى درارن که حداقل یه لبخندى بزنه...


انقدر مصنوعیه سینماى ایران که آدم بخوادم نمیتونه با فیلم ارتباط برقرار کنه! چقدر دلم واسه خودمون سوخت...

آزاده

اول خیابون ولى عصر بودم که اس ام اس اومد. چک کردم دیدم حقوقم اومده به حسابم. همینطور که داشتم زیر لبى غر میزدم که چقدر حقوقم کمه و اینا، یه گربه خوشگل پشمالو دیدم. یکم دنبالش کردم و درحال نگا کردنش بودم که یه خانومه ازم خواست در یه تن ماهى رو واسش باز کنم. گفت هر دفه خودش اینکارو میکنه اون بیلبیلکش میکنه و درد سر میشه. بعد که بازش کردم گفت میشه لطفاً بریزیش تو این ظرف بذاریش جلو این گربهه؟ 

خانومه یه گل فروش خیابونى بود! اولش فکر کردم تن ماهى رو میخواد خودش بخوره، ولى وقتى دیدم کلشو واسه گربه گذاشت، نا خداگاه بغضم گرفت و اشک تو چشام جمع شد.


بدون اینکه فکر کنم چرا، یه دسته گلاشو خریدم. ازش پرسیدم چقدر خرج غذا دادن به گربه ها میکنه؟ گفت خیلى! گفت گربه ها و کلاً حیوانات رو خیلى دوست داره و شبا دو سه ساعت بیشتر کار میکنه و دیرتر میخوابه که به گربه ها غذا بده...


پ.ن: ١. اگه فکر میکنید خیلى دست و دلبازید، دوباره فکر کنید...

٢. عکس واقعى: https://instagram.com/p/BA64AyKlkuV/

٣. اگه مسیرتون اونطرفى افتاد، یه دسته گل ازش بخرید.