از بچگی علاقهی وافری به «هویج» داشتم! در حدّی که اگه یه سبد میوه جلوم بذاری با چند تا هویج، احتمال اینکه من یکی از هویجهار اول بردارم ۸۰ درصده! اینو گفتم که بگم از روزی که من پامو از ایران بیرون گذاشتم، یه هویج درست و حسابی نخوردم.
اولین مشکلش مزّشه! اکثرا مزهی آب میدن. نمیدونم چرا، ولی شاید بخاطر کمبود آفتاب و شرایط آب و هوایی اینجا باشه، من مزّی هویجتای اینجارو قضاوت نمیکنم! چون هر چی باشه از مزّهی نفت تو هویجهای ایران بهتره. این چندین سال آخیر توی ایران نقریباً تموم هویجهایی که من خوردم مزّهی بنزین و نفت و گازوئیل میداده. بعد که پرس و جو کردم فهمیدم که کشاورزه واسه اینکه هویجشون تا مقصد خشک نشه و آب به خودش بگیره که سنگینتر بشه، گونیهای هویجشو، میذاره تو آب رودخونه! یا هر مایعی که بشه یه گونی هویج رو توش شناور کرد، از جمله جویهای آب و نهرها و مادیها...
دوّمین مشکلش اون مغز درون هویجه. من همیشه در دوران بچگیم، یه هویج رو شاید ساعتها میخوردم. در واقع باید بگم که ساعتها طول میکشید که من یه هویجو کامل بخورم. چون قبلش با دندون اول سعی میکردم مغز هویج رو از گوشتهی بیرونیش جدا کنم، و بعد سعی میکردم با دندونام از توش یه شکل خاصی در بیارم که شبیه به یه مجسمّهی دندونساز بشه...
جا داره اینجا به مشکل سومش اشاره کنم! تکسچر یا بافت هویج! قبلاً وقتی قسمت تیز دندونتو میکشیدی به بدن یه هویج، فقط یه لایهی کوچیک از روی لایهی قبلی برداشته میشد و همین موضوع اجازهی ریزه کاری با دندون روی گوشتهی هویج رو میداد. ولی همویجای اینجا اینجوری نیست! دندونتو که میکشی بهش یه تیکش کنده میشه، نه یه لایش! مثل وقتی که به مثلاً، ممممم، یه تیکه نارگیل گاز میزنی. اون تردیه همیشگی رو نداره!
گفتم تردی، مشکل چهارمش همینه!
قدیما یه هویج رو که با دو دست میگرفتی و خمش میکردی، تق، میشکست، ولی الآن هویجا خم میشه! خیلی باید خمش کنی تا پاره بشه! دیگه هیچ خبری ازون صدای «شرق» موقع شکستن هویج نیست...
در نهایت برای اختتامیه، دلم تنگ شده واسه بوی هویجی که سر سینک آشپزخونه با چاقو، خرت خرت در حال تراشیده شدنه...