یه انتظاراتی تو این دنیای مجازی از آدم دارند که از توانایی من یکی که خارجه. مثلاً یارو نوشته: "هر روز که چشماتو باز میکنی، یادت باشه که یکی یه جایی از دنیا داره نفسای آخرشو میکشه". خب خواهر من، برادر من، من اگه هر روزمو به یاد یه کسی که یه گوشهای از دنیا داره نفسای آخرشو میکشه شروع کنم که بعد یه هفته خودم سرطان دپرشن میگیرم میمیرم که! بعدشم، الآن من به فکر اون باشم چه کمکی کردم دقیقاً؟ من نهایت کاری که بتونم بکنم اینه که یه لایک ول بدم واستون حالشو ببرید. از همون اول بنویسید لطفاً با شادی لایک کنید ما هم شاد شویم. به این قبله لایک میکنم واستون اگه از رو دنده خوبم پاشده باشم واستوم کامنتم میذارم که دیگه برید واسه دوست و رفیقاتونم تعریف کنید.
قبلاً دخترای زشت و چاق و کور و کچل شوهر گیرشون نمیومد و مُجرد میموندن روی دست پدر مادرشون و همه با هم دست جمعی غصّه میخوردند که ای وای چرا دخترمون تُرشید.
الآن داستان کاملاً برعکس شده! دخترای خوشگلتر، مستقلتر، باکلاستر و موفقتر، تحصیلکرده تر، نیازی به شوهر برای خوشبخت شدن و لذّت بردن از زندگی نمیبینن و به همین دلیل معمولاً یا نیازی به ازدواج کردن نمیبینند و یا تو سنین بالاتر، با چشم باز برای داشتن یک همراه و دوست، ازدواجِ موفقتر، برابر و پایدارتر میکنند. از اون دخترایی که از خودشون ایده دارن، به سلامتیشون میرسند و باشگاه میرند، ظاهر آراسته و شیک ولی طبیعی دارن. شغل دارن، واسه زندگیشون هدف دارن و واسه رسیدن به هدفشون تلاش میکنند، دستشون تو جیب خودشونه، تو جامعه جایگاه دارند. جنس مخالف رو وسیلهای برای رسیدن به هدف نمیبینند. خودشون رو عدد ۸۵ یا ماشین تولید مثل نمیبینند. چشمشون به دست کسی نیست، ماشین کسیو شخصیتش نمیدونن. آیندشون رو در دست کسی تصور نمیکنند، شادند، سفر کردن رو دوست دارند، بهتر از خودشون رو ستایش میکنند، دست ضعیفتر از خودشونو میگیرند، حسادت تو کارشون نیست، منطقی و اهل مذاکره هستند.
اینروزا معمولاً دخترای ضعیف، خنگ، دست و پا چُلفتی، محدود و دنیا ندیده، از طفولیت تا سنین بالا منتظر شوهرند که با اسب سپید بیاد ببرتشون تو کاخ رویاهاشون. این دسته، معمولاً بعد از ازدواج یهویی متوجّه میشند که کسی مسئول خوشبخت کردن کسی نیست، قبلاً از پدر توسری میخوردن الآن از شوهر و تازه یاد کارهای نکرده و اعضای ندادشون میفتند. اینجاست که به فکر طلاق و سکه و مهریه میفتند که از دخترای مجردِ موفّق عقب نمونن. احتمالاً یه یادگاری زنده از شوهرشونم دست و پاشونو بدجور بسته. این دسته دلیل بدبختیاشون رو اول بیشوهری و بعد هم شوهر بد میدونن. اینا هموناییند که ارتباط سالم و برابر رو با جنس مخالف یاد نگرفتند و معمولاً یا موهاشونو کوتاه میکنند و مَرد ستیز و فمینیست افراطی میشند، یا ازین مطلقه پلنگای عملی آهن پرست میشند، یا صیغه موقت و بِتیغِ یه هبل پولدار زن دار میشن. کسایی که منتظرن یکی خوشبختشون کنه معمولاً اعتماد به نفسشون رو از ناخنای مصنوعی و اکستنشنهای پلاستیکیشون میگیرند. اوج لذتشون توجه هوس بازای اطرافشونه. به اکثر دخترای اطرافشون حسادت میکنند، لنز رنگی و مژه مصنوعی احساس کیوت بودن بهشون میده. چربیهاشونو زیر گِن و لباس گُشاد مخفی میکنند، مهمونی و دور همی رفتن واسشون افتخار به حساب میاد و کلاً بهتر از اینا مگه داریم؟ مگه میشه؟ از شبکههای اجتماعی هم فقط چُس ناله کردن و گدایی توجهشو یاد گرفتند.
