صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

دل‌آرا...

اگه شما مسئول کمک رسانی به بچّه‌های مریض و‌نیازمند باشید و ۵۰ میلیارد تومن پول نقد بهتون بدند، اونو چه جوری خرج می‌کنید؟ قطعاً کلِّ این پول رو خرج یه نفر نمی‌کنید، می‌کنید؟

چند روزه ویدئوی یه دختر بچّه‌ی کیوت و گوگولی، به اسم #دل‌آرا، با یه بیماری خاص و نادر به اسم اس‌ام‌اِی (Spinal muscular atrophy (SMA داره دست به دست می‌شه. هدف هم جمع کردن ۵۰ میلیاد تومن پوله، که یه دارویی واسش خریده بشه، که از قرار معلوم گرون‌ترین داروی دنیاس، که شاید، شاید چند سال دیگه زنده بمونه!

من هیچ‌مخالفتی با کمک‌ به این بچّه و خانواده ندارم، فقط چند تا سوال «دارک» و به قول یکی از دوستام «مسموم» توی ذهنم هست، که دوس دارم اینجا مطرحش کنم...

قبلش دوس دارم چهره‌ی معصوم اون بچّه و مامانش و کلاً خانوادش رو فراموش کنید و از روی عقل به سوالم فکر کنید، نه احساس!

سوالم اینه، مگه سال‌ها طبیعت ژن ضعیف و خراب رو حذف نکرده تا من و شما با اینهمه درد و مرض ژنتیکی به اینجا برسیم؟ خود شما چقدر دوس دارید این ژن به نسل‌های آینده راه پیدا کنه که به این شدّت قصد دارید حفظش کنید؟ پس انتخاب طبیعی یا همون نچرال سلکشن چی می‌شه؟ چرا باید یه بچّه‌ای که یه همچین بیماری ژنتیکی عجیب و غریبی داره، به زور زنده نگه داشته بشه و تا آخر عمر احتمالاً روی ویلچر زجر بکشه؟ اگه زنده بمونه، وقتی بزرگ بشه، چقدر از دست پدر و مادرش، بابت این زندگیش و ژن اجباریش و خود خواهی پدر و مادرش، شاکی خواهد بود؟ اصن مگه بیماری ژنتیکی هم درمان داره؟ 

نسل‌های آینده‌ی بشر به تمام انسان‌هایی که از راه «ش ک س» بچّه‌دار شدند خواهد خندید و به حالشون دل خواهد سوزاند! احتمالاً به هم میگن: باور می‌کنی انسان‌های اون دوران انقدر جاهل و عقب افتاده بودن که تموم درد و مرض‌های نسل‌های قبلشون رو بدون هیچ اصلاحاتی، به بچّشون منتقل می‌کردن؟ بچّه‌هاشون «آلباینو» به دنیا میومدن و «سندروم داون» داشتن! یا مثلاً بچّه‌هاشون تو سنین کم بخاطر بیماری اس‌ام‌اِی می‌مُردن!

خلاصه، خون این بچّه از خون هیچ بچّه یا آدم بزرگی واسه‌ی من رنگین‌تر نیست، و به نظرم این پول خرج بچّه‌های سالمی بشه که هر روز بخاطر نداشتم امکانات و مدرسه و درمونگاه می‌میرن، خیلی به بشریّت کمک بیشتری خواهد شد تا یه بچّه‌ای که موندن یا مردنش پنجاه پنجاس! تفاوتش اینه که شما اونارو نمی‌بینی! اینستا و مامان خوش ذوق ندارن ازشون عکس و فیلم دست زدن و رقصیدنشونو بگیره...


بماند که این پول الآن تو حساب شخصی میره و اگه بچّه فوت کرد، که احتمالاً می‌کنه، بعداً تو جیب بابا مامانش! در مورد این موضوع و اینکه با این پول چه کارای دیگه‌ای میشه کرد بقیه به اندازه‌ی کافی حرف زدن، من فقط در مورد گونه‌ی‌ انسان حرف میزنم...


گیریم که درمان بشه، اگه ۵۰ میلیاد به شما بدن و بگن با این پول صد‌ها بچّه‌ی بیمار رو می‌شه درمان کرد، آیا حاضرید همشو خرج یه بچّه کنید؟


پ.ن: ۱. هر وقت حرف این مدلی زدم، متهم به طرز فکر هیتلر وار شدم، شما هم راحت باشید...


۲. مهم نیس که نظر من و شما چیه، توی دنیای امروز هر کسی بتونه دیده بشه برندس. پدر و‌ مادر این بچّه هم تونستن دیده بشن و برنده خواهند بود، چه شما بخواید، چه نخواید!


۳. اگه به من بود که من قطعاً‌ اجازه نمیدادم‌ این زوج دیگه بچّه دار بشن. چه کاریه آخه؟ ژن خراب محکون به فناس...


