ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یه پدیده اى جدیداً (چند ساله) به فرهنگ ایرانى اضافه شده به نام مهمونى ورودى دار. یا همون مهمونى پولى خودمون. یا به عبارت ساده تر دیسکو زیر زمینى. به این صورت که یکى میاد یه باغ میگیره، توش یه مهمونى میگیره، و هر کى ورودى بده رو راه میده تو باغ. چه اشکالى داره؟ هیچى، کار به ذاته هیچ مشکلى که نداره هیچ، خیلیم کار خدا پسندانه و مقبولیه، یه پولیم تو جیب صاحب مهمونى میره. ولى اتفاقى که واقعاً میفته چیه؟
اولاً که هر خرى از هر قشرى سرشو میندازه زیر میره تو مهمونى. طرف مال یالقوز آباد سُفلاست، رو بیل مکانیکى کار میکنه، ٥٠ تومن جور میکنه میاد مهمونى. بعدم تا خرخره آب و الکل بهش میدن میخوره و بقیشو خودتون میتونید حدس بزنید. تا دعوا نشه و چهار نفر با قمه و چاغو علیل نشند اون شب، صب نمیشه. خوبیش اینه که کسى هم نمیتونه به پلیس زنگ بزنه، دوستان راحت به کارشون میرسند...
دوماً این صاب مهمونیا جدیداً یاد گرفتن، به کسى نه نمیگند، ظرفیت هم تعیین نمیکنند. تا تعداد زیاد شد و پولا حسابى جمع شد، وسطاى مهمونى میگند مامور اومده، با حرف زدیم ردش کردیم رفت، ولى ماموره گفته با تانک برمیگرده. این مهمان هاى عزیز هم از ترسشون کیف و مانتوهاشونو میندازن رو کولشون، پاشنه بلنداشونو میگیرند به دندون و مث پلنگ، از در و دیوار و از هر سوراخى شده خودشونو از باغ میذارن بیرون. به خیال اینکه ما چقدر زرنگیم که در رفتیم. قافل از این که تعداد از ٢٠٠ به ٢٠ که رسید، تازه صاب مهمونى شامو میده. به کى؟ دوستان و آشنایان و اقوام وابسته...
خلاصش که این مدل مهمونیا، به درد چند دسته بیشتر نمیخوره که من در اینجا فقط به یک دسته اشاره میکنم:
اونایى که هنوز مهمونى دعوت شدن رو کلاس میدونن ولى متاسفانه جایى کسى دعوتشون نمیکنه. این دسته از عزیزان میتونن از یه هفته قبل بگند مهمونى دعوتیم، تا یه هفته بعد هم بگند مهمونى رفتیم.
منم یکى دوبار خر شدم به هواى مهمونیاى خودمون رفتم، که از همین تریبون اعلام ندامت و پشیمانى خودم رو اعلام میکنم. از خداوند متعال هم طلب مغفرت و بخشش میکنم، باشد که رستگار و به راه راست هدایت شوم. الهى آمین...
اعتقاد داشتن به چیزائى مثل خدا، دعا، سرنوشت، تقدیر، قسمت و... باعث آرامش میشه. هر اتفاقى رو، چه خوب چه بد، به یکى ازینا نسبت میدى و راحت صبر میکنى ببینى چى پیش میاد، حرصم نمیخورى.
طرف تصادف کرده، ٢ سه ساعته تو کماست داره میمیره، میگند، هر چى قسمت باشه همونه، مرگ و زندگى دست خداست، نگران نباش، هر چى تو سرنوشتش باشه همون میشه. واسش دعا کنید خوب بشه، ایشالا زود به هوش میاد.
بعدم اگه مُرد، قسمت بوده، اگه موند، دعاى خیر اطرافیان.
ازین به بعد به سه دسته از آدما بیشتر توجه کنید، که من تنهایى دهنم تو حرص خوردن سرویس نشه.
١. آدمایى که موقع حرف زدن دماغشون تکون میخوره و پایین بالا میشه
٢. آدمایى که موقعى که میخوان غذا رو تو دهنشون بذارن، زبونشونو از دهنشون یه متر میارن بیرون.
٣. آدمائى که موقع آب قورت دادن، یه دو لیتر هوا هم باهاش قورت میدن
من دهنم آسفالت شد که به مادر گرامى بفهمونم که، مادر من، من از بوى گوشت و مرغ و ماهى و قلم گاو و پاى مرغ و زبون گوسفند و اینجور چیزا بدم میاد، باز در میاد میگه من یه گوووشه ى قابلمه یه تیکه فلان چیزو گذاشتم، بو نمیده که :-| مث اینه که من برم یه گووووشه ى اتاق بشینم بر**م بعدم بگم من کارى به شما ندارم که، من یه گووووشه اتاق یه ذره ر**م. من نمیگم نندازا، میگم اگه انداختى من یه چیز دیگه واسه خودم میخورم. فقط قبلش بگو که آدم گند زده نشه به حالش. بعدم که میگى فلان چیزو انداختى توش انکار نکن! قشنگ بگو آره انداختم، چشمت کور، خواستى بخور نخواستى برو گمشو از آشپزخونه بیرون، پفیوز. بعد ببین اگه من چیزى گفتم. فقط خر فرض نکن آدمو.
