صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

آزادی، ئازادی یا عازادی؟

این رو می‌نویسم برای تمام کسایی که در هر کجای این کره‌ی خاکی، در حال تلاش و مبارزه‌ برای «آزادی» هستند…

از اونجایی که به نظرم «آزادی» ابتدا با «آگاهی» معنی پیدا می‌کنه، در راه رسیدن به «آزادی»، مثل همیشه دوس دارم مقداری «آگاهی» رو، توی این پست بهتون فقط یاد آوری کنم…

این روزا حال دل هر انسان سالمی که به هر نحوی با ایران و ایرانی در ارتباط باشه، خوب نیست! ولی همونطور که می‌دونید، جنس حال بد آدما با هم فرق داره! بخوام واضح تر بگم، بیشتر اوقات این «حالِ بد»، آشِ شُله قلم کاری از خشم، نفرت، غم، حسرت، انزجار و حس‌هایی از این قبیله.

همونطوری که عکس العمل آدما وقتی خشمگین یا غمگین می‌شن متفاوته، عکس‌العمل ما ایرانی‌ها هم، در برابر «حال بد» این روزامون متفاوته!

یکی سکوت می‌کنه و اشک می‌ریزه، یکی فریاد میزنه و مو می‌چینه، یکی می‌جنگه و هر چیزی که باعث حال بدش شده رو با کوکتول مولوتف آتیش می‌زنه، یکی با تلافی کردن، یکی با مسخره کردن، یکی با حرف زدن، یکی با نقاشی کشیدن، یکی با موزیکش، یکی با فحش دادن، یکی با شعار نویسی، یکی با نوشتن، یکی با…

امّا شمایی که داری برای آزادی می‌جنگی، بدون که هر کسی موقع «حال بد»، یه جور عکس‌المل نشون میده! تو به عنوان کسی که داری برای آزادی می‌جنگی، باید این آزادی رو به آدما بدی که هر کسی هر جوری که راحته یه قدم به جلو برداره! و اگه نخواست (یا نتونست) قدمی برداره، قضاوت، تحقیر یا تهدید نشه!

من شخصاً دوستی رو می‌شناسم که از نظر روحی حتّی توان دیدن ویدئو‌های اعتراضات رو هم نداره، چه برسه به بازنشرش. حتماً طرف حکومتیه؟ نه! حتماً بی غیرت و بیشرف و وطن فروشه؟ به همون «آزادی» قسم، نه… به این فکر کنید که همه‌ی آ‌دما مثل «علی کریمی» و «توماج صالحی» نیستن که توان اینو داشته باشن که از همه چیزشون بگذرن! هر کسی، در یه حدّی توان «تَنش» داره. حدش چیه؟

بهش می‌گن «کنج عافیت» یا «محدوده‌ی آسایش» یا «حاشیه‌ی امن» یا به انگلیسی Comfort Zone! یعنی چی؟

از ویکی‌پیدیا بخونیم: یک وضعیت رفتاری است که در آن فرد با مسائل و چیزهای آشنا سروکار دارد و اوضاع تحت کنترل و مدیریت اوست. در این وضعیت فرد اضطراب و فشار روانی کمی احساس کرده و سعی می‌کند که با عدم فعالیت و ریسک پذیری زیاد، شرایط ثابت خود را حفظ کند. شخصیت فرد با کنج راحتی که برای خودش دارد قابل توصیف است. کنج راحتی، نشان دهنده مرزهای روانی است که فرد برای ایجاد امنیت دور خود می‌کشد و سعی می‌کند بیرون از آن قدم نگذارد. برای بیرون رفتن از این مرزها، فرد باید رفتارها و تجارب جدیدی را امتحان کند و اجازه دهد که محیط به آنها پاسخ دهد.

یکی از مثال‌های خوب برای بیرون رفتن از کنج راحتی، استعفا از شغلی آزاردهنده است که فرد از ترس مشکلات آتی و عدم امنیت، آن را رها نمی‌کند.

