ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
این مامانه ما بعضی وقتا یه تیکه هایی میاد که رو شتر بذاری آفتاب بالانس میزنه...
مادرم گاهی ۱ :
یه شب جاتون خالی با رفاه و آسایش تمام تو د س ت ش و ی ی نشسته بودم که یه دفعه یکی زرتی چراغ رو خاموش کرد و ظلمات شد.
منم که بی خبر از دنیای خارج فکر می کردم پیمانمونه، دادو بیدادم رفت هوا که : اون چراغو کی خاموش کرد؟ مگه نمیبینی تو د س ت ش و ی ی ا م؟ روشن کن چراغو...
بهو دیدم چراغ روشن شد و مامانم گفت : خب حالا، نپره بیخ گلوت!...
مادرم گاهی ۲ :
یه روز تیپ زده بودم در حد کمپ های تیم ملی بندسلیگا و داشتم جلوی آئینه واسه خودم فیگور میگرفتم که یادم نیست واسه چی مامانم یهو اومد تو :
من نالان : وای مامان حالم بده...
مامانم نگران : ااا... چرا؟؟؟ چی شده؟؟؟
من با غرور : آخه دارم میمیرم از خوش تیپی...
مامانم با لبخند : پس ببین من چی میکشم!
من با پوزی کشیده جلوی آئینه : ...
خوشم آمد که سحر خسرو خاور میگفت / با همه پادشهی بنده ی توران شاهم
پدرام اعظم پناه
جمعه 21 خرداد ماه سال 1389 - چشمه ناز ونک سمیرم
عکس از : امین زاغری
روزگاریست همه عرض بدن می خواهند / همه از دوست فقط چشم و دهن می خواهند
دیو هستند ولی مثل پری می پوشند / گرگ هایی که لباس پدری می پوشند
آنچه دیدند به مقیاس نظر می سنجند / عشق ها را همه با دور کمر می سنجند
خوب طبیعیست که یکروزه به پایان برسد / عشق هایی که سر پیچ خیابان برسد
بچه که بودم، سوسیس کالباس جزو آرزوهام بود. وقتی مامان بابام سوسیس کالباس به دست وارد خونه میشدند، آنچنان ذوق درونی بهم دست میداد که انگار جرج کلونی بهم دست داده...
کالباس خالی خالی خوردن حرام به حساب میومد. مگه نهایتاْ یک پَر که تازه همونش هم مکروه بود. در حدی که وقتی دزدکی میرفتم سر یخچال و یه پر کالباس بر میداشتم هم زمان سه تا عذاب وجدان میگرفتم!
- اولیش این که تو گوشم خونده بودند که کالباس رو باید با نون خورد. رسماْ فکر میکردم فقط بچه مایه دارها میتونند سوسیس کالباس رو خالی خالی بخورند.
- دومیش، چون از ترس این که مامانم نبینتم کالباسرو همون جا تو یخچال میخوردم، وجدان درد میگرفتم که در یخچال بیشتر از چند ثانیه باز میمونه و احتمالاْ برفک میزنه.
- سوم این که نکنه یه موقع کم بیاد واسه سمیرا پیمان!
همیشه وقتی باقی مانده ی تعداد پر کالباسا بر سه ( تعداد فرزندان خانواده ) صفر نمیشد تعداد پر های باقی مونده مال من میشد! اون موقه بود که ا* تو ک**م الاسکا میشد و یه ساندویچ تپل تر به شکم میزدم...
یادش به خیر بچگی و نون خامه ای :)
دغدغه های دیروز، امروز و فردا