اینجاست که شاعر میگه:
به دختران خود بیاموزید
هر آرزویی دارن سعی کنن
قبل از ازدواج بدستش بیارن؛
چون شوهر غول چراغ جادو نیست
پ.ن :۱. اگه نمیدونید جزو کدوم دسته هستید احتمالاً جزو دستهی دوم هستید، لطفاً سوال نفرمایید...
۲. اگه آخرای متن حس بدی بهتون میده شما مستعد پلنگ شدن و شاید خود پلنگید
۳.
چند وقت پیش یه مستند نگا میکردم درمورد سگ و حس بویای سگها بود. تو یه تیکش میگفت که سگها با بو کردن غذای خودشون، از طعم اون مطلع میشند. از اون موقع تا الآن تو ذهنم یه علامت سوال گُنده نقش بسته بود که چهطور ممکنه با بو کردن یه چیزی طعم اونو فهمید. تا اینکه امشب وقتی اومدم خونه دیدم مامانم یه پرتقال و یه لیمو گذاشته رو تختم. بعد از اینکه پرتقال رو خوردم رفتم سراغ لیمو ولی تو اون تاریکی از رو ظاهرش نتونستم تشخیص بدم لیمو شیرینه یا لیمو تُرش. (من خیلی وقتا لیمو ترش رو مثل پرتقال یا نارنگی باز میکنم میخورم) خلاصه ناخودآگاه لیمو رو بو کردم و فهمیدم که لیمو شیرینه. یعنی در واقع از روی بو، مزش رو تا حدود خیلی زیادی متوجّه شدم. یه جورایی من یهویی ناخواسته خود سگ رو درک کردم. هیچوقت تو زندگیم انقدر غریزی با یه سگ احساس همزادپنداری نداشتم. یه همچین آدم با درک و شعوریم من...
واقعاً به نظرم ۲۴ ساعت واسه یه روز کمه. باید هر ۴۸ ساعت رو یه روز مینامیدند! اونوقت #عمر میانگین انسانها هم میشد ۴۰ سال مفید، #حاملگی ۴ ماه و نیم میشد، دخترا تو سن ۴ سالگی و پسرا در ۸ سالگی به بلوغ میرسیدند. #سربازی دوبرابر میشد چون احتمالاً میگفتند ۲۴ ماه تغییر نمیکنه. دوره ریاست جمهوری ۲ سال بود. گواهی نامه تا وقتی موهات سفید نشده بهت نمیدادن. تو سن ۱۵ سالگی موهات کم کم سفید میشد. ۹ سالگی وارد #دانشگاه میشدی، ۱۱ سالگی فارغالتحصیل! #لیسانس ۲ سال بود، فوق ۱ سال! تو یه سال از هر فصل دوتا داشتیم، تو یه روز دوتا #غروب دوتا #طلوع داشتیم. بین #روزه هامون استراحت داشتبم. تو یه روز دو شب میخوابیدیم. همه شیرا تو سوپریا مال امروز یا نهایتاً دیروز بود. بجاش غم جمعهها تمومی نداشت، آدمو دق میداد. شب امتحان دو شب میشد. "روز خوبی داشته باشید" اثرش طولانی تر بود. فردوسی کلاً ۱۵ سال رنج میکشید، اصن همه سر ۱۵ سال بازنشست میشدند و خیلی تغیرات دیگه!
