صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

شغل :

دیروز عصر با یکی از دوستام بالاخره رفتیم باشگاه ثبت نام کنیم. اونم مث من تازه سربازیش تموم شده و اوضاعش بهتر از خود من نیست. خلاصه. یه فرم مشخصاتی داشت واسه پُر کردن که قرار شد من واسه جفتمون پُرش کنم. یکی از گزینه هاش شغل بود. مال خودمو هر چی فکر کردم چی بنویسم چیزی به ذهنم نخورد. تا بود می‌نوشتیم دانشجو. بعدشم که می‌نوشتیم سرباز. استاد زبانی هم که شغل نیست، گرفتاریه!


به هرکی می‌گی استاد زبانی تازه بندالت می‌شه که "بیا ببین این اس‌ام‌اس فارسیش چی می‌شه"، "بیا ببین رو این کِرِم دست و صورت چی نوشه"، "قابل نداره به خارجی چی می‌شه"، "من می‌خوام برم کلاس زبان چیکار کنم"، "چند وقت طول می‌کشه من راحت بتونم حرف بزنم"، "الآن تو فیلم ببینی قشنگ می‌تونی بفهمی چی چی می‌گه"، "یعنی الآن تو می‌تونی با یه خارجی قشنگ حرف بزنی"، خلاصه ننویسی و نگی استاد زبانی سنگین‌تری.


بر همین مبنا شغل فرم خودم رو نوشتم بیکار و رفتم سراغ فرم رفیقم. به قسمت شغلش که رسیدم دیدم اون بد تر از منه. اوّلین چیزی که واسه شغلش به ذهنم رسید بی‌اختیار "ج**ه باز" بود که خوب اونم نمی‌شد نوشت. :-| بجاش خیلی صادقانه و البته محترمانه نوشتم "شغل آزاد". و این گونه شد که از دیروز ما رفتیم باشگاه...



محّل کار رفیق محترم ما. دور دور خیابون شیخ‌صدوق جنوبی و برج مرداویج

نظرات 1 + ارسال نظر
kian چهارشنبه 1 خرداد‌ماه سال 1392 ساعت 10:50 ق.ظ

Khodemoonim ba doustet hamkar nisti؟

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد