-
First Day Again
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 05:50
ما رفتیم سر یگان سازمانیمون...
-
جو گیر
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 01:04
در جریان عاملی که باعث میشه انسان با دیدن جنس مخالف تحریک بشه هستم، امّا عاملی که باعث جو گیر شدن گونه ای از انسان در اثر قرار گرفتن در این موقعیت میشه، برام ناشناختست! یکی به این "چرا"ی گنده ای که تو ذهن یک جوان ایرانی هست پاسخ بده لطفاً...
-
م
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 11:21
-
امروز...
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 08:22
خیلی وقته دوتا کار ناتمام دارم انجام بدم اما هی پشت گوش میندازم! امروز میخوام انجامش ون بدم به حول و قوّه ی الهی :دی 1. کشیدن دندون عقل : (دندان عقل) تا حالا یکی از دندون های عقلم رو کشیدم بهمن پارسال! اینهاش. این یعنی سه تای دیگش مونده. تکلیف بالایی سمت راست مشخصه. بنده خدا عین بچه ی آدم بیرون از لثه ست و راحت میشه...
-
اشعار تلو (اردوگاه)
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 14:05
اینا تراوشات فکری شهاب سعیدی سر پُستِ که شب قبل از تلو تراویده و تِلومون (اردوگاه تلو) رو ساخت دیگه. ممکنه واسه شمایی که خواننده هستید جذابیتی نداشته باشه امّا واسه 108 نفری که تو گروهان ما بودند چرا. مینویسمش که در نسخ محفوظ بماند! اسناد و فیلمای خوندن این دوتا شعر هم موجوده!... بـــــگـــَـــم؟...
-
خاش آخه؟
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 01:08
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودم به بد دیدن وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن حافظ
-
مناجات نامه
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1390 00:36
خدایا، تاوان کدوم اشتباه و گناهم رو دارم پس میدم که این بلا رو به سر من آوردی آخه؟ خدا جون، یک عمر با آبرو و شرف زندگی کردم، حالا هر کی ازم میپرسه کجا افتادی باید سرم رو بندازم پائین و دستم رو بگیرم جلوی صورتم یواش بگم : " ش ه رضا " ( لطفاً حرف ه را از ته حلق بخوانید ) بدبختی ارتش هم که چرا نداره دیگه. لابُد...
-
پلاک
چهارشنبه 3 اسفندماه سال 1390 16:16
454 روز و 6 ساعت و 43 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه چ و ن م ی گ ذ ر د ، غَ م ی نی س ت . . .
-
امریه 2
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1390 20:40
بنام خدا از : مرکز آموزش 01 شهدای وظیفه نزاجا - آموزشی به : گروه 22 توپخانه آج - اصفهان - شهرضا موضوع : ستوانسوم وظیفه پدرام اعظم پناه فرزند : امان اله رسته : رایانه کد : 33120 (نرم افزار کامپیوتر) یاد شده آموزش دوره 65 لیسانس و فوق لیسانس را به پایان رسانده است و به وی ابلاغ شده است خود را جهت ادامه خدمت به آن یگان...
-
امریه 1
دوشنبه 1 اسفندماه سال 1390 09:31
امروز قراره امریه ها رو بدند که معلوم بشه کی کجا افتاده. وکالت دادم به یکی از رفیق های تهرانیم که بره واسم بگیره. الان زنگ زدم بهش گفت تو راهه... یه چ ُس ه اِستِرِچ دارم!...
-
شعر یک دی
یکشنبه 30 بهمنماه سال 1390 23:42
این شعریه که من و شهاب سعیدی گفتیم و میخواستیم آخر دوره فقط برای بچه های خودمون بخونیم که دیگه شد و برای کل هَنگ یک خوندیم. به خاطر این که قضیه اجرای شعر جلو افتاد، شعرمون آخر درست و حسابی ای نداره! موقع اجرا، آخرش رو بنده حرف زدم که یادم نیست چیچی گفتم امّا یادمه خوب بود کلاً :دی حالا فیلمش هم هست، دعوا نداریم که......
-
قدر میدانیم...
شنبه 29 بهمنماه سال 1390 23:05
وقتی بعضاً بهم میگند "قدر این دوران رو بدون" نمیدونم دقیقاً باید چی کار کنم...
