-
سیری (Siri)
چهارشنبه 1 خردادماه سال 1392 12:27
دیروز من و مهرشاد و سیروس تو ماشین دور هم بودیم که بحث بحثِ پسرونهی گوشی و آیفون و تکنولوژی اینا شد. سیروس پشت فرمون، من کنار دستش و مهرشاد هم پشت سرمون. آقا این گوشی ما یه نرمافزاری داره به نام سیری ( Siri ) که وقتی به اینترنت وصل باشی و باهاش انگلیسی حرف بزنی، بندهی خدا کامل جوابتو میده و هر کاری هم که بهش بگی...
-
شغل :
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 12:05
دیروز عصر با یکی از دوستام بالاخره رفتیم باشگاه ثبت نام کنیم. اونم مث من تازه سربازیش تموم شده و اوضاعش بهتر از خود من نیست. خلاصه. یه فرم مشخصاتی داشت واسه پُر کردن که قرار شد من واسه جفتمون پُرش کنم. یکی از گزینه هاش شغل بود. مال خودمو هر چی فکر کردم چی بنویسم چیزی به ذهنم نخورد. تا بود مینوشتیم دانشجو. بعدشم که...
-
چرا واقعاً؟
سهشنبه 31 اردیبهشتماه سال 1392 11:37
دیشب بعد از سالها، داشتم غذا درست میکردم واسه خودم که دوتا سؤال بد جوری ذهنمو (ذهن؟) درگیر کرد. 1. چرا وقتی خودت غذا درست میکنی سیر میشی؟ حالا سیر که نه، امّا اشتهات کور میشه. 2. چرا نون گِرده؟ لقمه گرفتن با نون گرد راحت تره یا مستطیل؟ چرا مربع نیست؟
-
بچههای دوست داشتنی
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 13:43
تعریف بچه از نظر من : یه موجود گُنگِ کثیفِ وابستهی بهونهگیرِ احمقِ زبوننفهمِ توهّمیِ تشنهیتوجّه با سایز کوچیک که یا داره گریه میکنه یا عن داره یا ریده تو خودش یا شاش داره یا شاشیده تو خودش یا گشنشه یا تشنشه یا داره میخوره یا سردشه یا گرمشه یا خوابش میاد یا خوابه همه باید ساکت باشند بیدار نشه یا اه،...
-
یک داستان واقعى
دوشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1392 12:54
میدونم باورش سخته و خیلىها بعد از خوندنش میگند دروغه، ولى این یک داستان کاملاً واقعیه که همین امروز حدود ساعت دوازده و نیم (١٢:٣٠) بعد از ظهر، توى یک میوه فروشى، توى خیابون شیخصدوق اصفهان که یکى از پر رفت و آمدترین خیابونهاى اصفهان هم هست اتفاق افتاده. پنج تا دونه لیمو ترش خریدم، نُه هزار تومن... به عبارتى لیموئى...
-
وى آى پى
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1392 23:12
اه. چیه این اتوبوس وى آى پى ها؟ عین برزخ میمونه لامذهب. نه میشه توش خوابید، نه میشه نشست. نه میتونى پاتو خم کنى تکّیه بدى به صندلى جلوئى، نه میتونى پاتو دراز کنى. انقدر هم لا این صندلیاش بازه که آدم حس میکنه کل آدم هاى پشت سرت ازین لا دارن به تو و حرکات تو نگاه میکنند. هوا هم که توش تعادل نداره. یا شاخ آفریقاست، یا...
-
ضدّحال یعنی...
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 12:06
ضدّحال یعنی با اشتها یه تیکّه کاهو بخوری بهش ترخون چسبیده باشه...
-
کجائی؟
دوشنبه 23 اردیبهشتماه سال 1392 12:00
من : کجائی؟ اون : چهار راه شیخصدوق با سرا توحید. من : کـــجـــا دقیقاً؟ اون : چهار راه شیخصدوقم با سرا توحید. من : خُب ما که نفهمیدیم کجائی، ولی تو بیا دم در خونمون... بعد دیدم با یه سراتو سفید اومده در خونمون. تازه فهمیدم بنده خدا چهار راه شیخصدوق بوده با سراتو...
-
دخترک گلفروش، باران کمائی
شنبه 21 اردیبهشتماه سال 1392 13:30
پـشـت ایـن چـراغ قـرمـز، دخـتـری گُل میفروشه وقتی که چراغ سبزه، میره وامیسته یه گوشه دسـتـه مـیکـنـه گُـلـ اشـو، دوبـاره مـیاد خیابون مـیدوه ایـنـور و اونـور، تـو ماشـیـنهـای فـراوون میگه گُل ، گُل دارم آقا، گُلای تازه و زیبا بخـرین چند تایی مونده، قیمت جونم آقـا خانما گل ، آقایون گ ✽✾✿❁❃❋❀ل ... ارزونـه امّـا...