۳. هر جا حرف پول هست، یه عدّه کلاه‌بردار پیدا خواهند شد که به هزار و یک روش کلاه شما رو بردارن! یکی هم‌ دست می‌ذاره روی نقطه ضعف گوگولی شما!

ساختمون رژ لب گوتنبرگ -لیلا بومن

اسم رسمی این ساختمون قرمز ۲۲ طبقه‌ی پُست مُدرن، لیلا بمونه! لغت به لغت یعنی «میله‌ی کوچولو»! یکی از ساختمونای معروف گوتنبرگه! انقدر معروفه که به یکی از لند مارک‌های گوتنبرگ تبدیل شده. دلیل شهرتشم شباهتش به لیپ‌ستیک یا همون رُژ لب خودمونه. نمیدونم معمارش از قبل می‌دونسته ساختمونش شبیه ماتیک می‌شه یا نه، ولی از لغبای دیگش به نظر می‌رسه اتفاقی اینطوری شده، چون بهش ساخامون لِگو، و آسمون خراش اسکانسکا هم می‌گن!




۸۶ متر ارتفاع داره، سال ۱۹۸۶ ساختنش شروع شده و سه سال هم طول کشیده تا تکمیل بشه! معمارش بریتانیایی بوده که سال ۲۰۰۵، تو سن ۹۱ سالگی عمرشو می‌ده به شما! رالف ارسکین بیشتر عمرشو تو سوئد گذروند و یکی از بهترین معمار‌های قرن به حساب میاد. سال ۱۹۸۴ هم جایزه‌ی وُلف تو هنر رو گرفته، خلاصه...

اکسپرسو یا اسپرسو؟

اسپرسو هیچ‌ جاش «ک» نداره!


این دقیقاً با منه!

هیچ‌ ایده‌ای‌ ندارم چه قهوه‌ای چه اسمی داره و چه مزه‌ای می‌ده! من قهوه رو به دونه‌ی قهوه می‌شناسم...

به طرز عجیبی هیچوقت برام جالب نبوده اسم انواع قهوه، انواع مشروبات الکلی، انواع پیتزا، انواع غذا، انواع پنیر، انواع دِسِر و کلاً انواع خوردنی‌ها رو یاد بگیرم.

زیر بالشت من

جاتون خالی، امروز دیگه نور علی نوره.


از ساعت هفت صبح، صدای انواع و اقسام ماشین‌های صنعتی و سنّتی زیر بالشت من شنیده می‌شه!

یکی با تراکتور داره ترمز دستی می‌کشه، یکی با چکّشِ آهنگری داره شمشیر ذولفغار می‌سازه، یکی با دِریل هیلتی داره همسرشو به ا و ر گ ا س م می‌رسونه، یکی داره با سنگ فرز ویالون تمرین می‌کنه، و منم با رعایت پروتکل‌های بهداشتی دارم به سمفونی یَکی یَکیشون گوش جان می‌سپارم...

زیبا نیست؟ گوش‌ها را باید شُست، جور دیگر باید زیست...

خدایا، خیلی سختت می‌شد یه دکمه‌ی آن و آف واسه حواس ونج‌گانه‌ی ما می‌ذاشتی؟ خب می‌گفتی یکی بیاد کمکت دست تنها نباشی.

پتروس سوراخ‌هات باش!

آدما وقتی به دنیا میان روی یه دوچرخه به دنیا میان و تو جادّه‌ی زندگی شروع به رکاب زدن می‌کنن...

وقتی به دنیا میاید، هیچ دوچرخه‌ای با لاستیک سوراخ به شما داده نمیشه. ولی معمولاً بابا مامانا، از همون اول، یه سوزن ته گرد به اسم «تعصب» می‌گیرن دستشون و شروع می‌کنن به سوراخ کردن لاستیک دوچرخه‌ی بچّه‌هاشون...

یکی با تعصب «دین» لاستیک بچّشو سوراخ می‌کنه، یکی با تعصب «ملّیت»، یکی با تعصب «غیرت»، یکی با «فرهنگ»، یکی با «مرد سالاری»، یکی با «فامیل»...

این اوضاع ادامه پیدا می‌کنه، تا بچّه با لاستیک سوراخ، کشون کشون خودش رو می‌رسونه به مدرسه...

اونجا هم معلّم و مدیر و ناظم، با یه سری سوزن ته گرد دیگه یا لاستیکشو چند تا سوراخ جدید می‌کنن، یا سوراخای قبلی لاستیک بچّرو گشاد‌تر می‌کنن! این بچّه تا بیاد به سن «عقل» برسه، چندین سوراخ کوچیک و بزرگ توی لاستیکش داره که بدون اینکه بفهمه چرا، از بعضی‌هاش فراریه و به بعضی‌هاش افتخار می‌کنه! معمولاً کلّی تناقض هم این وسط هست که هممون تجربش کردیم!