-
سربازی - آموزشی 6.5 - پایان (عکس های دوره ی 137 فجر)
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1390 11:24
از خوبی های دوره ی آموزشی هر چی بگم کم گفتم. کلی چیز میز تو ذهنم بود که بنویسم... فعلاً تو این پست عکس هاش رو میذارم. تا بعد... 460 روز و 10 ساعت و 47 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه اردوگاه تلو - 11 بهمن 1390 - کنار تانکر آب، پشت کانکس بار، پای آتش دوره ی آموزشی یگان 522 مرکز آموزش 01 شهدای وظیفه ی...
-
سربازی - آموزشی 6 - پایان
چهارشنبه 26 بهمنماه سال 1390 17:52
از تکرار بیرحمانه ی خداحافظی های بی امان خسته ام... نامرد، زمانه چه بی رحمانه جماعتی را آشنا میکند، عادت میدهد و جدا میکند. مگر چقدر دریاست دل؟ مگر چقدر میبارد چشم؟ همش من میمانم و کوله باری خاطره. ... فرنچ دوره ی آموزشی پدرام اعظم پناه امضا شده توسط کل یگان 522 بچه های مرکز آموزش 01 شهدای وظیفه اعزامی 1 دی 1390
-
سربازی - آموزشی 5.75 - مرخصی روزبرگی
یکشنبه 23 بهمنماه سال 1390 19:39
من و شهاب سعیدی همون جای قبلی دل تنگ سه نفر : مامان، بابا و ... تو فکر یک قول
-
کیسه ی سربازی
سهشنبه 4 بهمنماه سال 1390 17:07
وقتی میری سربازی یکی از اون کیسه خاکی ها بهت میدند که نه جیب داره نه زیپ! برزنتیه و چند تا سوراخ فلزی هم بالاش داره. فقط یه فقل میخوره و مال همه هم شبیه همه. یه دسته و یک روشونه ای دراز واسه اینکه بندازیش رو شونت. تو فکر نشونه گذاری کردنش بودم که به اینجا رسیدم... " چو ایران نباشد تن من مباد " کیسه سربازی...
-
نتیجه ی تیغ 2
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 19:58
پدرام اعظم پناه - نتیجه ی تیغ کشیدن سر 2 نتیجه ی تیغ 1
-
آش خور 2
یکشنبه 2 بهمنماه سال 1390 16:18
دفعه قبل ، وقتی از سربازی نوشتم همش تخیّلی و زائیده ی افکار عمومی بود. حالا که خودم تو لباس نظامی ام نظرم یکم واقعی تر شده... ( تو پرانتز : به قرآن تو سربازی یه بارم به ما آش ندادند. مردیم تو خماری آش. سوپ خور واژه ی مناسب تری میتونه باشه ولله... ) دید آدم ها نسبت به تو : وفتی تو لباس سرباز میری بیرون آدم ها کلاً دو...
-
نتیجه ی تیغ 1
شنبه 1 بهمنماه سال 1390 14:50
پدرام اعظم پناه - نتیجه ی تیغ کشیدن سر
-
تیغ
جمعه 30 دیماه سال 1390 23:26
برای اولین بار تو زندگیم سزم رو امشب تیغ کشیدم. اونم سه تیغ...
-
سربازی - آموزشی 5.5 - سرود مرکز
جمعه 30 دیماه سال 1390 14:44
سپیده شکُفت، سحر بردمید روان تازه کن، زِ عشق و امید زِ خدمت سرافراز شو ای جوان به صبح صفا پرورِ پادگان بود مَهد آموزش و انضباط، چنین انجمن نگهداری آموز و با جان بکوش، به حفظ وطن زِ خط امام و ره رهبری فزاید به سربازیت، سروری چو آگه شوی، زِ رزمندگی به عِزّ و شرف، کُنی زندگی مزیّن بُوَد نام این پادگان به نام شهیدان و...