-
کلیشه
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 03:43
آخرین سلاح انسانهاى بى منطق در برابر منطق : "براى خودم متأسفم" کلیشه...
-
چرا؟
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 14:26
چرا تو مهمونیها بجای چاقو پوستگیر نمیذارند؟
-
سن، دل...
جمعه 13 اردیبهشتماه سال 1392 23:45
تا یه مقطعی، سن و زمان و تاریخ چقدر الکی واسمون مهّمه! چقدر فرق بود بین کلاس دوّم دبستان با کلاس سوّم. راهنمایی با دبیرستان. ترم دو با ترم شش. پنجماه خدمت با یازدهماه خدمت... از یه جائی به بعد همهی اینا جاشون رو به "دل" میدند. دیگه کمکم هم سن بودن اهمیّتش رو از دست میده، هم دل بودن مهّم میشه. دیگه از...
-
لعنت بر ذهن منحرف...
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 14:29
تورو خدا بیا مال منم بخور برات بازش کنم بخوری؟ از سرش بخور عزیزم، من بد دل نیستم من وسطش رو میخوام بخورم، میشه؟ شما بخورید مال منم الآن میاد نریزه رو لباست جاش میمونه خیلیش رو دادی انگشت نکن توش بدم میاد چرا توش شوره؟ این سفیدا چیه لاش؟ تا تهش رو بخور، همین امشبه دیگه دست مالیش نکن دیگه بیا اینم بذار لاش خیلی...
-
اوّلین موی سفید توی سینم
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 14:19
-
مادرم گاهی 8
چهارشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1392 13:12
راهنمائی و اوایل دبیرستان که بودم، صبحها یکی دو ساعت قبل از شروع امتحال حالت تهوع بهم دست میداد. من سعی میکردم بهش دست ندم امّا بازم گاهی اوقات گلاب به روتون... تو این جور مواقع مامانم شب قبل از امتحان، یه قُرصی بهم میداد که "ضد بالا آوردن قبل امتحان" بود. خیلی تاثیر گذار بود. وقتی این قرص رو میخوردم...
-
اَپل آیدی
سهشنبه 10 اردیبهشتماه سال 1392 16:18
اپل آیدیم بلاک شد! :-| مزخرفترین سوال دنیا این سوالای سکیوریتی کوسشنهاست (Security Questions) که اوّل آیدی ساختن از آدم میپرسه : رنگ شرت عمّت وقتی به دنیا اومده بودی اومده بود تو بیمارستان عیادت مامانت، چه رنگی بود؟ آدم یه چیزی جواب میده همین جوری واسه دک کردن سوال، بعد یادش میره چه جوابی داده بوده و به گ*...
-
لعنت بر ذهن منحرف...
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1392 13:00
همه جا کشید رخسار تو را خاطرهات لعنت بر ذهن منحرف...
-
کجا بودی
شنبه 7 اردیبهشتماه سال 1392 10:30
من خواب آلود : اَلو، بله؟ اون طلبکارانه : کجا بودی این دو سه روزه؟ من : اردستون اون : خدا نکنه...
-
کد شمارش معکوس سربازی من
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 10:17
<!-- Military Countdown Start --> <div dir="rtl" align="center"><font size="1" face="'Tahoma','Times New Roman', Times, serif" color="#333333"><SCRIPT LANGUAGE="JAVASCRIPT"> ccDayNow = new Date(); ccDayThen = new Date("April 20,...
-
مادرم گاهی 7
یکشنبه 1 اردیبهشتماه سال 1392 10:14
مادم : آخی، ماهی عیدمون مُرد من : آخ مُرد؟ مادرم : آره، مُرده مُرد...
-
خدمت تمام
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 21:20
0 روز و 0 ساعت و 0 دقیقه مانده تا پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه بالا خره این خدمت ما هم تموم شد. میخواستم بنویسم خدمت کوفتی، دلم نیومد. چون من با ثانیه به ثانیهی دوران خدمتم حال کردم و ازش لذّت بردم. الآن برگه رهائیم دستمه. دقیقاً نمیدونم حسم چیه ولی فقط میدونم ترکیب غم وشادیه و دلتنگیه. اوّلین باریه که این...