از سن «عقل»، بچّه‌ها شروع می‌کنن به پنچر گیری لاستیکشون، بعضیا هم فقط سوراخای لاستیکشون رو گشاد و گشاد تر می‌کنن! یکی میفهمه ملیّت افتخار کردن نداره، یکی برعکس، فکر می‌کنه تموم هویتش مثلاً «ایرانی» بودنشه. یکی به این نتیجه می‌رسه که دین راه رستگاری انسان مدرن نیس، یکی هم سوراخ تعصب دینشو انقدر گشاد می‌کنه که کشیش و آخوند و خاخام می‌شه! یکی می‌فهمه غیرت، تصاحب و محدود کردن ناموس نیس و سوراخش غیرتش‌ ر‌و با حمایت و ساپورت کسایی که دوستشون داره پر میکنه، یکی هم سوراخ غیرتش انقدر گشاد می‌شه، که سر خواهر و مادر و دختر خودشو بخاطر ارتباط با غریبه از تن جدا می‌کنه!

این روند پنچر گیری یا گشاد کردن سوراخای لاستیک برای بعضی‌ها همینجوری تا آخر عمر ادامه داره. و نهایتاً خیلی کم هستن تعداد دوچرخه‌هایی که لاستیک سوراخ ندارند!

این آدما با یه سادگی ناشی از بی اطلاعات بودن، با لاستیک سوراخ، کشون کشون به مسیر زندگیشون ادامه می‌دن تا به خط پایان برسن و خودشون و دوچرخشون از مسیر زندگی حذف بشن!

بعضی ها یکم باهوش‌ترن! میرن می‌شینن فکر می‌کنن، کتاب می‌خونن و مستند می‌بینن، کافی‌شاپ میرن و بحث‌های فلسفی راه میندازن، دانشجو می‌شن و نیچه و کافکا میخونن، سینما تحلیل می‌کنن، موزیک‌های خاص گلچین می‌کنن، به دین و سیاست و ملیّت و جهان بعد از مرگ و خدا فکر می‌کنن، و تموم سوراخ‌های قبلیشون رو با زحمت زیاد، دونه دونه پُر می‌کنن، تا جایی که به نظر می‌رسه دیگه هیچ سوراخی ندارن، ولی بدون اینکه بدونن، یک یا چند‌تا سوراخ گشاد جدید به لاستیکشون اضافه می‌کنن!

زندگی رو پیچیده میکنن و اصرار دارن با لاستیک پنچر رکاب بزنن! از چاله در میان میفتن تو چاه! از اون ور پشت‌بوم میفتن و تعصبات عجیب و غریب و جدید پیدا می‌کنن! و بخاطر اینکه، هم برای پر کردن سوراخای قبلی، و هم برای ایجاد سوراخ جدید زیاد زخمت کشیدن، هیچوقت قبول نمیکنن که این سوراخ جدید فرق چندانی با سوراخای قبلی نداره، فقط یکم پیچیده‌تره! یکی فمینیست میشه و میخواد تمام زن‌های جهان رو به حقوقشون برسونه، یکی حافظ محیط زیست می‌شه و می‌خواد سیاره‌ی زمین رو نجات بده، یکی عارف و تارک دنیا میشه و فکر می‌کنه هیچکس هیچ بویی از معنویت نبرده، یکی تو شعر و ادبیات غرق میشه و کلّ دنیا رو از دید سهراب و حافظ و سعدی و مولانا می‌بینه، یکی تو سیاست خفه می‌شه و سکولار می‌شه و خواستار تمامیت ارضی خاک آبا و اجدادیش می‌شه، یکی غذا خوردن معمولیش یادش میره و گیاه خوار می‌شه و برای تک تک گاوای دنیا اشک میریزه، یکی خدارو منکر می‌شه و برای اثبات عدم وجود خدایی که باور داره نیس میجنگه، یکی...

اینا از یه سادگی، با زحمت زیاد به یه پیچیدگیِ نا لازم می‌رسن و اکثراً هم همونجا گیر میکنن! زندگی رو برای خودشون و بقیه سخت می‌کنن، و قبول نمی‌کنن لاستیکشون یه سوراخ گشاد جدید داره که خودشون درستش کردن! به اینا اگه بگی لاستیکت سوراخه، پارت می‌کنن! میجونت! درسته قورتت می‌دن و معمولاً از دم لب و دهنن! کافیه دست بذاری رو سوراخشون، تا جون تو بدن دارن، حرف میزنن و بحث میکنن که ثابت کنن این سوراخی که دست روش گذاشتی، سوراخ نیست...