امروز قضا بو گند گوشت میده، میگم گوشت انداختى توش؟ میگه نه. میگم مرغه؟ میگه نه. میگم پس بو چیه؟ مثل حضرت على که از رو این سکو پاشد نشست رو اون سکو و گفت از وقتى اینجا نشستم فلانیو ندیدما، مامان منم قسم به پیر و پیغمبر که نه گوشت انداختم توش نه مرغ. پیگیر شدم میبینم قلم انداخته توش :-| انگار فرق داره. به کى برم بگم؟
بعد جالبه که بهونش، یا بهتر بگم توجیحش، اینه که میخوام یه چیزى برسه به بدنتون. آقا اولاً که، من نمیخوام چیز برسه به بدنم، کیو باید ببینم؟ بعدشم، فکردید یه کیلو گوشت چقدر پروتئین داره؟ بذارید من قرصشو میگیرم میخورم. نه؟ یه کیلو گوشت بدید من خالى خالى بخورم ولى تو غذام نندازید که کل روزم به فنا بره. داستان ادویه هم همینه ها! مثلاً زعفرون. حالا درسته گرونه خوش رنگم هست، اما تو غذا مزه رو گند میکنه. تو شله زرد و بستنى زعفرونى قابل تحمله ولى تو غذا نه! شما به غذاى من زعفرون نزن، من قول میدم همون مقدار زعفرون که مد نظر شماست رو خالى خالى با آب بخورم، ولى بذار از غذام لذت ببرم.
اصن یکى از بزرگترین دلایلى که من غذا میخورم، لذت بردنه. یکى از دلایل دیگشم، طبیعتاً از گشنگى نمردنه. خو مگه مرض دارم غذایى رو بخورم که ازش لذت نمیبرم؟ دارو که نیست، یا مثلاً نامه محرمانه که نیست که به زور بجوم بعدم قورت بدم بخورم که :-| شما فکر بدن من نباشید لطفاً. والو.
و نهایتاً اینکه، طرز فکراتونو راجع به غذا خوردن عوض کنید. هر چى دوست داشتید و هر وقت دوست داشتید بخورید، امّا کم. از بچگى این مامانا یه قاشق بر میدارن، با تهدید یا گول زدن بچه، که اگه نخورى کوچولو میمونیو، میدم دختر همسایه بخوره و، اگه نخورى باید بیاى اینو بخوریو، هواپیما داره میاد در فرودگارو وا کن و، همین یه لقمه، لقمه آخره و خالى خالى بخور و این جنگولک بازیا میخوان به زور غذا خورد بچه بدن. تازه از دهنشم که میریزه با همون قاشق دور دهن بچه رو ماله میکشند دوباره هول میدن تو حلقش. دنبال بچه میدوند، یه ساعت خ**ه مالى بچه رو میکنند، که یه چى بدند کوفت کنه. تو رو قرعان ولش کنید شما، هر وقت گشنش شد مث بز سرشو میندازه پایین میاد مث بچه آدم قضاشو میخوره. سیرم که شد اصرار نکنید گوشتاشو خالى بخور، گوشت همچین چیز ماااااالیم نیست. تازه اون قدیما فکر میکردیم اگه بتونیم یه کارى کنیم که بچه یه لقمه بیشتر از دست ننش بخوره، خیلى کار شاخى کردیم و تا یه ساعت حس رضایت داشتیم که تو بزرگ شدن و قوى شدن اون بچه ما این وسط نقش به سزایى داشتیم...
آدمو گاز بگیره، جو نگیره...
من اینائى که اصرار دارن یه مناسبتى رو زود تر از همه و چندین روز قبل تبریک بگند رو درک نمیکنم. چه تلاشى هم میکنن اولین نفرى باشن که تبریک میگند. بعضاً آخر پیام تبریکشون هم ذکر میکنند که "یادت باشه اولین نفرى که بهت تبریک گفت من بودم". احتمالاً احساس قهرمان بودن هم بهشون دست میده. شاید جایى نتونستند اول بشند، اینجا دارن جبران میکنند. واقعاً فکر کردید من تا سال دیگه یادم میمونه اولین نفرى که بهم تبریک گفت کى بوده؟ گیریم یادمم بمونه، چى به ارزش هاى شما اضافه میشه؟ یه کپى/پیست کردى واسه همه فرستادی دیگه. الآن من باید احساس کنم که تو خیلى با معرفتى که به یادم بودى؟ این یه موضوع، بعد یه موضوع دیگه اینکه، یکم خلاق باشید حداقل! یه پیام تبریک ثابت رو از ٢٠ نفر میگیرى. شخصاً اولشو که میخونم بیخیال بقیش میشم. خودت باش دوست عزیز. حداقل اسم طرفو اولش بنویسید آدم بدونه میدونید واسه کیا فرستادید که دلش بیاد تا تهشو بخونه. جدیداً هم که تبریکا کلیکى شده. روى لینک بالا کلیک کن ببین چى میشه. حس سورپرایز پارتى بهشون دست میده. قشنگ عین قدیما، طرفو که دیدید بگیرید ٤ تا ماچش بکنید (البته من با ماهیت ماچ هم مشکل دارم)، بغلش کنید، نوروز رو تبریک بگید، اگه بزرگترید عیدى بدید، ٤ تا گُل شیرینى با هم بخورید، گُل بگید، ک* بشنوید تا سال نوتون مبارک بشه. کسى واسه من اس ام اس و پى ام نده که بدانید و آگاه باشید که نخونده پاک میکنم :-| جواب هم که خب قائدتاً نمیدم دیگه...