بعد با این همه تغییر بزرگ، هیچ چیزی در واقع تغییر نمیکرد. نود و نه درصد تغیراتی که فکر میکنید تو زندگیتون اتفاق میفته، دقیقاً همین مدلیه. شما فقط فکر میکنید اوضاع تغییر کرده، گول اسمها و حرفها رو نخورید...
دفعه بعد اگه کسی ازم پرسید خوبی؟ قطعاً واسش وقت میذارم و واسش توضیح میدم که "خوب" و "بد" از مفاهیم کاملاً نسبی هستند. بدین معنا که شما در واقع نسبت به حالی که در نظر دارید، حال خود را خوب یا بد میدانید. حال با در نظر گرفتن این مسأله میتوان اینگونه بیان کرد که، در حال حاضر بنده از طرفی نسبت به امکانات و شرایطی که در آن به سر میبرم، یا به زبان سادهتر در حد وسعم، خوبم، ولی از طرف دیگر نسبت به تصورات و انتظاراتی که از خودم و همچنین تواناییهایم دارم، نه تنها خوب نیستم، بلکه انقدر حالم بده که شماره اورژانس چند بود؟ خلاصه تهش میخواستم اینو بگم یهو بحث علمی شد، شما به جای هیچکس نمیتونید تصمیم بگیرید که طرف خوبه یا بد. یا اگه خوبه چقدر خوبه، اگه بده باز چقدر بده...
جالبه که وقتی به گوشت میگی لاشهی حیوانات، به گوشتخوارها بر میخوره! دقیقاً عین وقتی که به تُرکا میگی تُرک، بعد بهشون بر میخوره! اگه گوشت لاشهی مُردهی حیوان نیست، شما تعریفش کنید من بدونم دقیقاً چیه؟ یه توضیحی هم بدید که فرق بین گوشت گوسفند، گوساله، گاو، سگ، خر و خوک با هم چیه؟ یعنی اگه همین الآن بفهمید نهار ظهرتون بجای گوشت گوسفند گوشت گربه توش بوده، به حالتون دقیقاً چه فرقی میکنه؟
یکی از فالوئرام اومده تو اکانت اینستام عکس پروفایلمو دانلود کرده، بُرده تو فوتوشاپ ادیت کرده، بعدشم شِرش کرده تو بقیه سوشال نتورکها.
این جمله رو ده سال پیش به یکی میگفتی فکر میکرد داری ورد و جادو میخونی شوهرش طلاقش بده! زنده باد پارسی...
پ.ن: بلند بلند بخونید
همیشه دوست داشتم یه خر با دوتا گاو داشتم، صبحها ولشون میکردم تو ملاصدرا و مرداویج، عصرا هم خودشون راه خونه رو بلد بودند میومدن آیفونو میزدن من میگفتم کیه یکی از گاوا میگفت مــــاااا...
به نظرم افتخار کردن به یه سری از تواناییها کار خیلی احمقانه و خندهداریه. مثلاً پیانو یا هر آلت موسیقی دیگهای زدن. مثلاً انگلیسی یا هر زبون دیگهای رو حرف زدن، مثلاً توانایی تعمیر ماشین و وسایل الکترونیکی و ازین جور چیزا. حتّی مثلاً جراح قلب یا مغز بودن. مثلاً نقاشی کردن، غذا پختن، ملیله دوزی یا اصن هر چیز دیگهای که شما اسم ببرید!
دلیلشم اینه که، اگه هر کس دیگهای جای اون شخص بود، همون امکانات رو داشت و همون هزینهها واسش شده بود، خودش هم اونهمه وقت و انرژی و هزینه واسهی اون کار میذاشت، حتماً همون کارو میتونست احتمالاً با همون کیفیت یا حتّی بهتر انجام بده، مگه اینکه معلولیت فیزیکی یا مغزی چیزی داشته باشه. مثلاً عمهی خدا بیامرز مامان من هم اگه از ۶ سالگی کلاس زبان و پیانو میرفت و هر آخر هفته همراه با پدر و مادرش میرفت اسب سواری و رشتهی دانشگاهیش رو هم دندونپزشکی انتخاب میکرد، تا الآن حداقل چند کنسرت ملی، و چند تا بینالمللی دو زبانه اجرا کرده بود و چند تا مدال اسب دوانی با مانع داشت، احتمالاً پدرشون هم یه کلینیک شیک و مجهز تو ملاصدرا واسشون احداث میکرد.
