صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

آزاده

اول خیابون ولى عصر بودم که اس ام اس اومد. چک کردم دیدم حقوقم اومده به حسابم. همینطور که داشتم زیر لبى غر میزدم که چقدر حقوقم کمه و اینا، یه گربه خوشگل پشمالو دیدم. یکم دنبالش کردم و درحال نگا کردنش بودم که یه خانومه ازم خواست در یه تن ماهى رو واسش باز کنم. گفت هر دفه خودش اینکارو میکنه اون بیلبیلکش میکنه و درد سر میشه. بعد که بازش کردم گفت میشه لطفاً بریزیش تو این ظرف بذاریش جلو این گربهه؟ 

خانومه یه گل فروش خیابونى بود! اولش فکر کردم تن ماهى رو میخواد خودش بخوره، ولى وقتى دیدم کلشو واسه گربه گذاشت، نا خداگاه بغضم گرفت و اشک تو چشام جمع شد.


بدون اینکه فکر کنم چرا، یه دسته گلاشو خریدم. ازش پرسیدم چقدر خرج غذا دادن به گربه ها میکنه؟ گفت خیلى! گفت گربه ها و کلاً حیوانات رو خیلى دوست داره و شبا دو سه ساعت بیشتر کار میکنه و دیرتر میخوابه که به گربه ها غذا بده...


پ.ن: ١. اگه فکر میکنید خیلى دست و دلبازید، دوباره فکر کنید...

٢. عکس واقعى: https://instagram.com/p/BA64AyKlkuV/

٣. اگه مسیرتون اونطرفى افتاد، یه دسته گل ازش بخرید.

نظرات 1 + ارسال نظر
بانو(◕‿-) یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1394 ساعت 12:12 ق.ظ http://khaterateman95.blogsky.com

ای جونم
کاش ما یکم یاد بگیریم

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد