صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

جن

از جِن میترسید؟ خو بَسکه خَرید! آخه آدم از چیزی که وجود نداره چه طوری میتونه بترسه؟ اگه من پس‌فردا بیام بگم خان‌جون خاله‌ی دوستم تو خِلا  یه «پیلفور» دیده، شما از فرداش باید از پیلفور بترسید؟ درواقع می‌ترسید که وجود داشته باشه، ولی هیچوقت به این فکر نمیکنیم که پَس کو؟ چرا تا حالا یه نفر فیلمی از جِن نگرفته؟ چرا فقط مامانبزرگای دوستامون تو پَستو جن میدیدن؟ چرا جِن‌ها تو روز ترسناک نیستن؟ چرا تو خونه‌های نوساز زندگی نمی‌کنند؟ چرا جن فقط تو صحرای عربستان و بعد هم تو کشورهای مسلمون فقط هست؟ چرا بقیه ملّت‌های دنیا واسه توهماتشون موجودات دیگه‌ای دارن، که قطعاً جِن نیست؟ کدوم چوپونی اولین بار ثُم دیده؟ اصن کی گفته جن ثُم داره؟ چی زده بوده؟ اصن چی میگید شما؟ به خود بیاید عامو...


قبل از اینکه بیشتر تحقیرتون کنم باید بگم که من هم در سنین کودکی و نوجوانی از جِن و شبه اینا میترسیدم. یادمه من بچّه بودم که سمیرا و پیمان (به ترتیب خواهر و برادر) فیلم جن‌گیر (Exorcist) رو آورده بودند خونه، با هم با ویدئو وی‌اچ‌اس (VHS) دیدیم و من هر وقت از راه پله های خونمون میومدم پایین حس میکردم جن پشت سرمه و تند تر راه میرفتم تا به پریز برق برسم. میخوام بگم میتونم درک کنم یه بچّه از تاریکی و جن و روح بترسه (همونطوری که از آل و لولو و آقا پلیسه و شیطون میترسه که گولش بزنه) ولی نمیتونم درک کنم که یه آدم بالغ سالم از چیزی که وجود نداره بترسه، یا اینکه بهش اعتقاد داشته باشه. مگه اینکه از مغزش بیشتر از همون دوران کودکی و نو جوانی  کار نکشیده باشه. درست مثل اینه که بگی بابام به بابانوئل اعتقاد داره! خب اگه جدّی میگید که احتمالاً پدرتون باید به روانشناسی، روانپزشکی چیزی مراجعه کنند، حالشون خیلی بده! دور و برم خیلی زیادن *ُ*مغز‌های خرافاتی‌ای که به چیزایی که وجود ندارن اعتقاد دارن، و احتمالاً در همین توهمات هم از دنیا خواهند رفت. گاو این (in)، گاو اوت (out)! بگذریم...


در همین راستا به نظرم *ُ*شعر ترین ژانر فیلمی که میشه دید Horror هست! یه ژانر دیگه هم هست به نام Thriller، که هیجان انگیزه ولی ایرانیان غیور به واسطه‌ی زبان غنیِ پارسی، جفتشو به فیلم ترسناک یا بعضاً فیل وحشتناک میشناسند) وقتی فیلم Horror میبینم حس میکنم به شعورم توهین شده. یعنی هیچ جوره نمیتونم با نقش اول فیلم همزاد پنداری کنم. قطعاً اگه تو دنیای واقعی با همچین آدمی برخورد کنم سر کارش میذارم. خیلی لذّت بخشه، مخصوصاً اگه شب باشه، تاریک باشه، طرف هم به اندازه کافی خنگ باشه...


در نهایت از همین تریبون هر چی فحش کاف دار بلدم به اجنه و اراح خبیثه حواله میکنم، بلکه به غیرتشون برخورد و سراغ ما هم اومدن...


پ.ن: ۱. ژانر تو ایران هیچ معنی خاصی نداره. تا حالا ندیدم فیلمی ساخته بشه و ژانری بهش تخصیص داده بشه. نود درصد فیلم‌های ایران ژانر چ*ناله دارن...


۲. نگران نباشید، خر و گاو و گوسفند همه جای دنیا هست! لیست موجودات ترسناک چند کشور دیگه رو هم اینجا ببینید، در گوسفند بودن احساس تنهایی نکنید.