ولی بعضی‌ها هم از گروه قبلی یه مرحله باهوش‌ترن! تمام سوراخ‌ها و تعصباتشون، حتّی اونایی که خودشون تو مرحله‌ی قبل ساختن رو هم پُر می‌کنن، و همواره لاستیک دوچرخشون رو واسه سوراخای جدید چک می‌کنن! اگه سوراخی داشته باشن می‌بیننش، قبولش می‌کنن، بهش فکر می‌کنن و برای پنچر گیری لاستیکشون تلاش می‌کنن!

این گروه از اون سادگی گروه اول عبور می‌کنن، به پیچیدگی گروه دوّم میرسن و دوباره از قلّه‌ی ا‌ون پیچیدگی‌ها پایین میان و به یه سادگی ناشی از آگاهی میرسن.

همه چیزو واقع گرایانه نگاه می‌کنن، خوبی‌های آدمای آگاه رو میبینن ولی هیچ هیرو یا قهرمانی ندارن، خودشون رو یه موجود زنده به اسم انسان می‌بینن ولی هیچ برچسبی بجز «انسانیت» بهشون نمی‌چسبه، ملیّتشون رو می‌پذیرند ولی بهش افتخار خاصّی نمی‌کنن، کرّه‌ی زمین رو یه سیاره مثل مریخ می‌دونن، خورشید رو یه ستاره می‌بینن، دغدغه‌های ساخته‌ی ذهن بشر، مثل خدا و دین و عرفان و فلسفه رو یک بار برای همیشه شناختند و واسشون دیگه دغدغه نیست، زندگی و هدف از زنده بودن، براشون خیلی ساده و روشن می‌شه، در کلامشون و افکارشون پیچیدگی و کلمات قلمبه سلمبه‌ی بی سر و ته نیست، خودشون رو اشرف مخلوقات نمی‌بینن، خودشون رو با درخت توی باغچه پسر عمو دختر عمو می‌دونن، هر چی بیشتر یاد می‌گیرن بیشتر می‌فهمن چقدر نمی‌دونن، از انتقاد فرار نمی‌کنن، نقش بازی نمی‌کنن و نهایتاً خودشونن!

از سادگی، به توهم پیچیدگی، و دوباره سادگی!

وقتی با آدما حرف می‌زنی، خیلی باید لاستیکشون رو بگردی تا سوراخشو پیدا کنی. هی باید بزنیشون تو آب، در مورد موضوعات مختلف نظرشون رو بپرسی و بخوای، تا یه جایی حباب بدن! اصن سورپرایز میشید! پرفوسور فلانی هم سوراخه؟ ای بابا! عموم چقدر سوراخه! استاد ریاضیم چرا انقدر سوراخه؟ علی آقا که بهش نمیومد انقدر سوراخش گشاد باشه! این بچرو کی سوراخ کرده؟ بهترین رفیق دوران دبیرستانم از اول این سوراخو داشته من نمیدیدم؟ ای بابا...

تعداد خیلی کمی از آدما به سادگی دوّم راه پیدا میکنن. برای همین به جرات میتونم بگم، از هر صد نفر نود و نه نفر سوراخن! به سادگی دوّم رسیدن خیلی علم و آگاهی و معرفت می‌خواد که تو دانشگاه پیدا نمی‌کنی، خیلی خوندن و دیدن و تجربه کردن میخواد که تو اینترنت نیست، خیلی منطق و انعطاف پذیری و مغز باز میخواد که ربطی به شعور نداره، خیلی جرات و تمرین و ممارست میخواد که فقط آی‌کیو واسش کافی نیست.

نهایتاً بی سوراخ یا با سوراخ، همه یه روزی از دوچرخه‌هامون پیاده می‌شیم و یه جایی گوشه‌ی این جادّه‌ی دراز از مسابقه انصراف میدیم. کسی که لاستیکش سوراخ کمتری داره، راحت تر رکاب میزنه و از مسیر بیشتر لذّت می‌بره! کسیم که کلاً پنچره، دهنش صاف می‌شه تا به آخر برسه، و وقتی می‌رسه بر میگرده میبینه همش دستش به لاستیکش بند بوده و اصن فرصت نکرده از مسیر لذّت ببره. سن، فقط زمانیه که ما توی مسیریم، مهم این نیست که چند ساعت رکاب زدیم، مهم اینه که چند کیلومتر از مسیر رو با لذّت طی کردیم. وقتی میگن زندگی عرضش مهمه نه طولش، یعنی همین! یکی تو بیست سالگی ۱۰۰ کیلومتر رکاب زده، یکی تو ۱۰۰ سالگی ۲۰ کیلومتر!

تعادل + تکامل + بدون تعصب خودت باش!