شما میتونید بابت توانایی هایی که دارید خوشحال باشید و از پدر و مادرتون ممنون، ولی نمیتونید به اون تواناییها افتخار کنید مگر اینکه یه خلاقیت، نو آوری، کاری که هر کسی نتونه بکنه، توش باشه که شما رو از بقیه متمایز کنه. در همینجا لازمه تعریف خودم رو از هنر اعلام کنم. دفتر و قلم بیارید یادداشت کنید من چند دقیقه صبر میکنم!
هنرمند کسیه که توانایی انجام کاری رو داره که بقیه از انجام اون عاجزند.
با این تعریف به نظر من کسی که با موتور تک چرخ میزنه هنرمند نیست، کسی که با موتور تک چرخ میزنه و همزمان روی دستاش روی موتور میایسته هنرمنده. کسی که پیانو میزنه و قطعه دیگران رو کپی میکنه هنرمند نیست، کسی که یه قطعه دلنشین خودش مینویسه و مینوازه هنرمنده. هر کی زد زیر آواز و چهچهه زد هنرمند نیست، کسی هنرمنده که یه جوری بخونه که هر کسی نتونه بخونه، مث کسایی که با داد و فریاد راک میخونن (شما دو دقیقه اونجوری داد بزنی تا چند هفته صدات در نمیاد به دکتر بگی چته) یا حتی رَپرایی که تقلید کاراشونم سخته، چه برسه به شعر گفتن و اونجوری خوندنش. کسی که نقاشی میکشه، عکاسی میکنه، لباس هنری میپوشه هنرمند نیست، اون فقط رشتشو هنر انتخاب کرده و یه دوربین دیجیتال خریده. کسی که تتو میزنه هم میتونه هنرمند باشه، کسی که بِیسجامپ میکنه، کسی که متفاوت سفر میکنه کسی که متفاوت زندگی میکنه هم میتونه هنرمند باشه.
تعریف هنر از نظر من یه چیز کاملاً متفاوت و خاص، پر از خلاقیت، انرژی و اورجیناله که هر کسی نتونه انجامش بده، تو هر زمینهای، تو هر رشتهای هر کسی میتونه هنرمند باشه...
پ.ن: دفهی بعد اگه فکر کردید هنرمندید، قبل از اینکه در دهنم باز بشه خودتون دوباره فکر کنید...
از شعار و کلاً جملات شعاری کلیشهای اصن خوشم نمیاد. یکیش "خواستن، توانستن است". کی گفته خواستن توانستن است؟ من انقدر چیزای متفاوت خواستهام ولی نتوانستهام. شاید تو هم گوسفندوار بگی خب باید برای رسیدن به اهداف و خواستههایت تلاش و کوشش بنمایی. الآن عرض میکنم خدمتتون. شما فرض کن یه لامبورگینی بدن دست یه بچه ۱۸ ساله که تازه گواهینامه گرفته، یه پژو آردی هم بدن دست شوماخر، بگند حالا با هم کورس بذارید. به نظرت کی میبره؟ شوماخر خودشو جر بده، تیکه پاره هم بکنه، رو دور موتور ۸ هم که دنده عوض کنه، آخرش اون بچه ۱۸ سالهه میبره. چرا؟ آیا شوماخر نخواسته؟ یا آیا شوماخر تلاش نکرده؟ یا آیا شوماخر کوتاهی یا قصوری کرده؟ والله نه! حالا گیریم ما شوماخر، انقدر ازین بچه ۱۸ سالهها میبینم که با لامبورگینی مث برق از کنارم رد میشن...
پ.ن: حالا یه گوسفند پیدا میشه میگه سعی کن لامبورگینی بخری. منم میگم هر وقت خریدم زَنگِد میزِنم، فعلاً گو نخور...