‪https://pin.it/wczk72e44epqih‬


۳. ترس یه حس طبیعی و واسه ادامه‌ی حیات لازمه، (مثل ترس از ارتفاع یا ترس از دزد یا ترس از یه حیوون درنده) قبول! ولی خلق یه سری موجودات خیالی برای ترسوندن فقط از یه ذهن بیمار و مریض بیرون میاد...


۴. اثبات ادعا به عهده‌ی مدعیه! نیاید بگید هست، برو تحقیق کن! هر کس ادعا میکنه وجود داره، من با آغوش کاملاً باز پذیرای اثبات گرم شما هستم، در غیر این صورت، گو نخورید لطفاً...


۵. حال ندارم فرق Horror و ‌Thriller رو توضیح بدم! ولی پیشنهاد میکنم خودتون پیگیر باشید...


۶. «پیلفور» یه کلمه‌ی من در‌آوردی و بی معنی (مثل جن و روح و شبیه) می‌باشد!

تلفنی

‫اینجا کسی با تلفن جواب کسیو نمیده. 


جدیداً که مُد شده به تقلید از کمپانی‌های بزرگ، یه کارمند صدا قشنگ تو شرکتشون پیدا میکنند (خانم فـــاکی صداشون خوبه؟ نه یکم جیغ‌جیغین ایشون. از صدای خانوم ســــاکی استفاده کنید! قبلش گوشزد کنید بدون لحجه لطفاً) و تلفن گویا گذاشتن همه جا.


زنگ میزنی بپرسی تا ساعت چند هستید، برمیداره ‌«با سلام! شما با شرکت گشادیرانِ سپاهان تماس گرفته‌اید! ساعات کار ما، بجز وقت صبحانه و چایی و ناهار و نماز و پنجشنبه‌ها و روز‌های تعطیل، از ساعتی که میایم تا وقتی که هستیم میباشد! اگر داخلی گشادِ مورد نظر خود را میدانید که هیچ، ولی اگر نمیدانید، برای ارتباط با فلان گُشاد عدد یک، ارتباط با واحد گُشادبازی، عدد دو، برای اطلاع از ساعات گُشادی عدد سه، گُشادخانه عدد چهار، واحد رسیدگی به گُشادات عدد پنج، و در غیر این صورت منتظر بمانید تا اُپراتور گشاد ما انقدر جواب نده تا قطع شوید.» قبلشم یه ساعت توضیح میده که «برای بهبود کیفیتِ گُشاد بازی ما، صدای شما در تمامی طول مکالمه ضبط می‌شود که یه وقت کسی این وسط گ* زیادی نخوره! با تشکر از شکیبایی شما، شما نفر ۱۵هم در صف انتظار هستید ولی خوب نمیدونیم چقدر طول میکشه که نوبت شما بشه، همینه که هست! با تشکر مجدد.»


از تلفن‌‌های کارآمد گویا که بگذریم، به هر شماره‌ی دیگه‌ای که زنگ بزنی، یا انقدر بوق میخوره تا قطع بشه، یا میره رو‌فکس! غیژ، غوژ، بیــــب، ویز… یا یکی دیگه زنگ زده داره به بوق گوش میده و واسه ما اِشغال میزنه. یا واقعاً اِشغاله، گناه کسیو نشوریم یه وقت خدایی نکرده! قضاوت کار بدیه. یا گوشیو گذاشتن رو زمین اِشغاله باز. یا برمیدارن میگن: «گوشی» و آهنگ واست میذارن تا قطع بشه. یا برمیدارن میگن حضوری تشریف بیارین باز زارت قطع میکنند. یا خیلی بخوان حال بدند برمیدارن وصلت میکنن یه جای دیگه، که در این صورت طرف یا میگه به ما مربوط نمیشه و یه شماره دیگه بهت میده، یا میگه خودشون الآن جلسند، یه ساعت دیگه تماس بگیرید. بعد یه ساعتم که تماس میگیری، دیگه مهندس تشریف بردند خونه، فردا انشالاه! یا در بهترین حالتش، بر میدارن، جوابم میدن، ولی یه جوری حرف میزنن انگار ارث پدر ***ششون رو از آدم میخوان!