پ.ن: ۱. سوراخ = تعصب! منظور از سوراخ، ایرادات آدما نیست، وگرنه خود‌من سوراخ که هیچی، پارم! همه‌ی انسانهای دنیا پر از ایراد و اشکالن، از جمله خودم. بنده اعتراف می‌کنم که آگاهانه، از اکثر آدم‌های روی کرّه‌ی زمین پر اشکال‌تر و پر ایراد‌ترم. بسیار زیادن آدم‌های متعصبی که واقعاً آدم‌های خوبی هستند! برای مثال شخصی رو در نظر بگیرید که هفتاد سال سن داره، تو محلّه به امانت داری معروفه، نماز می‌خونه و روزه می‌گیره، به شدّت عاشق وطنشه، به تُرک بودنش افتخار می‌کنه، دخترش رو قبل از اینکه به فساد کشیده بشه شوهر داده، نوه‌هاشو از جونش بیشتر دوست داره، وقت آزادش رو پیپ می‌کشه و به باغچه‌ی خونش رسیدگی می‌کنه! این آدم میتونه آدم بدی باشه؟ خیر! ولی همچنان پر از سوراخِ تعصبه...

۲. بدون گذر از پیچیدگی، رسیدن به سادگی دوّم امکان پذیر نیست! از روی پیچیدگی دوّم نمیشه پرید! از اوّل نمیشه بی تعصب بود! باید روی عقایدت متعصب بوده باشی، که برای دفاع ازشون تحقیق و بحث و گفت و گو کرده باشی، باید با جون و دل از اعتقادات و باور‌ها و ارزش‌هات دفاع کرده باشی و براشون جنگیده باشی! نمیشه از اوّل ساده بود، و تا آخر ساده موند. شخصاً سالها مسجد رفتم، سالها گیاه‌خوار، وطن پرست، حافظ محیط زیست و فمینیست بودم، سال‌ها پر از برچسب و تعصب بودم. نه گیاه‌خواری بده، نه فمینیست و وطن‌پرست و فعال محیط زیست و نهایتاً پیچیده بودن! فقط تعصب بده! پیشنهاد می‌کنم متن «سلام، پدرامم، بدون برچسب» رو هم یه نگاهی بندازید.

۳. کسایی که توی اون پیچیدگی‌ها، گیر کردن، قطعاً این متن رو دوست ندارن، دلیلشم اینه که احتمالاً فکر می‌کنن به برچسب‌هاشون حمله شده! اگه این متن رو دوست ندارید، خودتون توی ذهن خودتون روی یکی از سوراخاتون دست گذاشتید، پتروس سوراخامون باشیم.

۴.

دوست عزیز، ♻️ این اموجی که شما می‌ذارید بیو و فکر می‌کنید معنی کارما میده، سمبل جهانی «بازیافت» هست! اصن گیریم معنی «کارما» می‌ده! آخه مگه چرندتر از مفهوم «کارما» هم داریم؟ 



دوست دارم با دوستام دوست باشم!

‏روابط من با دیگران، ارتباطی به روابط دیگران با کسانی که با من در ارتباطند، ندارد! اگه من یه دوست دارم که دوس نداره با دوست من دوست باشه، انتخاب خودشه. دوست من حق نداره بگه چون من دوس ندارم با دوست تو دوست باشم، توم با دوستت، دوست نباش! واضحه یا توضیح بدم؟

فرصت یا نصرت؟

من همیشه فکر می‌کردم آدمیم که به آدما فرصت می‌دم خودشون رو ثابت کنن، ولی الآن متوجّه می‌شم گاهی وقتا زیاده روی می‌کنم! یعنی به جای اینکه به آدما فرصت بدم خودشونو نشون بدن، خیلی سریع یه تصویر ذهنیه غیر واقعی از آدما واسه خودم می‌سازم، و بعد انتظار دارم طی این فرصتی که به اون شخص دادم، خودشو به اون تصویر ذهنی‌ای که ازش ساختم نزدیک کنه! و این به شدّت بعداً برای خودم غذاب آور می‌شه. باید یاد بگیرم اون فرصتی که لازمه رو به طرف بدم که خودشو نشون بده. همونطوری که ذهنیّت بد داشتن می‌تونت مخرب باشه، ذهنیّت زیادی خوب هم می‌تونه در نهایت نا امید کننده باشه. و این نا امیدی از آدما واسم سالهاست آزار دهندس.

