صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

⁠ کمد لباساتون رو هک کنید!

اگه ازون دسته از آدما هستید که همیشه نمیدونید چی بپوشید، پیشنهاد می‌کنم این پست رو تا آخر بخونید و کمد لباساتون رو هک کنید!


۱. استایلتون رو تعریف کنید!

۲. چهارتا تیکه لباس تحویل بگیرید!

۳. یک ماه بپوشیدشون!

۴. لباساتون رو پس بدید!

۵. و دوباره این روند رو تکرار کنید!


تجربه‌ ثابت کرده که ذوق یک دست لباس جدید، بیشتر از یک ماه دوام نداره! علاوه بر اون، پروسه‌ی انتخاب لباس یه کار زمانگیر و در اغلب موارد پر از شک و تردیده! همیشه از این و اون نظر می‌پرسیم که فلان لباس خوبه؟ به نظرت به من میاد؟ بگیرمش؟ اگه شما هم جزو این دسته از افرادید، اپلیکیشن «کمد لباسات رو هک کن» رو دانلود کنید و تقریباً همه‌ی کار رو به دست طراح‌های این کمپانی بسپارید!


یه کمپانی خلاق اومده یه اپلیکیشن طراحی کرده، که شما می‌تونید توش استایلتون رو تعریف کنید، بگید از چه جور لباسایی خوشتون میاد، چند تا عکس از خودتون با لباسایی که دوست دارید واسشون بفرستید و منتظر بمونید تا بستتون به دستتون برسه!


اونا خودشون واستون چهار تیکه لباسی که فکر می‌کنن با سلیقه‌ی شما هماهنگه رو واستون میفرستن و یک ماه به شما فرصت میدن که این لباسارو بپوشید! بعد از یک ماه، لباسایی که احتمالاً الآن دیگه به چشمتون قدیمی شدن رو پس میدید، و چهار تیکه لباس جدید تحویل میگیرید. این پروسه تا زمانی که شما ماهی ۲۷۹ کرون حق عضویتتون رو بپردازید ادامه داره! اینجوری دیگه هیچوقت نگران اینکه چی بپوشم نیستید!


این پست رو واسه دوستاییت که یه کمد پر از لباس دارن که هیچوقت نمی‌پوشنشون بفرستید، تا همیشه شیک و شاد باشن ☺️


برای دانلود کردن اپلیکیشن «کمد لباسات رو هک کن»، به کانال «هپی گوتنبرگ» بپیوند، و روی دکمه‌های شیشه‌ای زیر این پست کلیک کن!


پ.ن:


۱. اگه قبلاً از این کمپانی خدمات گرفتید، توی گروه «کی میدونه؟» هپی گوتنبرگ تجربیاتتون رو با بقیه به اشتراک بذارید و نظرتون رو راجع به این مدل لباس خریدن بگید.


۲. اگه دوست دارید پست‌های این مدلی بیشتری توی کانال تلکرامی «هپی گوتنبرک» ببینید، روی دکمه‌ی شیشه‌ای «دوست داشتم» کلیک کنید…


مثل همیشه، شادی باشه

اردیبهشت

اردیهشت

فروردین

فروردین

شب بخیر...

بعضی وقتا، شب بخیر گفتن به معنی این که من دارم میخوابم نیست! بعضی وقتا یعنی، از اینجای شب به بعد منو خواب فرض کن! یعنی از اینجای شب به بعد من می‌خوام به حال خودم باشم. شاید می‌خوام کتاب بخونم، یا اینستا چک کنم، یا یه پادکست گوش کنم، یا اصن هر کار دیگه...

ولی خب بخاطر اینکه افراد زیادی از این «شب بخیر» گفتن‌های این مدلی، سوء استفاده‌های یه مدل دیگه‌ای کردند، اگه به کسی بگی «شب بخیر» و بعدش طرف متوجّه بشه که بیداری، قطعاً ناراحت می‌شه! یعنی تو یه جورایی مجبوری یا نذاری طرف بفهمه بیداری، یا اگه فهمید یه دروغی سر هم کنی و یه دلیل مهم واسه بیدار بودنت پیدا کنی...

از کجا باید شروع کنیم با هم حرف زدن؟ چه طوری میشه همه‌ی این پیش‌فرض‌های مزخرف رو تغییر داد؟

هویج

از بچگی علاقه‌ی وافری به «هویج» داشتم! در حدّی که اگه یه سبد میوه جلوم بذاری با چند تا هویج، احتمال اینکه من یکی از هویج‌هار‌ اول بردارم ۸۰ درصده! اینو گفتم که بگم از روزی که من پامو از ایران بیرون گذاشتم، یه هویج درست و حسابی نخوردم.