خلاصه هر وقت نشستم پای تلفن که کاری رو تلفنی انجام بدم، فقط تلفن رو تو سر و مغز خودم خورد نکردم!


پ.ن: اگه جایی زنگ زدید با احترام‌و‌روی خوش جوابتون رو دادند بدونید که اون شرکت یا موسسه خصوصیه و به پول شما نیاز داره

زندگی

مگه ما دایناسور ندیدیم طوری شد؟ حالا نسل بعدی هم پاندا و کرگدن و خرس قطبی نبینه! چی میشه؟ ول کنید این حیوانات رو به انقراض رو. بذارید راحت منقرض شن در صلح و آرامش. حالا اون همه موجود که منقرض شد رو مگه من کردم؟ اینایی که میخوان زمینو نجات بدن، زمین سالها قبل انسان بوده و سال‌ها بعد از انسان هم خواهد بود. ما نگران خودمونیم، وگرنه زمین که با چهارتا تیکه پلاستیک و چ ُ س‌مثقال  دی‌اکسید کربن مشکلی واسش به وجود نمیاد، چون اینا از دل خودش اومده بیرون. اصن این گرمایش جهانی و سوراخ شدن لایه اوزون و اینا، از نظر ما مشکله، وگرنه زمین که واسش فانه! خیلی خفن‌تر ازین حرفاشو رد کرده تا به اینجا رسیده! زندگی شش بار روی کره‌ی زمین از بین رفته و دوباره به وجود اومده، ما نگران خودمونیم. تو پرانتز بگم که نهایتاً هم به دست خودمون نابود میشیم!


همیشه گفتم، بزرگترین اشتباه انسان اینه که فکر میکنه از بقیه موجودات برتره و برای هدف خاصی به این دنیا اومده. وقتی یکم علمی تحقیق کنی میفهمی که تو با اون درخت توی کوچه پسر عمویی. با اون گربه، یا پرنده، یا اصن پشه، کازینی، فقط اونا از یه مسیر دیگه رفتن، تو از یه مسیر دیگه. خیلی میشه راجع به این قضیه حرف علمی زد، ولی خب حس گالیله به آدم دست میده دیگه. انقدر که انسان بی فکر و دگم دورت ریخته.


دکتر فیروز نادری تو فیسبوکش قشنگ خَر فهم کرده بود قضیرو. من عین کلماتشو ترجمه میکنم که تحرف نکرده باشم. نوشته بود:


«به خلیج فارس برید و یه دست‌پر ماسه بردارید و همه دونه‌های ماسه رو بشمارید. وقتی تموم شد، یه مشت دیگه و یه مشت دیگه. این کارو ادامه بدید تا تمام دونه‌های ماسه ساحل رو بشمارید. وقتی تموم شد، برید شمال و همین کارو با تک تک دونه‌های ماسه دریای خزر انجام بدید. وقتی تموم شد این کارو با تمام دونه‌های ماسه تمام ساحل‌های کره‌ی زمین انجام بدید. 


تعداد ستاره‌های موجود در جهان، به مراتب بیشتر از تعداد دونه‌ماسه‌هایی هست که شمردید. این یه حقیقت علمیه. 


یکی از اون دونه‌های ماسه، خورشیده. و زمین خیلی خیلی کوچیکتر از یه دونه ماسه‌ست که داره دور خورشید میچرخه. هنوز فکر میکنید تفاوت بین شیعه و‌سنی و جود و مسیحی و بهایی و ایرانی و آمریکایی و ژاپنی، انقدر مهمه؟»


من اضافه میکنم به حرفای ایشون، واقعاً فکر میکنید ما تنها موجودات زنده و انسان اشرف مخلوقاته؟ خب تابلوئه که آیندگان به این جهل ما خواهند خندید! احتمالاً همراه با موجودات اسمارت دیگه در سیاره‌ها و منظومه‌ها و کهکشان‌های دیگه.


وقتی خوب دقت کنی، میتونی بفهمی که ما همه تو یه جرقه‌ی بزرگ (انفجار بزرگ) زندگی‌میکنیم، که در حال گسترشه. زمین نهایتاً یا به یه جرم بزرگ دیگه برخورد میکنیه و متلاشی میشه، یا بعد از مرگ خورشید (مثل یه تیکه از اون جرقه‌هایی که از یه ذغال پرت میشه) خاموش میشه و سیاه چاله‌ی به وجود اومده، تمام منظومه شمسی رو میبلعه. حالا خودتون بشینید حساب کنید که، کجای این جهان هستی، هستید!


