شما یادتون نمیاد، محصّلتر که بودیم، شب که برف شروع به باریدن میکرد تا صبح خدا خدا میکردیم که انقدر بیاد که مدرسهها تعطیل بشه. صبح اوّلین کاری که میکردیم این بود که میرفتیم پشت پنجره که ببینیم برف نشسته یا نه. اگه نشسته بود کار بعدیمون روشن کردن تلوزیون بود! دنیا یه رنگ دیگه بود محصّلتر که بودیم...
دقیقا برف میومد تا کمر