اولین مشکلش مزّشه! اکثرا‌ مزه‌ی آب میدن. نمیدونم چرا، ولی شاید بخاطر کمبود آفتاب و شرایط آب و هوایی اینجا باشه، من مزّی هویج‌تای اینجارو قضاوت نمیکنم! چون هر چی باشه از مزّه‌ی نفت تو هویج‌های ایران بهتره. این چندین سال آخیر توی ایران نقریباً تموم هویج‌هایی که من خوردم مزّه‌ی بنزین و نفت و گازوئیل میداده. بعد که پرس و جو کردم فهمیدم که کشاورزه واسه اینکه هویجشون تا مقصد خشک نشه و آب به خودش بگیره که سنگین‌تر بشه، گونی‌های هویجشو، میذاره تو آب رودخونه! یا هر مایعی که بشه یه گونی هویج رو توش شناور کرد، از جمله جوی‌های آب و نهر‌ها و مادی‌ها...

دوّمین مشکلش اون مغز درون هویجه. من همیشه در دوران بچگیم، یه هویج رو شاید ساعت‌ها می‌خوردم. در واقع باید بگم که ساعت‌ها طول می‌کشید که من یه هویجو کامل بخورم. چون قبلش با دندون اول سعی می‌کردم مغز هویج رو از گوشته‌ی بیرونیش جدا کنم، و بعد سعی میکردم با دندونام از توش یه شکل خاصی در بیارم که شبیه به یه مجسمّه‌ی دندون‌ساز بشه...

جا داره اینجا به مشکل سومش اشاره کنم! تکسچر یا بافت هویج! قبلاً وقتی قسمت تیز دندونتو می‌کشیدی به بدن یه هویج، فقط یه لایه‌ی کوچیک از ر‌وی لایه‌ی قبلی برداشته می‌شد و همین موضوع اجازه‌ی ریزه کاری با دندون روی گوشته‌ی هویج رو می‌داد. ولی همویجای اینجا اینجوری نیست! دندونتو که میکشی بهش یه تیکش کنده می‌شه، نه یه لایش! مثل وقتی که به مثلاً، ممممم، یه تیکه نارگیل گاز می‌زنی. اون تر‌دیه همیشگی رو نداره! گفتم تردی، مشکل چهارمش همینه!

قدیما یه هویج رو که با دو دست میگرفتی و خمش می‌کردی، تق، می‌شکست، ولی الآن هویجا خم میشه! خیلی باید خمش کنی تا پاره بشه! دیگه هیچ خبری ازون صدای «شرق» موقع شکستن هویج نیست...

در نهایت برای اختتامیه، دلم تنگ شده واسه بوی هویجی که سر سینک آشپزخونه با چاقو، خرت خرت در حال تراشیده شدنه...

اعتماد

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چندش

نمی‌دونم نمیدونم چرا، ولی خیلی وقته که موضوع «رو مُخ‌ترین و چندش‌ترین شرایطی که ممکنه برای هر کسی در دنیا پیش بیاد» ذهنمو مشغول کرده.

امروز داشتم به این فکر می‌کردم که شاید این جوشای سر سیاه بتونن در درجه‌ی اول رو مخ و در درجه‌ی دوّم چندش باشن! ‏

امّا نباید فراموش کرد که این موضوع در عین رو مُخ بودن، یه لذّت سادیستیک خاصیم تو قلب خودش جا داده! اون لحظه‌ای که ناخنای دوتا انگشت دوتا دستتو ماهرانه جاگیر می‌کنی دو طرفِ رو به زیر یه جوش سر سیاه و آروم آروم فشارش میدی تا ادامه‌ی کرِمیه اون جوش سر سیاه مث یه مار خامه‌ای که از ‌توی کوزه‌ی یه مُرتاز فلوت‌زنِ هندی، بیرون بیاد، جزو ارضا کننده‌ترین بخش‌های زندگی یه آدمه، که تقریباً تموم آدم‌هایی که سن بلوغ رو رد کردند، حد‌اقل یه بار تجربش کردند. مخصوصاً اگه ناخنات نه انقدری کوتاه باشه که محصول دسترنجت به انگشتات بچسبه، نه اونقدر بلند باشه که استرس شکستن ناخنات، لذّت استخراج محصول رو از دماغت در بیاره! ‏