برید بشینید جک و جونور نجات بدید. تازه یه عدّه این وسط دنبال حقیقت و فلسفه زندگی و این داستانا هم میگردن! از کجا آمده‌ایم به کجا میرویم. از همونجایی که قبل از تولد بودی آمده‌ای و دقیقاً به همانجا میروی. هرچقدر قبل تولد رو یادت میاد و خوب و بدش رو فهمیدی، بعدشم همینطور.


زندگی هیچ چیز عجیب غریبی نیست! فقط میگذرد...

و وقتی رفتی، هیچکس تورو یادش نیست، مث میلیار‌ها نفر که تا حالا رفتن و آب از آب تکون نخورد. اونایی هم که اسمشون موند، واسشون تمبون نشد. تا زنده‌ای زندگی رو بکن، که هیچ‌جا، هیچ خبری نیست. 

هنری میشویم تا زنده بمانیم

دیگه از لحاظ مالی، پولم به تیپ‌هایی که دوس دارم بزنم هم نمیرسه. نمیدونم کی اینطوری شد، ولی وقتی از سال ۸۵ که رفتم دانشگاه حرف میزنم، حس میکنم آقاجونم داره راجع به زمان شاه حرف میزنه! بنزین بود لیتری ۸۰ تومن، پیتزا بود ۲۰۰۰ تومن، شاخ‌ترین کفشا بود نهایتاً ۲۰۰ هزارتومن، کرایه تاکسی بود کورسی ۱۰۰ تومن، دلار ۱۰۰۰ تومن و صدتا مثال دیگه. کِی کفش یه میلیون بود؟ کی شلوار ۳۰۰ تومن بود؟ کیف ۴۰۰ تومن؟ پیتزا چی توشه که شده ۲۵ تومن؟

خلاصه که میخوام بزنم تو‌کار تیپ هنری. ارزون و به صرفه. هر کیم گفت اینا چیه پوشیدی یا این کارا چیه می‌کنی، میگم آخه تو از هنر چی میفهمی؟ یه چندتا کار هنری هم میکنم ازین کانسپت‌ها، به هیچکسم نمیگم خودم هم نمیفهمم داستان چیه. یه جفت کفش بادی میخواد، یه سه متر پارچه گُل‌گُلی، ازین بنرای تو کوچه خیابونم میشه کند پیچید دور خودت. نوشه هم داره قشنگ میشه. هنری شدن خوبیش اینه که دیگه سملونی هم نمیخود بری. یه لحظه تصمیم میگیری مو و ریشتو نزنی، ازین لونه کلاغیا روسرت خیلیم شیک و هنری. کیف هم ازین پارچه‌ای دوستاران طبیعت میگیرم یه ۱۰ دوازده تومن بیشتر نیست. همون کارم میکنه...

البته سختی‌های خودشم داره. یه هنری واقعی، یه چهار نفرو باید بشناسه. هیتلرو که قطعاً باید خوب مطالعه کنم و سعی کنم دوستش داشته باشم، که متفاوت باشم! نیچه و گاندی و چگوارا رو هم یه دور از روش میخونم، که یه کافی‌شاپی چیزی رفتم بتونم نظر بدم. گفتم کافی‌شاپ، فرق بین قهوه‌هارو هم باید خوب بفهمم که تلخ‌ترینشو انتخاب کنم که مث زندگی تلخ و هنری باشه. عینک گنده زمان‌شاهی هم که دارم، میمونه سیگار! اونم یه پاکت بهمن ۵۷ میذارم پر شالم که دیگه ته هنری باشه.

عکسای نامفهوم و **‌شعر میذارم پروفایلم، ازین متنایی که هیچکس منو درک نمیکنه هم قاطیش. یه جاهایی پابرهنه میرم، یهویی وسط خیابون میشینم رو زمین، یهو ممکنه لخت بشم، **ن‌لختی عکس بگیرم، واسه زلم زیمبو هم لیمو عمانی میندازم گردنم، هیچکسم نمیتونه اعتراض کنه، هنریه دیگه. اگه کسی از کارایی که کردم پرسید، میگم همرو هدیه کردم به کودکان کار، تو خیابون. اصن میتونم با چهارتا تیکه سیم مسی و دونه تسبیح و کمربند چرمی بابام واسه خودم دستبند گردنبند هنری بسازم. تولید انبوه کنم اینستا بزنم بفروشم.

