-
هاش...
شنبه 13 آبانماه سال 1391 18:58
خیلی وقتها در خیلی از موقاع خیلیهارو در خیلی از شرایط میبینیم و به روی خودمون نمیاریم! پس خیلی از مواقع خیلیها ما رو در خیلی از شرایط میبینند و به روی خودشون نمیارند...
-
حقیقت، دروغ
شنبه 13 آبانماه سال 1391 01:12
شاید چون حقیقتهای زندگی من، دروغ خیلیهاست، باور کردنم سخت است...
-
لذّت یعنی...
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 15:31
سه تا از لذت بخش ترین کار های دنیا : 3. خواب : لذّتی که تو خواب در سکوت هست والله تو همخوابی با حوری بهشت نیست. یه تخت دو-سه نفرهی نـــرم، سه تا بالشت تــُـپل، یه پــتــوی بزرگ! بخوابی رو تخت و حس کنی همش مال خودته. یه بالشت بذاری زیر سرت، یکی لای پات، یکیش رو هم بغل کنی. پتو رو هم یکی بیاد بندازه روتو زودی بره. آخ...
-
سلامتی
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 17:47
یه روز سرد زمستونی توی دی ماه، افسرده و تولَک نشسته بودیم توی مسجد پادگام 01 و داشتیم زیر فنکوئل های تو مسجد چُرت میزدیم و به خونه فکر میکردیم. کلاس قرآن تازه تموم شده بود و داخل مسجد به جز سربازای مسجد و بیست سی تا سرباز مُنفک آموزشی که خودمم جزوشون بودم کسی داخل مسجد نبود. سربازای مسجد هم با متانت داشتند این طرف و...
-
بوتز اند هیلز
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 16:25
سربازی سخت نیست! بی سر، بازی سخت است. پانصد سرِ سر در گُم! چون میگذرد غمی نیست... خونسرد باش و به سربازیت ادامه بده 171 روز و 6 ساعت و 34 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه
-
خواب، خواب، خـــوابــــ...
سهشنبه 9 آبانماه سال 1391 05:43
فکر کنم که یک بار نوشتم، ولی حتی اگه یه بار دیگه هم نوشته باشم دوباره مینویسم چون هنوز هیچیزی تغییر نکرده. هر روز صبح ساعت پنج به امید خواب بعد از ظهر از خواب پا میشم. همین الآن هیچی تو مغزم نیست جز اینکه ساعت 3 برسم خونه نهار رو بخورم، فیسبوکم رو چک کنم، گوشیمو خاموش کنم بخوابم تا هر وقت بیدار شدم. البته نا گفته...
-
مرخصی راه دور
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 18:04
اگه مرخصی این سریِ من از شانزده روز به سی روز افزایش پیدا میکرد، من رو باید گوشهی جوب جمع میکردند. یعنی در این حد... چهارده مهر سال هزار و سیصد و نود و یک - یک آبان هزار و سیصد و نود و یک
-
مخاطب خیلی خاص کیست؟
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 17:44
پُستهای بعضیها رو که میخونی نمیدونی حسادت کنی؟ لایک کنی؟ کامنت بذاری؟ از کنارش بگذری؟ به خودت بگیری؟ باش جمله بسازی؟ چیکار کنی؟ عین این مرفّهین بی درد، آخر عمری اینم شده دغدغه واسه ما...
-
پدرسگ
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 17:35
- پــــــدَسّــگـــــــ! - بـــا کــی بودی؟ - صدام. صــدام...
-
آزاد، گرفتار
دوشنبه 8 آبانماه سال 1391 05:44
وقتی من آزاد بودم اون گرفتار بود... وقتی اون آزاد شد من گرفتار شدم! الآن که جفتمون آزادیم، اونقدر دوست معمولی بودیم که دیگه حس و حالی واسه گرفتاری نیست...
-
نمیشـود، نـشد...
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 12:18
من همش تو و تو... یـک دسـتـت بر صورت من و دست دگرت، روی صـفحه کـلـیـد گـوشـی یــک چـشـمـت سـوی مـن و چـشـم دگـرت روی نـمـایـشـگـر گـوشـی نیم کرهی راست مغزت درگیر من و سمت چپی سوار بر امواج گوشی یــک گــوشــت تــوهــم حــرف هـــای مــن و دیـــگــری از مــوزیــک پــر نمیشـود، نـشد... نمیخواهی بشود...