من خودم جزو اون دسته از آدمایی هستم که از فشار دادن جوشای سر سیاه صورت و بعضاً نقاط قابل مشاهده‌‌ی بدنم به طرز عجیبی لذّت می‌برم، ولی خوشبختانه و خوشبینانشْ متاسفانه، چند سالی یه بار این اتفاق واسم میفته، اونم وقتیه که ماه نزدیکترین فاصلشو از زمین داره! بخاطر همین، برای پُر کردن خلاء این هیجان نادر در زندگیم، مجبورم تو صورت و بعضاً بدن دیگران دنبال جوش‌های سر سیاه بگردم و ازشون بخوام که اجازه بدن این کارو واسشون انجام بدم، که خیلی وقتا هم با شکست روبرو می‌شه! ‏

به همین خاطر من فکر‌ می‌کنم که رومخیه واقعی در‌مورد جوشای سر سیاه بیشتر اونجاییه که یه بزرگشو وسط صورت یکی پیدا می‌کنی ولی یا کاری از دستت بر نمیاد، یا طرف مقابلت به شدّت مقاومت می‌کنه که این کارو نکنی چون جاش می‌مونه! ‏

خیلی واسم عجیبه که یه نفر بتونه تحمل کنه که یه همچین چیزی وسط صورتش بمونه و معتقد باشه که خودش یه روزی خود به خود خوب می‌شه! خب وقتی می‌شه با اون لذّت بیرونش آوُرد، چرا اینهمه زجر روحی رو تحمل میکی؟ کجای مغز من با مغز اون آدما متفاوته که اونا می‌تونن ولی من نه؟ حتّی شده که به حس لامسم اعتماد کردم و هر نا همواری روی قسمتی از سطح پوستم که توی دیدم نیست رو بین بند اول انگشت شصت و اشاره‌ی یکی از دستام انقدر فشار دادم که احساس کنم بالاخره یه چیزی ازش خارج شد! حتّی خون! ‏

امیدوار کنندس که تجربه ثابت کرده، خیلی از این افراد معمولاً با اصرار زیاد، راضی می‌شن که بالاخره بهت اعتماد کنن و اجازه بدن این کارو بکنی. که اونا تو مرحله‌ی بعد هم‌، خودشون به دو دسته تقسیم می‌شن. کسایی که دردشو تا آخر تحمّل می‌کنند و می‌ذارن تو به لذّت نهای برسی، و اونایی که از همون اوّل انقدر داد و بیداد می‌کنند و می‌ترسند و زیر دست و پات وول می‌خورند که یا محتویات جوش سر سیاه مورد نظر نصفه میاد بیرون، یا اصلاً از همون اول هیچی به هیچی!

یادمه راهنمایی که بودیم یه همکلاسی داشتیم به اسم«علیرضا حیدرزاده» که صورتش پر بود ازین جوشای سر سیاه، و به طرز تعصب‌واری اصرار داشت که اگه کسی بهشون دست بزنه، جاشون رو صورتش می‌مونه!

آقا ما تو هر نه ماه سال تحصیلی، به مدّت دو سال هر روز صبح شغلمون شده بود حرص خوردن از صورت پُر از جوش سر سیاه این بشر! حتّی یادمه هر چند وقت یه بار بهش پیشنهاد می‌دادم که اجازه بده این کارو بکنم، و سعی می‌کردم با توضیح علمی بهش بقبولونم که اگه بذاری سر جاشون بمونن و درشون نیاری، بافت‌های پوستیتو خراب می‌کنند و منافذ پوستیتو گشاد‌تر می‌کنند و در نتیجه برعکس اون چیزی که فکر میکنی، اینجوری جاش بیشتر می‌مونه، تا وقتی که بخوای تا هنوز کوچیکن درشون بیاری.

ولی خب فایده‌ای نداشت. حتّی بعد از نا امید شدن از اینکه بذاره من واسش این کارو بکنم، بهش پیشنهاد دادم که حداقل خودش اینکارو بعد از اینکه از حموم بیرون اومد بکنه. چندین بار قول شرف دادم، که اگه اینکارو کردی و جاش موند، هر چی تو گفتی راست گفتی!