غذا هم که من ندیدم هنری‌ها بخورند، معمولاً تخم‌مرغی، سیب‌زمینی‌ای چیزی، با سیگار و چایی (به قول **خُل اعظم، استاد محسن نامجو)

دیگه باید هنری شد تا بشه زنده موند. خداحافظ مارک و برند!

The third knuckle from the top of my right index finger’s story

امروز صبح به یه دلیلی*، روی بند سوم از سمت نوک انگشت اشاره دست راستم (بند اول از سمت پشت دست) زخم شد. هیچوقت فکرشو‌ نمیکردم این نقطه از بدن انقدر به جاهای مختلف بخوره. 


نمونش اینکه وقتی از دستشویی عمومی پاساژ پالادیوم میخواستم بیام بیرون، واسه اینکه دستم کثیف نشه، با این نقطه از دستم در دسشت‌شویی رو باز کردم.

یا وقتی خواستم بزنم به شیشه ماشین که شیشیرو بکشن پایین، با همین نقطه از بدنم تاق تاق تاق زدم به شیشه و آی سوخت!

یا مثلاً میخواستم قولنج انگشتمو تَق بشکنم، با شصت دست چپم محکم گذاشتم رو این نقطه بی‌هوا فشار دادم.

دیگه توضیح ندم که چند بار دست کردم تو جیبم و این نقطه از بدنم گیر کرد به لب جیبم و این دلم از حال رفت!

یه بارم به صورت اتفاقی یه جا دیگه خورد که چون یادم نیست داستان چی بود، از نوشتنش خود داری می‌کنم.


خلاصه این نقطه از بدنم درد میکنه و میسوزه خون و خون ریزی...


پ.ن: ۱. نخیر، چسب زخم ندارم!

*۲. دستم توسط رِم، سگ خونگی مازیار و آ*** گاز گرفته شد و زخم شد.

۳. رِم ظاهراً اسم یه معمار معروفه، که مازیار به خاطر عشقش به ایشون اسم سگشون رو هم، هم اسم با جناب رِم گذاشتند.

۴. منم با شما موافقم، اسم «رِم» واسه سگ اصلاً رو‌زبون‌ نمیچرخه. رم‌ بیا، رو بشین، رم  نه، نه!

۵. نباید واسه این قسمت از بدن که در بالا توضیح داده شد کجا، یه اسم درست و حسابی داشته باشه؟ نقطه به این مهمی رو...

نون‌خامه‌ای

همیشه یکی از تفریحات سالمم این بوده که برم شیرینی فروشی، دو سه تا دونه نون خامه‌ای بگیرم (اسمش شیرینی نون‌خامه‌ایه، نارنجک و خمپاره و اینا سوسول بازیه تهرونیاس). آقا سه تا بگیرم، هر کدومشو به یه مدل سامورائی بخورم حال کنم. یکیشو اول نونشو سعی کنم بخورم، بعد خامه‌هاشو لیس بزنم، یکیشو اول خامه‌هاشو فشار بدم تو دهنم بعد نونوشو گاز بزنم بخورم، یکیشو نصف کنم، یکم نگاش کنم و بخورم!


ولی موازی با این داستان، همیشه دغدغه اینو داشتم که شیرینی‌خامه‌ایش خوبه یا بده. هر سری که از یه جایی میگرفتم که نمی‌شناختم، استرس میگرفتم که عایا خدایا، مونده نباشه مریض بشیم؟ بو‌ گلاب نده انگار داریم جوراب میخوریم؟ خامش شُل نباشه ریق ریقی شه تو دهنمون؟ نکنه خامش خیلی شیرین باشه بزنه؟ نکنه دونه‌ای نده مرتیکه بیکلاس؟ نکنه بزور بذاره تو جعبه مقوایی؟  اندازه یه نون خامه‌ای وزن مقواشه فقط! نکنه شلوغ باشه یه ساعت واسه ۳ تا نون خامه‌ای تو صف وایسیم. نونش خیس خیسی نشده باشه انگار یکی لیسش زده قبلاً؟ نسوخته باشه نونش زیادی ترد باشه؟ خلاصه...


