صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

نه به کمربند اجباری

قبول که دارید که هر چیزی اجباریش بده دیگه؟ مثلاً چه حجاب اجباری تو کشورای مسلمون، چه مثل فرانسه بی حجابی اجباری در اماکن عمومی! از نظر من جفتش بخاطر اجباری که توشه، اشتباه و بی‌ارزشه. دسته؟ قبول؟


کمربند ایمنی هم همینطور. آقا واسه چی بستن کمربند ایمنی اجباریه؟ من با این داستان کمربند ایمنی مشکل دارم! ما ایمنی نخوایم کیو باید ببینیم؟ آقا ما دوس نداریم یه بند لا سینمون، یکیم زیر دلمون، بچسبونتمون به صندلی. دائم تو دست و پا! هی پیچ و تاب میخوره، هی اتوماتیک جم‌ نمیشه و لا در گیر میکنه، چرک میشه، اون سگک سرش میره اینور اونور گُم میشه. مگه بخاطر خودم نیست؟ من میخوام از شیشه جلو پرت شم بیرون. به کسی چه مربوط؟ اصن واسه چی اگه نبندم جریمه میشم؟ شما مریض باشی نری دکتر جریمه میشی؟ جون خودمه، امنیت خودمه، ماشین خودمه، تصمیم خودمه، دوس ندارم ببندم! هیچ آسیبی هم به کس دیگه‌ای نمیرسونه. من هر مدلی تصادف کنم این قسمت کمربند فقط به خودم ربط پیدا میکنه، نه هیچکس دیگه. هر جوری حساب کنی، کمربند اجباری منطقی نیست!


میخوام برم یه کمپین بزنم اسمشم بذارم «کمربند اجباری نه!» بعدشم از شهروندان محترم بخوام که عکس‌ها و فیلم های بی‌کمربندشونو به آدرس تلگرام ما ارسال کنن. جنبش را بندازم، اپوزوسیون را بندازم وسطش کورش کبیر، کورش کبیر راه بندازم، برنامه رادیویی و تلوزیونی راه بندازم، تو برنامم‌ کمربند ایمنی آتیش بزنم...


پ.ن: قطعاً یه مشت اُسگُل این متنو‌ جدی میگیرند! بیایید از اون دسته از عزیزان نباشیم.

ماشین عروس

عمه و خاله‌ی دامام سرویس می‌شه واسه خریدن و گُل زندن ماشین،
آخرش هم بهش می‌گند ماشین عروس!

کلیشه

باورش سخته، ولی هنوز هستند کسانی که روی ماشین‌های کثیف می‌نویسند: "لطفاً مرا بشوئید". نمی‌دونم کی قراره تکراری بشه این داستان کلیشه‌ای!... :-|

خواب می‌بینم...

صبح خواب دیدم تو ماشین با دوستام نشستم تو ماشین و تو یه اتوبان آفتابی، خوشحال و خندان با دلی خجسته، داشتیم میرفتیم نمی‌دونم کجا که یهو یه تگرگ بدی گرفت و با صدای رعد و برق اوّل مث گوسفند از خواب پریدم دیدم همسایمون داره آجر خالی می‌کنه در خونش :-|


کم کم داره یادم می‌ره بیدار شدن طبیعی چه شکلی بوده. الآن ماه هاست داستان صبح‌های من این مُدل اِندینگ‌هایی داره...

استرس

انقدر استرس دور و برمون هست و واسمون عادی شده و بهشون عادت کردیم که فکر می‌کنیم اینا جزوی از زندگی عادیمونه. هیچوقت بهتر ازین هم نبوده که بتونیم مقایسه کنیم.


موبایلا آنتن نمی‌ده، اِسترس

اس‌ام‌اس نمی‌رسه، اِسترس

اینترنت قطع می‌شه، اِسترس

اینترنت کم سرعت می‌شه، اِسترس

یه موتوری از کنارت رد می‌شه، اِسترس

تو خیابون آشنا می‌بینی، اِسترس

پُلیس می‌بینی، اِسترس

با ماشین می‌ری، اِسترس

پیاده می‌ری، اِسترس

سوار تاکسی می‌شی پول خُرد نداری، اِسترس

مهمونی می‌ری، اِسترس

باغ و دور همی می‌ری، اِسترس

اِسترس، اِسترس، اِسترس...


عادی شده دیگه! همیشه همینجوری بودی. تازه دخترای بیچاره که دیگه، لا اِسترسند...