-
سربازی - آموزشی 5 - میان دوره
پنجشنبه 29 دیماه سال 1390 19:37
یک ماه رفت. خیلی سریع تر از اون چیزی که فکرش رو میکردم. مرخصی های میان دوره و بعدش هم تلو. همه چیز همون جوری که دوست دارم داره پیش میره. به جز این سرماخوردگی کوفتی که نه هست، نه نیست... اواخر دی ماه 1390 - پدرام اعظم پناه ( بالا،چپ ) - شهاب سعیدی ( پائین،راست ) دوره ی آموزشی - مرکز آموزش 01 شهدای وظیفه نزاجا - افسریه...
-
سربازی - آموزشی 4
پنجشنبه 22 دیماه سال 1390 10:08
اینم از یه مرخصی سه روزه... همه چی عالیه. اکثر وقتمون به کلاس رفتن میگذره. تنها مشکلم تو پادگان زیاد بودن همین کلاس ها و نداشتن تحرک زیاده :دی بعد از ظهر ها هم که همش تو شهرم. هر روز یه جای تهران رو میگردم. بزرگ ترین دغدغم یکانیه که بعد از آموزشی باید 15 ماه دیگه توش باشم. خیلی همه چیز داره زود میگذره. هفته ی بعد هم...
-
سربازی - آموزشی 3.5 - مرخصی روزبرگی
سهشنبه 20 دیماه سال 1390 19:22
انقلاب تهران - علیرضا طباطبایی، حسن صادقی مقدم
-
سربازی - آموزشی 3
جمعه 16 دیماه سال 1390 08:51
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت 15 روزش گذشت. تو این 15 روز کلاً دیدم نسبت به سرباز و سربازی عوض شده. همه میگند مال ارگان و پادگانیه که افتادی. اما دلیلش هرچی که هست که من خیلی خوشحالم. شنیده بودم هتل 10 اما شندین کی بود مانند دیدن :دی واقعاً هیچ سختی ای (به جز آنکادر کردن پتو) ندیدم...
-
سربازی - آموزشی 2
یکشنبه 4 دیماه سال 1390 15:57
فرمانده به من گفت موهات خوبه، فقط ابرو هاتو با چهار بزن... تگ ها : سرباز ، سربازی ، خدمت سربازی ، خدمت ، خاطرات خدمت ، خاطرات سربازی ، آموزشی ، اعزام به خدمت ، دوره ی آموزشی ، پادگان آموزشی 01 شهدای وظیفه نزاجا ، مرکز اموزشی 01 شهدای وظیفه نزاجا ، ارتش ، نیروی زمینی ارتش ، فرمانده ، نزاجا
-
سربازی - آموزشی 1
جمعه 2 دیماه سال 1390 18:57
شب طرف های ساعت 9 اینجورا بود رسیدیم پادگان. از بس تو راه ایستاد اون راننده هه. فعلاً تا دوشنبه پنج دی ساعت 7:30 مرخصی دادند که بریم لباسارو اندازه بزنیم و روش بنویسیم "ل.و. پدرام اعظم پناه" یعنی "لیسانس وظیفه پدرام اعظم پناه". شب تو نت هر چی سرچ کردم از پادگاه 01 تهران به هتل 01 یاد کردند. تا هفته...
-
اوّلین و بهترین خاطره ی خدمت - آموزشی و ارگانم عوض شد...
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 10:35
ساعت 7 رفتیم شهرک آزمایش واسه اعزام. همه رو خوندند و همون جوری که تو برگه سفید نوشته بود دسته بندیشون کردند و گفتند چه ساعتی بیاید ترمینال کاوه که راه بیفتیم بریم؛ به جز نیروی انتظامی جهرم که ما باشیم. گفتند فعلاً شما بشینید اینجا... مام تا ساعت 10:10 علاف بودیم و هاج و واج. تا اینکه گفتند جهرمی ها بیاند برگه سفیدشون...
-
فعلاً
پنجشنبه 1 دیماه سال 1390 06:22
ما رفتیم...
-
کچل کچل کلاچه...
چهارشنبه 30 آذرماه سال 1390 00:09
کچل کردم. الان موهای بدنم از موهای سرم بلند تره... این دفه ی دومه که کچل میکنم . دفعه ی اول کچل کردم که به جهانیان ثابت کنم یه آدم خوش تیپ بدون مو هم خوشتیپه. امّا این دفعه... حالا همه با هم : کَچل کَچل کَلاچه، روغنِ کلّه پاچه... کچل رفته به اُردو، برای نصفِ گردو... گردو گیرش نیومد، سرِ کچلش خون اُومد...