اینا همرو گفتم که اینو بگم. میهن نون خامه‌ای زده! تو یه کلمه: یـــک! جا داره از تمامی دستندرکاران محصولات بسیار خومزه‌ی میهن، نهایت کمال رو‌ بکنم که با این بستنی بسیاااار خوشمزه و خوش عطر و فرم و اصن اوفِ خودشون، تمام دغدغه‌های مارو دونه به دونه (چه بسته بندی جذابی، یهویی یادم اومد ببخشید وسط خوندنتون) حل کرده و اصن یادم رفت چی میگفتم. ولی در کل خعلی خوبه.


آپشن‌دارم هست راستی. اول که میخری به فرم بستنیه، یعنی اگه به محض اینکه خریداری میشه مصرف هم بشه، یه چیزی تو مایه‌های بستنی به زبون میاد. ولی این در حالیه که رو خودش نوشته قبل از استعمال سه دقیقه بذارید بیرون بمونه. اگه به حرفش گوش کنید و سه چهار دقیقه دندون رو جسگر بذارید، یه چیزی توما‌یه‌های نون خامه‌ایه رو‌به سفت، به زبون میاد و نهایتاً اگه شیش هفت دقیقه بذارید بیرون بمونه و جیگر بغل دستیتونو بخورید، نون خامه‌ای با خامه خنک رو به شل خواهید داشت، که من این موردو پیشنهاد نمیکنم. هم به لحاض شرعی مشکل داره، هم خیلی خومزه نیست. نون خامه‌ای رو عرض میکنم! اگه یادتون رفت، و شش هفت دقیقه بیرون موند، یادتپن باشه که در این صورت، یه بستنی خامه‌ای کمه، دوتا باید خورد. ولی اگه به صورت بستنی (حالت اول) خورده بشه، یکیش کفایت میکنه. از نظر قیمتی هم می‌ارزه والو! الآن ۳ تا نون خامه‌ای زیر ۲ و پونصد نمیشه، ولی یه بستنی خامه‌ای میهن هزار تومنه. لابد شما هم نشستی تا ته این متنو در مورد نون خامه‌ای خوندی؟


پ.ن: از برادران پایداری (موسسین و مدیران ارشد بستنی میهن) خواهش میکنم اگه یه روز این متنو خوندند، بیان پی‌وی بنده شماره حساب بدم ایشالا بتونید جبران کنید اینهمه تبلیغ بستنیتونو کردم. اگه هم هیچوقت نخوندید اشکال نداره، بستنیتون خعلی خوشمزست...

ایرانیان مهمان نواز انتخابی

کی گفته ایرانیا مهمان‌نوازند؟ والو تا جایی که ما می‌بینیم، ایرانیا بیشتر تو کف و‌ هَبَلند تا مهمون‌نواز. تو ایران مهمون فقط اگه اروپایی (بور و بلُند) باشه توریست حساب می‌شه و ایرانیا مهمان‌نوازیشون گُل می‌کنه! ولی اگه مهمون آسیایی (یا هر کلّه سیاه دیگه‌ای) باشه، بوگندوی‌کثیف، و چه بسا دزد و خطرناکه!

از ایرانی‌ها نژادپرست تر هم داریم اصن؟ با کلاس‌نماهامون که میگند عربا ملخ‌خور و نفهمند، ترکا که خرند، افغانیا هم عمله‌ند! روشن فکرامونم که میبینید، مرگ بر آمریکا، مرگ بر اسرائیل، مرگ بر انگلیس! بقیه نژادارو هم ندیدیم زیاد، یا مثلاً فقط تو تلوزیون دیدیم! اصن نمیشناسیم بیشتر! وگرنه میدونید که، همه از دَم عنن، فقط ما خوبیم تو کل دنیا.

کی گفته ایرانیا مهمون نوازند؟ ایرانیا ندید بدیدند. موی بلوند دوس دارن. پوست سفید دوس دارن. چشم آبی! یه سری مشخصه‌ی مامان پسند. لب قیطونی یادم رفت!

