ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خوشحال و شاد و خندان، شال و کلاه کردم به سمت دانشگاه اصفهان که هم یکی دو تا سوال سیستم عاملی داشتم از یکی از استادها بپرسم و هم چند صفحهای پرینت مقاله!
همین که رسیدم دم در دانشگاه اصفهان با شیرینی و گُل اومدند به استقبالم. یه چند متری اونطرفتر تا اومدند گوسفند رو برنند زمین که بکشند، پرسیدم اینجا چه خبره؟ گفتند امروز دانشگاه تعطیله الاغ! نوزده ژانویه ولادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ولادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و یه چند روز دیگه هم تولد راماچی هستش! خاک تو مخت خیر سرت به تو هم میگند دانشجو؟ :-|
سوّمیشو به ســلــامــتــی جمع میزنم به بدن!
این یکیشو چهارشنبه زدم به اینور باسن، اون یکیشم که پنج شنبه بود زدم به اونور باسن.
یه پنیسیلین دیگه مونده که اونم به سلامتی جمع دارم میرم که بزنم!...
من تازه متوجّه شدم همسایه به چه درد میخوره! :-|
اگه میتونستم میرفتم تو مرق یه باغ ویلا میگرفتم با یه سگ و چند تا مرغ و خروس زندگی میکردم.
با این روحیاتم آپارتمان نشینی هم میخواستیم بکنیم خیر سرمون
زارت
جیپیاس گوشیم از کار افتاده!...
انقدر ناراحتم که حس درونیم رو نمیتونم در قالب کلمات بیان کنم.
حس میکنم یکی از اعضای بدن گوشیم فلج شده :-|
ایندفعه گفتم یه کولى بیشتر نمیبرم تهران که راحت و سبک سفر کنم. کیف دوربینم رو خالى کردم و تا خرخره از جزوه و لباس توخونه اى و مدارک پُرش کردم و به زور زیپش رو بستم. شب که اومدم خونه دیدم مامانم یه ماسک و دوتا سیب و یه پرتقال واسم گذاشته روى کولیم. با این که میدونستم خیلى علاقه اى به خوردن میوه و زدن ماسک ندارم ولى دلم نیومد برشون ندارم. یه کولى دیگه برداشتم و وسایلم رو دوتا کولى کردم.
از اتاق که اومدم بیرون مامانم گفت شنیده تهران این روزا هوا خیلى آلودست، گفت صُب که میرى دانشگاه یه گاز به این سیب بزن دهن بو گُشنگى نده. بابام هم کارت عابر بانکش رو داد بهم و گفت که توش پُره پوله، تازه حقوقش رو ریختند به حساب. همونجا به این نتیجه رسیدم که بهترین جواهرات دنیا رو دارم. که در هر شرایطى در حد خودشون حتّى بیشتر از خودشون به فکرم هستند و هوامو دارند.
هیچ حسى بهتر از این نیست که به خاطر تو تا ساعت ١٢:٣٠ بیدار بمونند که برسوننت ترمینال که مبادا سردت بشه، تاکسى گیرت نیاد یا خاطرت آزرده بشه. هیچ حسى بهتر از این نیست که بدونى دو نفر منتظرت هستند تا از امتحان برگردى و ازت بپرسند شیرى یا روباه؟ و تو هم مثل همیشه بگى: مگه خَر چشه؟؟؟
نبینم خم به ابرویت بیاید،
مبادا لب ورچینی،
تو فقط چشم بگذار،
تا ده بلند بلند بشمار،
لبخند زنان دنبالم بگرد،
نزدیکم که شدی،
سُک سُک...
به همین سادگی!