-
من نه تنها بابام، بلکه مامانم هم سربازی رفته...
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 15:44
حالا که بحث بحث داغ سربازیه بد نیست بدونید من نه تنها بابام سی ماه خدمت کرده، بلکه مامانم هم سربازی رفته! مامانم سال 2533 شاهنشاهی وارد سپاه دانش دختران اون زمان میشه و سال 2535 هم کارت پایان خدمتش رو میگیره. فاطمه صفایی نفر وسط ردیف بالا دوره ی آموزشی سپاه دانش دختران دوره ی سیزدهم سال 2533 برای دیدن عکس در سایز بزرگ...
-
آش خور 1
سهشنبه 29 آذرماه سال 1390 01:39
همیشه وقتی میگند "ســـربـــاز"، یه آدم نسبتاً قد کوتاه کثیفِ بوگندو میاد تو ذهن آدم که لحجه هم داره و همیشه یه ساک خاکی گنده دستشه و در ساعت های نا متعارف از روز، مثلاً ساعت ٤ صبح یا ٢ بعد از ظهر، در حال حرکت به سمت یه جائیه. صورتش آفتاب سوختست و همیشه هم به خاطر اون ساکش اتوبوس سوار میشه. هر وقت هم میگى...
-
جدید ترین روش سوزاندن مو در ایران.
دوشنبه 28 آذرماه سال 1390 00:36
http://youtu.be/V3_oCb3XvFo سر پایی و صد در صد تضمینی. فقط در ایران.
-
آخرین سفر قبل از سربازی...
پنجشنبه 24 آذرماه سال 1390 22:28
شمال، بابلسر! جای همه فن های وبلاگم خالی...
-
ضرب المثل
جمعه 18 آذرماه سال 1390 17:55
یه ضرب المثل اصفهانی میگه : هیچ وقت لای میوه و خشکبار رو باز نَکن، شاید کِرم توش باشه...
-
دختر ایرانی...
جمعه 18 آذرماه سال 1390 03:58
فقط یه دختر ایرانی میتونه از هزار طرف به خودش برسه و با هزار بدبختی ماشینو از باباش بگیره و با هزار ترس و لرز بره دور دور، بعد اونجا خودش رو هم تحویل نگیره، چه برسه به دیگران...
-
مرد میشی...
پنجشنبه 17 آذرماه سال 1390 03:08
یعنی خیلی دوست دارم تو چشم های تَک تَک اونایی که میگند " میری سربازی مرد میشی " نگاه کنم، چشمامو ریز کنم، لَک و لوچم رو آویزون کنم، سرم رو یکم کج کنم و یه تکون بدم با لحن طلب کارانه برم تو صورتش و بگم : آخه دَیـــّـــوس، مگه تا حالا زَن بودم؟
-
من نمیتونم خفه شم...
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 22:18
امروز حرف هایی که نیاز بود بشنوم تا بتونم برم و پشت سرم رو هم نگاه نکنم، شنیدم!... انسان تنها به دنیا می آید و تنها از دنیا میرود. در این راه کوتاه کسانی می آیند و میروند امّا فقط خود تو از اوّل تا آخر این راه با خودت میمانی. تو فقط حاصل خود خواهی دو نفر در یک شب خوبی نه بیشتر. انتظارت هم از آن دو در همین حد باشد...
-
اصالت یعنی...
دوشنبه 14 آذرماه سال 1390 13:07
دیروز بعد از سال ها رفتم به زادگاه پدر و مادرم و آرامگاه پدربزرگان و مادربزرگانم خیلی ها رو بعد از خیلی سال دیدم. در حدی که وقتی یه خانمی اومد جلو و سلام کرد و پرسید من رو میشناسی، بعد از شنیدن جواب نه با خنده و کنایه گفت : تو نباید دختر عمّت رو بشناسی؟ بگذریم. دیروز فهمیدم هفت پشتم کیه، کجایی بوده، چه کاره بوده! هفت...
-
دختر Vs. سربازی
شنبه 12 آذرماه سال 1390 12:33
قصد کردم دفعه ی بعد که یه دختر در مورد سربازی نظر داد، با پشت دست محکم بزنم تو دهنش جوری که دندوناش بریزه تو حلقش...
