ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
این روز ها فقط میگذره... ذوقی واسه تکراری کلیشه ی نوروز و هفت سین و ماهی قرمز و شب بو و لباس نو ندارم. چهارشنبه سوری امسال هم احتمالاً، مثل سال پیش با چندین دعوت پیامک (نامه)، سر کار و کلاس خواهم بود... مفید نیستم، اصلاً! شش ماهی هست که شکم میپرورونم. تا الان که در کل، به جز جاده خاکی هاش راه گوسفندان قبلی رو طی کردم. فکر کنم دوسال آینده رو هم باید همین راه رو ادامه بدم تا بتونم بکَنَم. باید و میخوام برم سربازی اما اوضاع زندگی پا نمیده، آروم نیست. بهانم پروژه ی پایانیم بود. الان بهونه ندارم. امسال سال خیلی گَندی بود. غلط کرد اونی که گفت : "سالی که نکوست، از بهارش پیداست". هوا هم دیگه ا س ه ا ل ی شده! شُل کن سفت کن بارون میاد. ساعت 3:30 نوبت آرایشگاه دارم باید برم. بیشتر از این هم حوصله ی نوشتن ندارم... فقط یه چیز یادت باشه: در ذهن خود یک مهر بزرگ ”باطل شد“ داشته باش!... | |
عکس را با اندازه ی واقعی ببینید (۱:۱) پدرام اعظم پناه - پارک ناژوان اصفهان |
راستش میدونید، من اسم و فامیل آدمهای که واسم مهم نیستند تو ذهنم نمیمونه خانمـــِـــه ه... ببخشید، فامیلتون خاطرم نیست!
عکس را با اندازه ی واقعی ببینید (۱:۱)
پدرام اعظم پناه - کوه صفه اصفهان
۳ آبان ۱۳۸۹ - عکاس : امین کنعانی