بعضى از آدما انرژى منفى از خودشون ساطع میکنن. یعنى راه میرن انرژى منفى میدن. حتى وقتى میخندن هم انرژیشون منفیه. یعنى هیچ جوره نمیشه بهشون حس خوب داشت، یا راجع بهشون مثبت فکر کرد. انرژى منفى بعضیاشون انقدر زیاده که میشه دیدش. انقدر پر رنگ انرژى منفى میفرستند که تا دوش نگیرى حالت خوب نمیشه. چارش هم فقط دورى کردن از این آدماست. فرصت دادن به این افراد کاراشتباهیه، چون ماهیت افراد هیچوقت عوض نمیشه.
این چیزائى که نوشتم همش برعکسشم هست، ولى خیلى کمه. خیلى کم پیش میاد یکى سر تا پا انرژى مثبت باشه. یا به یکى از همون اول اول، بدون اینکه بشناسیش درست و حسابى، حس خوب داشته باشى.
یه عده میمونن میون زمین و هوا. نه انرژى + میفرستند نه انرژى منفى. اینا کلاً فرستنده هاشون خرابه. یا با گیرنده هاى ما کامپَتیبل نیست، نمیخونه. اینا نه تو ذهن میمونن، نه از یاد میرن، نه تاثیرى تو حالت دارن، نه اصن به حس میان! اینا بعداً با رفتارشون میتونن جزو یکى از دو دسته بالا بشن. اینا حتى میتونن اول تو یه دسته باشن، کم کم برن تو اون یکى دسته.
چرا این رپرا بیخود و بیجهت وسط حرفاشون یهو میگن "عاه"؟ زهر مار و "عاه" :-|
یکم واسم قابل درک نیست که یکى عمداً ساعت ٧ صبح از خواب پا شه، بره تو این هتل مُتلا کلّى پول بده که صُبحانه بخوره! برو بگیر بخواب بابا بیکار. تا عکسشم نگیرن بذارن اینستا از گلوشون پائین نمیره لابد. کلاً از آدمائى که صبح زود از خواب پا میشن و فاز ورزش و نشاط و طراوت میگیرن و نرمش میکنند و پیاده میرن نون میگیرن و گلا رو آب میدن و اینا خوشم نمیاد! اینا هموناییند که تو مسافرت دهن آدمو م****د. اینا که ساعت ٤ تو سرما را میفتن که به گرما و ترافیک ظهر نخورن. همونایى که تو خوابى اینا رادیو و تلوزیون رو تا ته زیاد میکنن "سلام هموطن" گوش میکنند و با آهنگاش میخونند. رو مخ هى بلند بلند حرف میزنن و ظرف و ظروف تو سر و مغز هم میزنن، بلکه بیدار شى. یه ده بارم صدات میزنن که پدرام پاشو ببین چه هوائیه، به به به...
برو بگیر بخوابید عامو. پدر سگا جو گیر! ولم کن. بجاش شبا بیدار بمون ببین زندگى یعنى چه. والو...
آقا من کلاً که با "پزشکى" مشکل دارم، اما دیگه اون شاخه اى از علم پزشکى که مربوط به "چى خوبه، چى بده" میشه رو زِ بیخ قبول ندارم! به قول شهرضایى ها، این دکترا اصلاً را به حال خودشون نمیبرن. یه روز میگند شیر خوبه یه روز میگند کلاً لبنیات بده، یه بار میگند گوشت بخورید انرژى و پروتئین داره یه بار میگند گیاه خوارى کنید. یه بار میگند بیا اینو بخور، یه بار میگند برو اونو بخور. ولمون کنین عامو! من که هر چیزى به مزاجم خوش بیاد میخورم. اصلاً دستامم نمیشورم. چیزیم رو زمین افتاد، فوت میکنم میخورم. حال نداشته باشم فوتم نمیکنم. اعتقاد دارم سیستم دفاعى بدن نیاز به تمرین داره. حضرت جرج کارلینم کاملاً با من موافقند. اصلاً پزشکى یه علم تجربیه. فعلاً دارن تجربه میکنن ببینن کجا چه خبره، هنوز به نتیجه خاصیم نرسیدن. مطمئنم ٩٠ درصد چیزایى که الآن میگند رو ١٠٠٠ سال دیگه همکاراشون نقض خواهند کرد! بر عکس مهندسى. چیزى نقض نمیشه، فقط کامل میشه...
اون ١٠ درصدیم که ١٠٠٠ سال دیگه در پزشکى هنوز نقض نمیشه مال ارتوپدى و شکسته بندیه :-| والو.