شاید یکم پیچیده شده باشه ولی می‌تونم یه مثال بزنم! مثلاً من با یه شخص جدیدی دوست میشم، به اسم مثلاً اصغر! بعد خیلی زود، همین که میبینم اصغر ظاهر موجهی داره و انگار حرف زدن باهاش هم واسم لذّت بخشه، یه تصویری از اصغر توی ذهنم میسازم که بعداً میفهمم با واقعیت خیلی فاصله داشته! مثلاً توی تصویر ذهنیم، اصغر آدم صادقی باید باشه، اصغر آدم منطقی‌ای باید باشه، اصغر آدم متریالیستیکی نیست، اصغر آدم متعصبی نیست، اصغر حتماً بیسیک علم رو می‌دونه، اصغر فکر باز و انعطاف پذیری داره، اصغر فلان، اصغر بی‌سان! و بعد از اصغر انتظار دارم که شبیه تصویر ذهنیه من باشه! بعد یه جایی یهو میفهمم که ای بابا، اصغر چرا صادق نبود؟ اصغر چرا در‌وغ گفت؟ اصغر چرا بعضی وقتا مثل رائفی‌پور و قمشه‌ای یه جاهایی گ*ز رو ربط می‌ده به شقیقه؟ اصغر چرا انقدر ارزش‌های زندگیش مادیه؟ اصغر چرا احتمال نمی‌ده از ایرانی باهوش‌تر هم هست؟ اصغر واقعاً فکر می‌کنه انسان‌ها از نسل آدم و هوا هستن؟ اصغر واقعاً فکر می‌کنه غذا پختن فقط وظیفه‌ی زناس؟ اصغر هزار و یک گیر و گور...

من باید یاد بگیرم، این فرصت رو به آدما بدم که تصویر خودشون رو خودشون توی ذهن من، پیکسل به پیکسل و در طول چندین سِشِن مختلف با شرایط متفاوت، شکل بدن. باید یاد بگیرم صفر مطلق باشم. نه منفی، نه مثبت. خنثای خنثی. نه اسیدی، نه بازی! سدیم کلرید خالی! دیگه خیلی اگه خواستم به خودم حال بدم، مثبت یک باشمو یه ذره سیتریک اسید! نه از همون اول مثبت ده باشم و هیدروکلوریک اسید!

خلاصه این داستان ادامه دارد. شب بخیر!

سینمای ایزوله! از ۳۰ ژانویه تا ۶ فوریه ۲۰۲۱

فستیوال فیلم گوتنبرگ  امسال، به هر چیزی شبیه جز یه فستیوال فیلم معمولی! 

بدون انبوه جمعیّت مردم! بدون بلیط‌های فروخته شده! بدون سینما و تماشاگر! تمرکز فستیوال فیلم امسال روی «فاصله‌ی اجتماعی»، و دنیای جدیدیه که بعد از پندمیک کرونا به وجود اومده. «فیلم» برای ما چه معنایی پیدا می‌کنه، وقتی فاصله‌ی اجتماعی تا حدّی زیاد می‌شه که در واقع همه با هم و نهایتاً تنهاییم؟ برای پیدا کردن جواب این سوال، «فستیوال فیلم گوتنبرگ» امسال، یه حرکت خیلی متفاوت زده، و یه سینمای کاملاً متفاوت، در نظر گرفته...

فقط شما و اقیانوس و شصت فیلم! یه سینمای کاملاً ایزوله، وسط جزیره‌ی «پَتِر نُستِر» (Pater Noster)، روی لبه‌ی مجمع الجزایر گوتنبرگ، دقیقاً آخرین جزیره از لحاظر دسترسی، جایی که بی آب و علفه و باد‌های شدید، موج‌های غول‌آسایی ایجاد می‌کنند! 

فقط یه نفر می‌تونه‌ی تجربه‌ی یک هفته زندگی توی همچین سینمایی رو تجربه کنه، و اون شخص با مصاحبه انتخاب می‌شه! بدون گوشی تلفن و موبایل، بدون هیچ دوست یا خانواده‌ای! فقط شما، دریا و ۶۰ فیلم! پیشنهاد می‌کنم ویدئو‌ی ضمیمه شده به این پست رو ببینید. «فستیوال فیلم گوتنبرگ» دنبال یه «خوره‌ی فیلم» میگرده، که با جلوی دوربین قرار گرفتن مشکلی نداشته باشه.

اگه دوس دارید شما اون شخصی باشید که یه هفته‌ی ایزوله رو توی جزیره‌ی «پَتِر نُستِر» (Pater Noster) تجربه می‌کنه، توی وبسایت «فستیوال فیلم گوتنبرگ» برای مصاحبه اپلای کنید. 

برای هفت روز توی جزیره تنها خواهید بود، و دسترسی کامل به هر ۶۰ فیلم فستیوال ۲۰۲۱ رو خواهید داشت. تمام مایحتاج اون یک هفته به شما داده می‌شه، با قایق به جزیره برده می‌شید، و بعد از یه هفته از جزیره برگردونده می‌شه! ولی وقتی اونجایید، فقط خودتونید! و فیلم‌ها. تجربیات این یک هفته‌ی شما با دوربین به شکل ویدئو ریکورد و پخش می‌شه، و صحبت‌های شما رو تمام دنیا می‌تونند آنلاین دنبال کنن! 