شما باید بدونید که این حاشیه‌ی امن برای هر کسی یه جاییه! شما با تحت فشار قرار دادن آدما، با تهدید یا تحقیر یا هر رفتار دیگه‌ای که اشخاص رو تحت شکنجه‌ی روحی و روانی قرار بده، فقط دارید مفهوم «آزادی» رو زیر سوال می‌برید! دقیقاً همون کاری که با شما کردند!

دراز کردن انگشت اتهام به سمت «اشخاص» توی این شرایط، نشون دهنده‌ی اینه که شما یا مفهوم آزادی رو متوجّه نشدید، یا اگه قدرتش رو داشتید، آزادی دیگران رو هم ازشون می‌گرفتید! درسته که شجاعت تکثیر شدنیه، ولی نه با تهدید و تحقیر، بلکه با تشویق! اگه داری کارای خوب این و اون رو تشویق می‌کنی، دمت گرم که حس خوب منتقل می‌کنی، ولی اگه داری راه میری و یه چوب دستت گرفتی و این و اون رو مجبور می‌کنی به کاری، هر چقدر هم که اون کار از نظرت خوب و سازنده باشه، کار تو اشتباه و مخرّبه. چون تو داری عکس المل خودت نسبت به حال بد خودت رو به دیگرات تحمیل می‌کنی…

اجازه بده هر کس با توجّه به شخصیّت و اندازه‌ی «کنج عافیت»ش، کاری که فکر می‌کنه درسته رو انجام بده! اشخاص رو رها کنید، برای یه جمع، برای «جامعه» حرف بزنید، هر کسی که با شما هم سو بود، به اندازه‌ی بزرگی بلند‌گوی شما، صدای شما رو می‌شنوه! از اشخاص نپرسید که تو چی کار کردی؟ شاید کسی مدرس، معلم یا مربی بوده، و سالها سر کلاساش «آزادی» رو برای شاگرداش معنی کرده! شاید کسی سالها تابو شکنِ فامیل بوده و با عمه و عمو و دایی و خاله برای آزادیش با خانواده جنگیده! اصن شاید کسی انقدر داغون و افسرده و خستست، که هم با خودش، هم با هممون قهره! شاید یکی بی غیرت و بیشرف نیست، ولی واقعاً می‌ترسه! شاید هزار و یک چیز دیگه، که شما جای هیچکس نیستید که بفهمیدش!…

درسته که درد و درمان مشترکه، ولی راهکار مقابله‌ی آدما با این درد، نه! اگه واقعاً برای آزادی تلاش می‌کنید، اول بهش عمل کنید…

پانی ۱۴۰۱ - ۱۳؟؟

امروز پانی رفت!


متن سمیرا، خواهرم برای پانی رو میذارم بمونه اینجا:


قبلا چند نفر برده بودنش و بعد نهایت یکی دو روز پس آورده بودن، یک گوله ، کر و کثیف و گشنه ، انگار چند سال بود. غذا نخورده بود . بعد که حسابی سیر شد و حموم کرد تازه انگار جون گرفت ، پف کرده بود و دور من همینطوری بیخودی میدوید و می‌خندید و نفس نفس زنون نشیت یک چشماش برق میزد و زبون صورتی خوشگلش آویزون بود ، عاشقش شدم ، گفتم براتون قبلا لحظه عاشق شدنم رو ، منم یک جوری مثل یک آدمی که بار اولش هست سگ دیده ، گفتم حالا چی صداش کنیم ،

اون موقع ها صدا میکردی پانی ، ده تا سگ برمیگشت نگاه میکرد ، ولی خوشم اومد صداش کردم پانی بیا ، دوید و ذوق کنان اومد کنارم و تو چشمام نگاه کرد و دم تکون داد .

گفتم تو به پناه آوردی من ازت مواظبت میکنم ، غافل از این که این من بودم که به اون پناه آورده بودم .

امروز مرد.

به همین زمختی و همینقدر واقعی و درد ناک.

برای بعضی چیزا هم هیچ حرفی و کلامی گویای احساسم نیست 

 مثل 

عشق مثل برادر

مثل پانی مثل پیمان .