اصن بخاطر همینه که وقتی میخوایم توی بازی پانتومیم، ادای حمله کردن رو در بیاریم، دستامونو میاریم بالا و از هم بازشون میکنیم که گندهتر به نظر برسیم! دندونامون رو نشون میدیم و از خودمون صدای خشن در میاریم. پسر عمومون خرس هم همین کارو میکنه! در واقع ما داریم یه جورایی واسه ترسوندن طرف، بهش بلوف میزنیم! این رفتار انقدر در موجودات زنده شایعه که کلّی در موردش تحقیق شده و واسه خودش یه اسم هم داره! بهش میگن «نمایش ترساندن»!
از ویکیپیدیا بخونیم؟
رفتار ترسناک (به انگلیسی: Diematic behaviour) یا نمایش ترساندن (به انگلیسی: Sartle display) به معنای هر الگوی رفتاری بلوف زدن در جانوری است که بدون دفاع قوی است، مانند نمایش ناگهانی خالچشمی آشکار، برای ترساندن یا منحرف کردن ناگهانی یک شکارگر، در نتیجه به جانور طعمه، فرصتی برای فرار میدهد.نمایش ترساننده در گروههای کاملاً جدا شده از جانوران، از جمله بیدها و شاپرکها، پروانهها، آخوندکها و چوبکسانان در میان حشرات رخ میدهد. در سرپایان، گونههای مختلف هشتپا، ماهی مرکب، سپیداج و ناتیلوس کاغذی، ترساننده هستند.
موفقیّت رو کی تعریف میکنه؟ مگه غیر از اینه که یه آدم سالم واسه موفق شدن، (فارق از تعریف موفقیت) نیازه؟ اصلاً مگه سلامت جسم و روح، مقدم بر تمام جوانب دیگهی زندگی نیست؟
چه اشکالی داره گاهی، آدم به همه بگه خستم؟ بگه رهام کنید! بگه اجازه بدید خودم باشم، خودم تصمیم بگیرم، خودم عمل کنم!
خودت باش! خودت مگه چشه؟
به نظرم از این سوال شروع کن:
«اگه تنها بودی، اگه خانواده و فامیل و جامعه و دولتها و مرزها و حکومتها و شرایطِ هر کدومشون نبود، چه چیزی تورو خوشحال میکرد؟»
امروز پانی رفت!
متن سمیرا، خواهرم برای پانی رو میذارم بمونه اینجا:
قبلا چند نفر برده بودنش و بعد نهایت یکی دو روز پس آورده بودن، یک گوله ، کر و کثیف و گشنه ، انگار چند سال بود. غذا نخورده بود . بعد که حسابی سیر شد و حموم کرد تازه انگار جون گرفت ، پف کرده بود و دور من همینطوری بیخودی میدوید و میخندید و نفس نفس زنون نشیت یک چشماش برق میزد و زبون صورتی خوشگلش آویزون بود ، عاشقش شدم ، گفتم براتون قبلا لحظه عاشق شدنم رو ، منم یک جوری مثل یک آدمی که بار اولش هست سگ دیده ، گفتم حالا چی صداش کنیم ،
اون موقع ها صدا میکردی پانی ، ده تا سگ برمیگشت نگاه میکرد ، ولی خوشم اومد صداش کردم پانی بیا ، دوید و ذوق کنان اومد کنارم و تو چشمام نگاه کرد و دم تکون داد .
گفتم تو به پناه آوردی من ازت مواظبت میکنم ، غافل از این که این من بودم که به اون پناه آورده بودم .
امروز مرد.
به همین زمختی و همینقدر واقعی و درد ناک.
برای بعضی چیزا هم هیچ حرفی و کلامی گویای احساسم نیست
مثل
عشق مثل برادر
مثل پانی مثل پیمان .
یعنی فقط خُـــدا نکنه گیر این آدم بیفتید.
همین آقای «مهرداد نیک اعتصام» اهل اصفهان رو میگم…
کلاً به نظرم هر جا دیدیش فقط راتونو کج نکنید، فرار کنید!
«عدد» و «رقم»ی که باید در بست در اختیار ریاضی-فیزیک و نجوم باشه، به طرز حقارت آمیز و وحشتناکی، به اسم «اقتصاد»، مثل خوره افتاده به جون آرامش بشریت و چیزی که قرار بود در اختیار آسایش ما باشه، شده دلیل تموم استرسا، نا آرومیها، جنگها و مرزها!…
قابلیت حرف زدن نه تنها به تنهایی مزیّت و برتری به حساب نمیاد، بلکه احتمالاً محصول ضعفه! مثلاً فامیل و احتمالاً جد خوشحالمون شامپانزه، خیلی سریعتر از ما انسانها میتونه توی مغزش شرایط محیط اطرافش رو پردازش کنه و پیروش عکسالعمل نشون بده! اصن شاید بخاطر همین استقلال و قدرت ادراکی بالاش، نیازی نداشته حرف بزنه…
ما وقتی از درخت پایین اومدیم، و روی دو پا ایستادیم، برای اینکه زنده بمونیم، خورده نشیم و گشنه نمونیم، شروع کردیم به حرف زدن و همکاری کردن با هم!
اگه نتونی درست و منطقی و با آرامش حرف بزنی، حرف بشنوی و مشکلاتت رو با تکلّم حل کنی، فقط روزانه صداهایی از خودت تولید میکنی که شامپانزهها هم تولید میکنند! با این تفاوت که از نظر علم و منطق، تو از لحاظ ادراکی از یک میمون قطعاً کمتری…
اگه آدما میتونستن نقاط مشترکشون با جد خوشحالمون میمون رو درست بفهمند، سعی میکردند از شباهتهاشون درس بگیرن که خوشال باشن، و از تفاوتهاشون درستتر استفاده کنن، که خوشحالتر باشن!