-
و باز هم دههی 60
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 20:09
داشتم فیسبوک گردی میکردم که : برای دیدن تصویر با سایز بزرگتر بر روی آن کلیک کنید...
-
Girlfriendship Nomination
یکشنبه 23 مهرماه سال 1391 00:49
Just made up a silly but meaningful word to justify these temporary relationships : "Girlfriendship Nomination". how about that?
-
دکتر مهندس های مملکت
شنبه 22 مهرماه سال 1391 21:39
فرق یک دکتر با یک مهندس اینه که یه دکتر، خوب میکنه، امّا یه مهندس، دُرســت میکنه!...
-
مست و هوشیار
شنبه 22 مهرماه سال 1391 21:39
زیــادی کــه شــاد بــاشــی، بــعــداً ازت مــیپــرســنــد : "مــَــســتــ... بــودی؟" همین جوری برای قافلگیر کردن خوانندگان محترم شعر "مست و هوشیار" از "پروین اعتصامی" محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان...
-
لاستیک
شنبه 22 مهرماه سال 1391 14:00
Lastic وارد پارسی شد و به لاستیک تبدیل شد. لاستیک به خمینیشهر اصفهان رفت و دوباره شد لَــســتــیــک! جلاخالق...
-
فلصفحه...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 13:57
قمارباز میگه به ت*مم! آدم معتقد میگه قسمت بود...
-
فلصفحه...
شنبه 22 مهرماه سال 1391 13:33
اگر شما به یکدیگر احترام بگذارید، یکدیگر هم به شما احترام میگذارد...
-
قرار به سبک دهه شصت
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 15:41
چند وقت پیش با مهرشاد قرار گذاشتیم : ساعت 12:00 دروازه شیراز. اون دانشگاه صنعتی بود و من خونه. هیچکدوم هم موبایل نداشتیم. مثل دهه ی شصت. قرار شد هر کسی 10 دقیقه برای اون یکی صبر کنه... تو راه کلّی استرس دیر رسیدن داشتم، قیافهی تک تک آدمها رو نگاه میکردم ببینم مهرشاد ه یا نه. بیشتر از 10 بار ساعتم رو نگاه کردم. چند...
-
تجربه میشه واست...
سهشنبه 18 مهرماه سال 1391 18:09
من از روزی میترسم که وقتی دارند میذارندم تو قبر هم یکی پیدا بشه پَته کفن رو بزنه کنار و آروم در گوشم بگه : طـــــوری نـــیـــســـت! تـجـربـه مـیـشـه واسـت...
-
پسر خوب
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 23:17
پـسـرِ خـوب دنـبـالِ دخـتـرِ نـاز مـیـره، دخـتـرِ نـاز دنـبـال پـسـرِ عـوضـی، پـسـرِ عـوضـی دنـبـال دخـتـرِ عـوضـی، دخـترِ عـوضـی دنـبـالِ پـسـر پـولـدار! پـسرِ پـولـدار بـا دخـتـرِ عـوضـی مـیمـونه، پـسـرِ عـوضـی بـا دخـتـرِ نـاز و پـسـرِ خـوب بـا دسـت راسـتـش...
-
Show
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 20:14
اگه دهه هفتادی نیستید حتماً یادتون میاد... یادم میاد عید که میشد همه دنبال شو بودند. شوی جدید به نام همون سال. مثلاً شوی 1372 روی : یادم میاد همیشه فکر میکردم این خواننده های متجدّد ایرانی-لوسآنجلسی، سالی یه بار اونم فقط عید ها دور هم جمع میشند و کل نوروز رو تو یه اتاقی، سالنی چیزی میزنند و میخونند و میرقصند و ویدئو...
-
لاک فقط...
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 15:55
لــاک فقط لاک مِشکیِ ماتِ چیپ شده با فرنچ بـــرّاق! چیپ نشدش، قرمز آلبالوییش و زرشکیش هم قبوله... هیچوقت نتونستم فرنچ سفید خالی رو درک کنم! هر وقت لاک فرنچ سفید دیدم بی اختیار یاد یه آدمی افتادم که لباس سفید تنشه و شلوارش رو تا زیر زانو کشیده پائـیـن...
-
فقط مامانا...
یکشنبه 16 مهرماه سال 1391 15:37
به سلامتی هر چی مامانه! که بعد از هر وعدهی غذاییِ نــون داد، انگشت اِشارش رو با زبون خیس میکنه، کُنجدهای روی سفره رو میچینه، چند تا چند تا میذاره دهنش و با دندونهای جلوش میجودشون...