-
مامانجون زینت
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 22:30
مامانجونم نیم ساعت پیش عمرش رو داد به شما... (1300 - 1390) دقایقی پیش با خبر شدم که مادر بزرگم دار فنی را وداع گفت. در ابتدا ناراحت شدم ،مانند هر انسانی که یکی از عزیزانش را از دست میدهد ، ولی پس از مرور خاطرات بسیار زیاد احساس غرور نمودم ، مادربزرگم ، نمونهٔ یک زن اصیل ایرانی بود که با توجه به از دست دادن ۲...
-
صابون مایع
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1390 15:44
هر وقت ازین صابون مایع ها زدم به دستم از زندگی پشیمون شدم. اولاً که وقتی سرش رو فشار میدی و میاد بیرون میریزه رو دستت اصلاً حس خوبی به آدم دست نمیده! مخصوصاً اگه آخر هم باشه و صدا هم بده... دوماً تا میاد با آب قاطی شه و کف کنه نصف بیشترش لیز میخوره میره تو سوراخ فاضلاب! آخه چرا با یه اصفهانی اینجوری میکنید؟... از اینا...
-
راه زندگی
چهارشنبه 9 آذرماه سال 1390 16:44
یه روزی توی زندگیت به یه جایی میرسی که یه چند تا مغازه سمت راستت میبینی. به اونجا که رسیدی کوچه رو بپیچ تو، وسطای کوچه یه جاییه کّندند. به اونجا که رسیدی یه زنگ بزن من بیام دنبالت...
-
کارت سبز خدمت سربازی
شنبه 14 آبانماه سال 1390 13:49
تاریخ اعزام به خدمت : 1390/10/01 به حروف : اول دی یک هزار و سیصد و نود کارت سبز خدمت سربازی پدرام اعظم پناه
-
نیمه خواب بودیَم پرید...
دوشنبه 9 آبانماه سال 1390 03:31
پس لِجام افکارم گسیخت که باز... گرچه در چشمم بعد از دروغ گوها، هر دو بی شعور ترین و ضعیف ترین جُنبندگان کائناتند امّا، بیشتر از بچّه ها، بیزارم از سالخوردگانِ کودک صِفت. به همان اندازه که از انتظار بیزارم... انگار باز محاطِ این سکوت نابم، محیط همین چند خط! ساعت ها هم دیجیتالی شده اند که کلیشه وار بگویم : تیک تاک، تیک...
-
UP-Rise 46 - My Photo Bag
شنبه 9 مهرماه سال 1390 16:07
Welcome to my life : Check It Out یاد شنبه 15 اسفند ماه سال 1388 هم بخیر...
-
تمدید...
شنبه 2 مهرماه سال 1390 11:36
خیلی سخته باور این که گواهی نامه ی پنج سالت رو باید تمدید کنی!
-
چند کلامی با مارک زاکبرگ...
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1390 15:57
Mark Zuckerberg عزیز! درود بر شما ( بر شما انصافاً سه رود ) از دستت که هیچ، از هیچکدام از اعضای بدنت راضی نیستم. از آخرین کرده ات ساعت هاست اعصابم خراب و خاطرم آزرده است. زین رو بی مقدمه امّا با یاد و نام خداوند جان و خرد مینویسم. چند صباحیست که یک دوجین موجودات و گونه های عجیب و غریب و تخیّلی، از علی آبادِ کتول ترین...
-
خیانت...
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1390 19:42
وقتی تو Facebook چَت میکنم، حس میکنم دارم به Yahoo! Messenger خیانت میکنم.
-
یه بویی میاد!
دوشنبه 24 مردادماه سال 1390 00:05
کلاً آدمی نیستم که تحت تأثیر عوامل خارجی مثل جملات قصار در مورد زندگی و عشق و ازین جور خزعبلات قرار بگیرم، اما امروز روی دیوار فیس بوک یکی از دوستام یه جمله ای رو خوندم که خیلی حالم رو گرفت : "یه زمانی همه چی بو داشت. بوی عید، بوی امتحان ثلث سوم، بوی اول مهر، بوی عصر تابستون، بوی ماه رمضون. ولی چندوقته همه چی بی...