-
زلزله
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 21:10
دیشب دورو ورای ساعت یکونیم و اینا بود که فکر کردم یه تریلی ده چرخ با دنده کمک پر گاز داره از وسط کوچه رد میشه. کل در و پنجره ها و شیشه های اتاق خوابم لرزید. خواب و بیدار زیر لب یه چهار تا فحش به راننده تریلی دادم که این اساماس واسم اومد اون : پدارم نمیریم؟ من : کجا نمیریم؟ جایی قرار نبوده بریم... اون : الاغ الآن...
-
هیچ و پوچ...
شنبه 31 فروردینماه سال 1392 16:01
درست در لحظهی پایان آشخوری آش نخورده دهان سوخته سوزش دارد...
-
و باز هم خداحافظی...
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:36
از تکرار بیرحمانه ی خداحافظی های بی امان خسته ام... نامرد، زمانه چه بی رحمانه جماعتی را آشنا میکند، عادت میدهد و جدا میکند. مگر چقدر دریاست دل؟ مگر چقدر میبارد چشم؟ همش من میمانم و کوله باری خاطره.
-
مادرم گاهی 6
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:29
مــــــن : مامان یه عطر زارا گُـلد (Zara Man Gold) گرفتم بیا ببین خوش بوه؟ مامانم : الآن کار دارم... حدوداً نیم ساعت، چهلوپنج دقیقه بعد مامانم : پدرام این عطر هزار گُـل که گرفتی بیار ببینم خوش بوه؟ مــــــن : :-|
-
2 روز و 22 ساعت و 33 دقیقه مانده تا پایان خدمت سربازی پدرام اعظم
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:27
2 روز و 22 ساعت و 33 دقیقه مانده تا پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه
-
اثر بی اسم...
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:26
چرا وقتی یه تریلی ماشین میبینیم آرزو میکنیم که ای کاش یکیش مال من بود، ولی وقتی همون ماشینها رو تک تک میبینیم، این آرزوی محال رو نمیکنیم؟ این یه اثره! اثر بی اسم...
-
سوتیهای دوستان II
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:23
باز خدا بخیر گذشت
-
عدم!
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1392 01:22
تا رضایت به گذشتن از چیزی، کسی یا شرایطی ندهی، بهتر از آن نخواهی داشت... این یعنی : تو قبل از من وجود نداشتی!
-
IE
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 19:32
ﻫﯿﭻ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭگتر ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﺳﺘﺖ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯽ ﺑﺨﻮﺭﻩ ﺭﻭ ﺍﯾﻨﺘﺮﻧﺖﺍﮐﺴﭙﻠﻮﺭﺭ، ﺑﺎﺯ ﺷﺪﻧﺶ ﯾﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻧﻪ، ﺑﺴﺘﻪ ﺷﺪﻧﺶ ﯾﻪ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺩﯾﮕﻪ!
-
من
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 00:50
کـلاً آدم روی هـم رفـتـهای هـسـتـم...
-
ضدّحال یعنی...
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 09:54
بد شانسی یعنی در یک سفر دو روزه به اصفهان برای دیدن دوست دخترت : - عوارضی قُم بخاطر سرعت غیر مجاز همه مدارک ماشینتو بگیرند! - تا اصفهان سالم بیای، اصفهان بزنی به یه سگ، ماشین داغون شه! - پلاک ماشینت تو تصادف با سگ گم بشه و دیگه هم پیدا نشه! - بخوای واسه نهار، خسته و کوفته، بری بریونی بزنی جا پارک نباشه! - بعد نیم ساعت...
-
سبیل
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1392 09:30
تفاوت دهه شصت، با دهه هفتاد : دهه شصتیها : چقدر سبیل بهت مـیاد پدرام دهه هفتادیها : اه، این سبیلها رو بزن پدرام 5 روز و 14 ساعت و 30 دقیقه مانده تا پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه
-
باکره
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 16:14
چه باکره باشد، چه نباشد! من عاشق چلو کباب کوبیده هستم... لعنت بر ذهن منحرف...
-
تیر ماهی
شنبه 24 فروردینماه سال 1392 16:13
تیر ماهی، یک نوع ماهی خار دار دراز و خطرناک است! لعنت بر ذهن منحرف...
-
LILE
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 17:56
Actual size (1:1) http://i.imgur.com/ DXnIso8.jpg Or http://pedramonline.tumblr.com/post/47617693786/life 9 روز و 6 ساعت و 3 دقیقه مانده تا پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه
-
آنجلینا جولی در بوشهر
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 15:09
منتظر عکسهای آنجلینا جولی در بوشهر، در حال امداد رسانی به زلزله زدگان باشید! این بنده خدا یه گ*ی خورد یه پاکستان رفت...
