ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یکی از شخمیترین بی حسیهای دنیا وقتیه که سر انگشت شستت بی حس باشه. یه شمع کَت و کُلفت رومیز نهار خوری خونمون هست، که کِرم ریختن سرش خیلی حال میده.
دیروز داشتم لبههای آب نشدشو با شعلهی فندک ذوب میکردم، بخاطر همین مجبور شدم (!) مدّت زیادی انگشت شستمو روی گاز فندک نگه دارم.
از صبح تا حالا سر انگشت شستم گِز گِز میشه. مود مود میکنه. انگار خواب رفته باشه میخواد خوب شه ولی تو همون فاز بین خواب رفتگی و خوب شدن مونده باشه. همون حالی که نباید کسی تکونت بده تا خوب بشی، ولی ممتدش...
بعضی شبا یه خوابی میبینی که از واقعیتی که توشی شیرینتره. مثلاً خواب میبینی ایرانی و همه خانواده و دوستات دور و برتن و همه چی خیلی خوبه و عصر با دوستات قرار داری با هم برید استخر و شبش با هم برید فست فود بخورید.
بعد وسطش بیدار میشیی و میبینی همون جایی بودید که دیروز بودی. نه از دوست و مامان بابا خبریه، نه از استخر و فستفود بعدش! من اسم این مدل خوابارو گذاشتم خواب خوبِ بد! خوابی که با اینکه خیلی خوبه، ولی ندیدنش از دیدنش به مراتب بهتره!
مثل اینه که گشنت باشه، ببرنت رستوران واست بهترین غذا رو سفارش بدن، بعد قبل از اینکه سفارشت آماده بشه از رستوران بیرونت کنن.
سابکانشس جان، کاش تو هم میخوابیدی...