خلاصه تو تموم این سالها من خواب و خوراک نداشتم! هر بار «محمدرضا حیدرزاده» رو می‌دیدم، انگار شکم خالی و گرسنه، یکی دست و پامو با طناب می‌بست و جلوم پیتزا با سالاد و نوشابه می‌خورد...

در این صورت «جوش سر سیاه» به تنهایی نمی‌تونه لغب «رو مخ‌ترین یا چندش‌ترین» رو به خودش اختصاص بده و کلیّت حکم باطل است، چون طبق مثال بالا، در بهترین حالت حداقل یه نفر روی کره‌ی زمین پیدا خواهد شد که مثل «علیرضا حیدرزاده» این داستان نه رو مخش باشه نه واسش چندش باشه!

همینجا بود که یاد جوشای چرکی‌ای افتادم که گاهی وقتا تو پیشونی آدم میزنه و تا فشارش میدی درد می‌گیره! اون جوشا خیلی نادرترن و هر چند ماه یه بار و‌ حتّی گاهی هر چند سال یک بار اتفاق می‌فتند! رو‌مخیش اینه که واسه این مدل جوشا مجبوری چند روز صبر کنی که به اندازه‌ی کافی از چرک پُر بشند (به قول بعضی از دوستان، برسند) تا وقتی فشارشون میدی چرکش پوست پیشونی رو جِر بده و با فشار بپاشه توی آینه‌ی روبروت! که باز هم به همون دلیل قبلی این یکی هم نمی‌تونه لغب چندش‌ترین و رو مخ‌‌ترین چیز دنیا رو به خودش اختصاص بده!

تنها چیزی که لایق دریافت این عنوان هست، جوش چرکی مدل قبله، که بجای اینکه جوش چرکی خودتو فشار بدی و بپاشه تو آینه، جوش یکی دیگرو فشار بدی و بپاشه توی صورت خودت! برای اینکه دیگه هیچ حرفی توش نباشه، ترجیحا بپاشه روی لبت که خیس هم هست!

دیگه فکر نمی‌کنم کسی پیدا بشه که از این حالت لذّت ببره! حتّی کسایی که ف ت ی ش عن و گه هم دارن، این یکیرو هیچ جوره نمی‌تونن دوست داشته باشن! یعنی این که تونستم راجع به این موضوع اینقدر بنویسم به تنهایی نشون می‌ده که کشف «رو مُخ‌ترین و چندش‌ترین شرایطی که ممکنه برای هر کسی در دنیا پیش بیاد» چقدر می‌تونسته از حجم فشاری که روی مخم‌ بوده کم‌ کنه!

حالا رو‌ مخی جدیدم اینه که عایا چیز رو‌مخ‌تر‌ و‌ چندش‌تر از اینم هست که من ازش قافل بوده باشم یا نه! فکر می‌کنم همینطوری پیش برم به کمک حرفه‌ای نیاز داشته باشم...

بدترین حالت معاشرت

بدترین حالت معاشرت اونیه که با شخص «ایکس» بخوای معاشرت کنی، ولی با شخص «وای» نخوای، ولی «ایکس» و «وای» به هم چسبیده باشن!

بغلِ یک طرفه...

این ‌حالت از بغل کردن که پسر طاق‌باز میخوابه و دختر از کنار سرشو میذاره روی شونش، دستشو میذاره رو سینش و پاشو میندازه روی روناش، فقط واسه ۱ تا ۵ دقیقه می‌تونه قابل تحمّل یا رمانتیک باشه! بیشترش به نظرم سو استفاده‌ی ابزاری، یا حتّی شکنجه‌ی جنسی به حساب میاد. مخصوصاً اگه حجم دختره زیاد باشه یا به هر شکلی متناسب با پسره نباشه! این حالت بیشتر منو یاد چسبیدن کوالا به درخت می‌ندازه تا یه بغل رمانتیکِ دو طرفه! چند تا دختر حاضره برعکس این پوزیشن رو برای مدّت بیشتر از ۵ دقیقه تحمّل کنه؟ بماند که بعضی دخترا انتظار دارن توی همین حالت کزایی، یه چند ساعت ازون خوابایی برن که می‌گمن برادر مرگه. جا داره یه سلامی هم داشته باشیم به اون عاشق **لیسی که این حالتو واسه جلب رضایت معشوق تا بیدار شدنش تحمّل می‌کنه، دریغ از اینکه نمی‌دونه در بهترین حالت واسش چند ساعت یه بالشت گرم و نرم انسانی نسبتاً خوب بوده!