قراره این یه هفته، از ۳۰ ژانویه تا ۶ فوریه باشه، ولی اگه شرایط هوایی جوری باشه که دریا نا آروم باشه و دسترسی به جزیره امکان پذیر نباشه، ممکنه این بازه‌ی زمانی عقب و جلو بشه.

دوتا سینمای ایزوله‌ی دیگه هم در کنار این سینمای جزیره، افتتاح میشه‌، که یکیش توی یه سالن ورزشی خالی و یکیش توی یه خانه‌ی تئاتر خالی، با همین تِم، برگزار می‌شه، که برای اونا هم می‌تونید توی وبسایتشون ثبت‌نام کنید. 

کلاً پیشنهاد می‌کنم برای اطلاعات بشتر از جزئیات فیلم‌ها و برنامه‌هاشون، یه سری به وبسایت «فستیوال فیلم گوتنبرگ ۲۰۲۱» بزنید، جالبه!

این پست رو برای دوستای خوره‌ی فیلمت بفرس، شاید تونستی یه هفته‌ی رویایی (واسه من که کابوسه) بهش هدیه بدی! توی گروه «کی میدونه؟» جواب این سوال رو بنویسید! شما حاضرید یه هفته به اون جزیره برید؟ چرا نه، چرا آره؟


شادی باشه ☺️

سوراخ فضولی خیابون کورش‌گاتان

احتمالاً وقتی از خواب پا می‌شید، اولین کاری که می‌کنید اینه که چراغرو روشن می‌کنید و شیر آبو باز می‌کنید که دست و صورتتون رو (یا بالاخره یه جاییتون رو) بشورید! هدف «سوراخ فوضولی» خیابون کورش‌گاتان (Korsgatan)، درواقع به نمایش گذاشتن اون ساختاریه که با کمکش الکتریسیته و آب و اینترنت و گرما به خونه‌های ما و شما می‌رسه، که بخاطر زیر زمین بودنش، از چشم ماها کاملاً پنهانه.

پیشنهاد می‌کنم دست یه دوست رو بگیرید و به دیدن این سوراخ فضولی برید تا در مورد زیر پاتون بیشتر اطلاعات هیجان انگیز کسب کنید...

اطلاعاتی که در ادامه‌ی این پست اومده، می‌تونه ارزش مقایسه‌ای داشته باشه، و یه دید کلی از سیستم شهر داری گوتنبرگ بهتون بده کا شاید قبلاْ نداشتید! مثلاْ می‌دونید چرا توی سوئد تیر برق نمی‌بینید، یا خیلی به ندرت برای مصارف خاص می‌بینید! یا می‌دونید چرا می‌گن بهتره آب گرم سر شیر رو واسه خوردن استفاده نکنید؟

حالا چی هست اون زیر؟

یه شبکه‌ای از سیم‌ها و لوله‌هایی که زیر همه‌ی خیابون‌های شهر گوتنبرگ هست! شبکه‌هایی که مث رگ‌های بدن گوتنبرگ، برق، حرارت، برودت، گاز، فیبر نوری و آب آشامیدنی رو به سلول‌‌های خونه‌های ما می‌رسونه، و البته نگم براتون که چیا رو از خونه‌ی شما بیرون می‌بره...

از شبکه‌ی توزیع آب شهری و فاضلاب شرو می‌کنیم؟ طول این شبکه بیشتر از هزار و هفتصد کیلومتره. آب آشامیدنی گوتنبرگ یا از رود خونه‌ی «یوتا» (Göta älv) تامین می‌شه، یا از دریاچه‌ی «دل‌خون» (Delsjöarna). اسم این دریاچه به فارسی خیلی دراماتیک به گوش میاد، ولی خود دریاچه به شدّت قشنگه! رودخونه‌ی «یوتا» هم، همین رودخونه‌ایه که از وسط شهر رد می‌شه و آب بزرگترین دریاچه‌ی سوئد و اتحادیه‌ی اروپا، یعنی «ونرن»  رو به تنگه‌ی «کاتگات» در جنوب غربی سوئد میرسونه!

آب رودخونه یا دریاچه، توی یکی از دوتا تصفیه خونه‌‌های شهر، یعنی Alelyckan و Lackarebäck تصفیه می‌شه، و روزانه ۱۷۰ میلیون لیتر آب آشامیدنی سالم رو برای شهر گوتنبرگ هدیه میاره!

در زیرین‌ترین قسمت زمین، سیستم ۲۵۰ کیلومتری فاضلاب قرار داره! توی گوتنبرگ دو نوع آب فاضلاب وجود داره! یکی فاضلاب شهریه، که از خونه‌ها و بیمارستانا و مدرسه‌ها و صنایع مختلف و این جور جاها میاد، و یکیش هم آب فاضلابیه که از بارون و برف میاد. 