-
یادش بخیر
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 02:54
یادش بخیر، یه روزی آفلاینهای یاهو مسنجر نخونده میپرید...
-
Rio de Janeiro
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 02:16
یه زلزله هم تو برزیل نمیاد بریم به زلزله زدگان " ریو د ژانیرو " امداد رسانی کنیم!
-
اختلاف نسل
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 01:50
از من به همه دهه شصتیها نصیحت، هیچوقت به یک دهه هفتادی اعتماد نکنید! حتّی اگر نیمه اوّلی باشد...
-
بذار باشه، یادگاری...
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 01:12
هیچ عکسی رو، هیچوقت پاک نکن. اون لحظه هیچوقت دیگه تکرار نمیشه! هیچوقت...
-
وقتی پول مهم میشود!
چهارشنبه 21 فروردینماه سال 1392 00:08
اون : پـدرام، دختره پرشیا سوار بوده، فروخته زانتیا خریده. حالا میخواد زانتیا رو رَد کنه بره یه سونوتا نیو برداره! داداشش پرادو دودر داره، مامانش هم مورانو زیر پاشه! من : میگم، اینطور که تو میگی لابد باباش سفینه سواره...
-
واج آرائی خ
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 14:46
من در جواب مامانم که گفته بود بذار واست جوجه کباب درست کنم! برنجش به خدا خیلی خوبه خب خالی خالی میخورم... واج آرایی خ رو داشتی؟
-
مرد و زن
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 14:37
مردانگی فقط یک صفتِ... برتری هم نسبی! به نظر من مقایسهی این دو جنس (مرد و زن) با هم اشتباست. مثل اینکه بگی یک کیلو هندوانه بیتره یا یک متر پارچه... زنان ونوسی، مردان مریخی رو بخون! دنیای این دوتا با هم متفاوتِ!
-
شیرینی
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 14:05
مکالمه دو بد اصفهانی خسیس : من : خب به سلامتی کی عمل میکنی؟ اون : بیستم! من : ایول شیرینی یادت نره! اون : خب به سلامتی تو کی خدمتت تموم میشه؟ من : سیویکم اون : ایول شیرینی یادت نره! من : شیرینی عمل تو به شیرینی خدمت من در... اون : :-| خب باشه... پ.ن : این مکالمه بین من و پارسا توانگریان ، یکی از قدیمیترین و بهترین...
-
یک ملّت منتظرند آبش بیاد زایندهرود...
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 01:40
ما بعد از حجّت بن حسن، منتظرین آب زایندهرودیم... انقدر داستان بی آبی کویر زاندهجوب جنجالی شده که وقتی توGoogle Image سرچ کنی "زایندهرود" عکسهای خشکش بیشتر از عکسهای خیسش نتیجه میشه. امتحان کنید... شنا ممنوع، چرای گوسفندان وسط علفزار زایندهدشت، قایقهای به گل نشسته، پایههای ریختهی پلها، قدم زدن...
-
نو دیسیژن...
یکشنبه 18 فروردینماه سال 1392 01:09
از این به بعد تصمیم گرفتم جواب کامنتهایی (نظراتی) که خوانندههام توی وبلاگم میذارند رو بدم... چند وقتی هست جملهی "نظرات شما اصلاً مهم نیست" رو برداشتم! اینم یه قدم دیگه در راه بازدید کنندگان محترم...
-
چشمها را باید شست...
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 14:52
پرستو، پروانه، نرگس!... اسم هرچی گل و گیاه و جَک و جونوره میذارند رو دخترا، بعد که بهشون میگی حیوون بهشون بر میخوره... چرا طوطی نه؟ مَلخ نه؟ شَببو نه؟ پ.ن: یه لحظه حس سهراب سپری بودن بهم دست داد. :دی! چشمها را باید شست جور دیگر باید دید... من نمی دانم که چرا می گویند: اسب حیوان نجیبی است و کبوتر زیباست و چرا در...
-
باورم نمیشه...
شنبه 17 فروردینماه سال 1392 14:34
13 روز و 9 ساعت و 25 دقیقه مانده تا پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه
-
خدا خر را دید و شاخ نداد...
جمعه 16 فروردینماه سال 1392 11:04
یه ماشینِ دنده اُتوماتیک هم نداریم بتونیم در حین رانندگی به دوستدخترمون ور بریم...