ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
من تازه متوجّه شدم همسایه به چه درد میخوره! :-|
اگه میتونستم میرفتم تو مرق یه باغ ویلا میگرفتم با یه سگ و چند تا مرغ و خروس زندگی میکردم.
با این روحیاتم آپارتمان نشینی هم میخواستیم بکنیم خیر سرمون
زارت
صبح خواب دیدم تو ماشین با دوستام نشستم تو ماشین و تو یه اتوبان آفتابی، خوشحال و خندان با دلی خجسته، داشتیم میرفتیم نمیدونم کجا که یهو یه تگرگ بدی گرفت و با صدای رعد و برق اوّل مث گوسفند از خواب پریدم دیدم همسایمون داره آجر خالی میکنه در خونش :-|
کم کم داره یادم میره بیدار شدن طبیعی چه شکلی بوده. الآن ماه هاست داستان صبحهای من این مُدل اِندینگهایی داره...