آب فاضلاب شهری به سمت یه پاکْ‌سازِ آب در جنوب منطقه‌ی هیسینگن به اسم Ryaverket* هدایت می‌شه، و بعد از پاک سازی و از بین بردن مواد مضرش، به دریا ریخته می‌شه...

آب بارونی که از روی سقف خونه‌ها و راه‌ها و جاده‌ها جمع می‌شه هم، یا مستقیم به اولین «آب‌راه» بزرگ سپرده می‌شه، یا به سمت همون Ryaverket هدایت میشه.

از آب و فاضلاب که بگذریم، شبکه‌ی الکتریسیته‌ی گتنبرگ هم ارزش شناختن داره! ۶۵۰ کیلومتر طول داره و همونطوری که گفته شد، اکثرش بخاطر آب و هوا و باد، زیر زمینه! با این حجم از باد و بارون و سرما، بعضی وقتا خودمون هم قط و وصل میشیم، چه برسه به سیم برق. به همین دلیل قطعی برق توی گوتنبرگ به ندرت به خاطر حوادث طبیعی و در کل بدون اطلاع قبلی اتفاق میفته! شاید سالی چند دقیقه، تو طول شب، با اطلاع قبلی، بخاطر حفظ و نگه‌داری...

سیستم حرارتی گوتنبرگ هم کم دراز نیست! ۱۳۰ کیلومتر! بالاخره بیشتر از ۹۰ درصد خونه‌های گوتنبرگ با همین سیستم گرم میشن! می‌تونید بهش مثل یه کف‌خواب گنده فکر کنید، که آب گرم از توی لوله‌های بزرگی زیر زمین عبور میکنه تا به سیستم حرارت مرکزی خونه‌ها و آپارتمان‌ها و ویلا‌ها و مغازه‌ها و برسه و هم زمان با یه تیر دو نشون بزنه! یعنی هم اون مکان رو گرم کنه، هم آب گرم ساختمون که از سینک و دوش حموم میاد و بقیه‌ی شیرها میاد رو تامین کنه. آب سرد شده به سیستم گرم کردن آب شهری بر میگرده و دوباره همین مسیرو طی می‌کنه.

سیستم برودتی شهر گوتنبرگ هم مثل سیستم حرارتیش کار میکنه. از زیر زمین و به صورت یا سیکل. فقط آبش بجای سیستم حرارتی، از رود خونه‌ی «گوتا» تأمین میشه...

شاید براتون سوال بشه که آب سردی که برای سیستم کولینک استفاده می‌شه به چه دردی میخوره! تمام یخچال‌ها خنک کننده‌ی مواد غذایی انبار‌ها، سیستم ونتیلیشن هوا و سیستم‌های برودتی مارکت‌های بزرگ، از این آب استفاده می‌کنن.

خیلیا فکر می‌کنن گوتنبرگ سیستم گاز رسانی بزرگی‌ نداره، ولی جالبه بدونید که گوتنبرگ برای پروسه‌های صنعتی، بیشتر از ۳۰۰ کیلومتر، سیستم گاز رسانی داره، که مقداری از این گاز طبیعی رو برای سیستم گرمایشی، که بالاتر توضیح داده شد مصرف می‌کنن، و یه مقدار کمیش رو هم برای پخت و پز...

یوتبری انرژی هم در راستای تولید «زیست‌گاز» یا همون Biogas سرمایه‌گذاری‌های کلانی می‌کنه، که بیشتر این «بایوگس»، به عنوان سوخت وسایل نقلیه‌ی شخصی، فروخته می‌شه...

شبکه‌ی فیبر نوری هم که وظیفش مشخصه! داده یا اطلاعات دیجیتالی رو برای استفاده از اینترنت، تلفن و تلویزیون به مکان مورد نظر می‌رسونه!
یه موضوع جالب برای کسایی که به باستان‌شناسی گوتنبرگ و سوئد هم علاقه دارن! موقع کنده‌کاری‌های شهری، چیزایی زیر خاک پیدا کردن که ارزش باستان‌شناسی داره. مثلاً بقایایی از دیوار یه قبرستون که متعلق به سال ۱۶۴۵ بوده! اگه دوس دارید راجع بهش بیشتر بدونید، می‌تونید به وب‌سایت «میراث ملّی» سوئد، یه سری بزنید...

حالا این سوراخ فضولی اصلاً کجا هست؟ پشت کلیسای بزرگ «دُم‌شیرکن» توی خیابون کورش‌گاتان.
این پست رو واسه دوستای فضولت بفرس، و از کانال «هپی گوتنبرگ» رو با دوستات توی گوتنبرگ به اشتراک بذار.

فوضولی خوبش خوبه! شادی باشه ☺️