مونوپاد دنیا دیده، چشم و دل سیر

یه مونوپاد دارم، مرتیکه دراز تا حالا سه بار رفته تایلند! یه بار خودم بردمش، یه بار دادم علی فروزانفر بردش، یه بارم ممد زائرین با زنش هفته دیگه دارن میبرنش. جالبیش اینکه که هر سری هم یه شهر. بانکوک، پاتایا و پوکت.


من اگه انقدر که به این مونوپاد حال دادم، به هر کی دیگه حال داده بودم تا الآن از مریدان من شده بود. ازونا که پشت سرم نماز میخونن. البته مونوپاد منم نمازش ترک نمیشه، منتها به فرادا...

نه به کمربند اجباری

قبول که دارید که هر چیزی اجباریش بده دیگه؟ مثلاً چه حجاب اجباری تو کشورای مسلمون، چه مثل فرانسه بی حجابی اجباری در اماکن عمومی! از نظر من جفتش بخاطر اجباری که توشه، اشتباه و بی‌ارزشه. دسته؟ قبول؟


کمربند ایمنی هم همینطور. آقا واسه چی بستن کمربند ایمنی اجباریه؟ من با این داستان کمربند ایمنی مشکل دارم! ما ایمنی نخوایم کیو باید ببینیم؟ آقا ما دوس نداریم یه بند لا سینمون، یکیم زیر دلمون، بچسبونتمون به صندلی. دائم تو دست و پا! هی پیچ و تاب میخوره، هی اتوماتیک جم‌ نمیشه و لا در گیر میکنه، چرک میشه، اون سگک سرش میره اینور اونور گُم میشه. مگه بخاطر خودم نیست؟ من میخوام از شیشه جلو پرت شم بیرون. به کسی چه مربوط؟ اصن واسه چی اگه نبندم جریمه میشم؟ شما مریض باشی نری دکتر جریمه میشی؟ جون خودمه، امنیت خودمه، ماشین خودمه، تصمیم خودمه، دوس ندارم ببندم! هیچ آسیبی هم به کس دیگه‌ای نمیرسونه. من هر مدلی تصادف کنم این قسمت کمربند فقط به خودم ربط پیدا میکنه، نه هیچکس دیگه. هر جوری حساب کنی، کمربند اجباری منطقی نیست!


میخوام برم یه کمپین بزنم اسمشم بذارم «کمربند اجباری نه!» بعدشم از شهروندان محترم بخوام که عکس‌ها و فیلم های بی‌کمربندشونو به آدرس تلگرام ما ارسال کنن. جنبش را بندازم، اپوزوسیون را بندازم وسطش کورش کبیر، کورش کبیر راه بندازم، برنامه رادیویی و تلوزیونی راه بندازم، تو برنامم‌ کمربند ایمنی آتیش بزنم...


پ.ن: قطعاً یه مشت اُسگُل این متنو‌ جدی میگیرند! بیایید از اون دسته از عزیزان نباشیم.

بی ملاحتی یعنی

‏یه شاگرد دارم که هیچ فیچر (مشخصه) خاصی نداره. یعنی هیچ جوره نمیشه توصیفش کرد. نه چاقه، نه لاغره، نه عینکیه، نه قد بلنده، نه لباس خاصی میپوشه، نه خال داره، نه دماغش عملیه، نه حرف میزنه، نه مدل موی خاصّی داره، نه رنگ خاصیه، نه لهجه خاصی داره، نه دوست خاصی داره، نه ایده‌ی خاصی داره، نه طرز فکردی، نه هیچی هیچی هیچی! هیچ جوره نمی‌شه آدرس داد کدومه! در حدّی که همکارم گفت کیو‌ میگی گفتم چشم چشم دو ابرو، دماغ و دهن یه گردو! من جزو صندلی‌های کلاس حسابش میکنم جدیداً. یه همچین آدمایی رو باید بدند کارخونه سوسیس کالباس باهاشون «مارتادلا» درست کنن! آخه آدم انقدر بی ملاحت؟


پ.ن: ملاحت: نمکینی. (غیاث). مأخوذاز تازی، زیبایی و دلربا بودن و خوب صورتی و لطافت ونیکویی و زیبایی دهان و چشم و ابرو. (ناظم الاطباء).بانمکی. نمک داری. حسن. خوبی. شیرینی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).