-
تـوهّــم
شنبه 15 مهرماه سال 1391 20:29
زیادی که خوب باشی حتّی خـاطـره هم نـمیشوی! تـوهّــم میشوی...
-
آهنگ ایرانی؟ Never II
چهارشنبه 12 مهرماه سال 1391 18:51
بعد از اون سه تا آهنگ ، دو تا آهنک فارسی دیگه پیدا کردم که دوستشون داشتم : آهنگ " تورو با همهی خوبیات " از " فریمان " آهنگ " این عشقه " از " سامی بیگی " اون یارو فریمان با این که شدیداً ادای مایکل جکسون رو درآورده امّا خداییش خیلی قشنگ خونده! من اوّل موزیک ویدئوش رو دوست داشتم...
-
لاشیِ درون
سهشنبه 11 مهرماه سال 1391 16:52
میرسیم به یه موجود خبیث درونی! هنوز واسش اسم انتخاب نکردم امّا دارم باهاش آشنا میشم. آقایون، خانم ها : تا حالا شده وقتی یه سونامی خیلی بزرگ رو توی تلوزیون میبینید آرزو کنید موجش انقدر بزرگ بشه که نصف کرهی زمین رو با آدم هاش آب ببره؟ یا یه آتشسوزی مهیب رو میبینید که افتاده به جون یک جنگل انبوه و یه جایی ته دلتون...
-
اینترنت ادیکشن!
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 17:09
بعضی اوقات وقتی بـــســـط نشستم پای کـامـپـیـوتـری که به ایـنـتـرنـت وصله، یه دفعهای حس میکنم حالم بده! اماّ نمیدونم دقیقاً چِمه. من اهمیّت نمیدم و به کارم ادامه میدم. ولی چند ساعت بعد باز حس میکنم انگار واقعاً حالم بده! امّا بازم اعتنا نمیکنم. حواسم دوباره پرت میشه تا چند ساعت بعد. ولی این دفعه دیگه نمیشه اهمیت...
-
نههست
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 12:55
نههست همان غیبت خودمان است! سالها غیبت بود و فلانی را غایب میخواندند. همه غیبت میکردند به جز سرباز. غیبت، بنده خدا، سربازی که رفت نههست شد. مخالف هست شد. مرد شد. و حالا، فقط سربازان نههست میکنند. کاش نههست، سیگاری میشد...
-
سیب
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 22:46
یکی از بهترین دوران زندگیم بین دوّم دبیرستان تا پیشدانشگاهی بود! همون جایی که این عکس گرفته شده. یادم میاد میگفتم : "آدم سیب سرخ را از شاخه چید، من سیب سبز را". زمستان 1383 دورانی که فقط منتظر جمعه هاش بودم. دورانی که هیچوقت تکرار نشد. یادم میاد. مثل روز...
-
دبستان امید
شنبه 1 مهرماه سال 1391 22:47
پنجشنبه توی عملیات روانی نشسته بودم که حوس کردم دکمهی قرمز رنگ روی ریموت تلوزیون رو فشار بدم. ساعت حدودآً ده بود و من نسبتاً تنها. تلوزیون روشن شد. بچه دبستانی ها رو نشون میداد که تو مدرسه بودند و خاله شادونه داشت جینگولک بازی در میاورد. نمیدونم چرا، چی شد که یه دفعه عین ک*خلها زدم زیر گریه. گولی گولی مث پقر و...
-
32
شنبه 1 مهرماه سال 1391 22:13
روزی با خود فکر کردم اگر او را با غریبه ببینم شـــهـــر را به آتش میکشم ولـــی، امروز حتّی حاضر نیستم کبریتی روشن کنم تا ببینم او کـجـاسـت!... از او فقط اســـمـــی ماند، در لـــیـــســـتـــی! ـــمخاطب خاصـــــ ـــــــــمیم.الفـــــــــ
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 31 شهریورماه سال 1391 22:37
گذشت
-
مرد، زن
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 14:34
آخه چرا پسرها باید دو سال برند سربازی تا مــَــرد بشند، امّا دختر ها در عرض سه ثانیه زن میشند؟ میانبُر نداره؟!...
-
SOC 119
پنجشنبه 30 شهریورماه سال 1391 14:08
Watch Pedro Azampanah online tonight with Sam Richards. 4:45 Pm (United States of America, New York City time | 1:15 Am - Iran,Tehran Time) He teaches Sociology 119 (Race and Ethnic Relations) at Penn State University. With 725 students per semester, SOC 119 is the largest class on race in the United States. He is...
-
روز دختر
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 23:58
به خیلیها روز دختر را اشتباهی تبریک گفتید! گاهشمارِ من که جلالیست، ذهن شما چهطور؟
-
Happy birthday Mommy
شنبه 25 شهریورماه سال 1391 23:39
http://www.pedramonline.com/1387/06/25/post-538
-
آفت
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 03:24
حَشَرات آفتِ جریبها مَزرعه اند و بی اتشان آفتِ ساعتها مَغز من، ما...
-
Old-Pals are like boomerangs
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 13:46
دوست قدیمی مثل بومرنگ میمونه! هرجا بره، هرچقدر دور بشه، باز برمیگرده...
-
جِنتِلمن
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 13:45
یه جِنتِلمن واقعی هیچوقت از یه خانم آمار دوستش رو نمیگیره! حتّی اگه خانم دوست اجتماعیش باشه...
-
Poke
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 13:44
به یک عدد Poke Backکن حرفه ای با سرعت بالا ( ترجیهاً آقا ) جهت Backکردن Pokeهای خورده شده نیازمندیم...
-
Saaalaaam
چهارشنبه 22 شهریورماه سال 1391 01:35
عاشق ایناییام که وقتی سلام میفرستند aش رو میکشند! کلّی انرژی +اند اینا. اینا میرند بهشت...
-
سالها بود تو را می کردم
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 16:21
گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری (عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول میگذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و...
-
مهندس
سهشنبه 21 شهریورماه سال 1391 16:10
بزرگترین فحش به یه ستوانسوّم کادری : مهندس!... فقط یه ارتشی میفهمه معنی این جمله رو...
-
توشیرازخرماخوردی...
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 23:26
بدجوری چند وقته به قول اصفهانیها ناقافلکی زندگی کردن تو شیراز رفتم تو مخم! دوست دارم یه مدّت (نه چندان طولانی) برم شیراز زندگی کنم. یه چیزی تو مایههای "خوشا شیراز و وصف بی مثالش" یا مثلاً شعر و شراب و گل و بلبل. یه چیزی تو مایههای اسپانیای ایران. دوستان، خودم میدونم دارم زیادی گندش میکنم امُا ذهن خودمه،...
-
Ctrl+Shift+2
شنبه 18 شهریورماه سال 1391 16:04
امروز دریچهی جدید از تایپ به روم باز شد. خوشحالم :دی Ctrl+Shift+2
-
تلخم، تلخ...
جمعه 17 شهریورماه سال 1391 13:39
گاهی آنقدر تلخم که واحدای سراغ ندارم که قبل از شیرین ترین ها بگذارم و بگویم با "فلان قدر"، "بی سان چیز" هم نمیتوان مرا خورد تلخ تلخ تلخ
-
سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیز هم ز در آید...
پنجشنبه 16 شهریورماه سال 1391 15:10
سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد عمه از قم آید و خاله ز کاشان برسد خبر مرگ عمو قلی برسد از تبریز نامه ی رحلت دایی ز خراسان برسد صاحب خانه و بقال محل از دو طرف این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج به سراغش زن همسایه شتابان برسد هر بلایی به زمین می رسد از دور سپهر بهر ماتم زده ی بی سرو...
-
ال زای مر
یکشنبه 12 شهریورماه سال 1391 15:49
صبح ها خواب و بیدار یه چیزایی به ذهنم (مغز؟) میخوره که میگم ظهر که رفتم خونه مینویسمش تو وبلاگم! بعد ظهر که میام خونه اصلاً یادم نیست چی چی بوده. کاش حد اقل یادم میرفت یه چیزی بوده...
-
همراه شو عزیز...
جمعه 10 شهریورماه سال 1391 02:04
اصلاً نمیدونم چرا، اما از عصر تا حالا این تصنیف رو مخمه. حتی نمیدونم کجا شنیدمش یا کی! خود تصنیفش رو هم از اینجا یا اینجا میتونید دانلود کنید. خداییش هم قشنگه... همراه شو عزیز، همراه شو عزیز تنها نمان به درد، کین درد مشترک هرگز جدا جدا، درمان نمی شود دشوار زندگی، هرگز برای ما دشوار زندگی، هرگز برای ما بی رزم مشترک،...