دَرِ آسانسور که وا شد ملّت یه جوری نگا میکردن که یه لحظه حس کردم باید به تک تکشون سلام کنم! گفتم لابد باید دَمِ در وایسم تا تعارفم کنن برم تو...
تازه تو آسانسور که رفتم، دوتا خانم محترم از دور داشتن عجله میکردن خودشونو بذارن لا در که در باز شه بیان تو. خداییش هم اگه با همون سرعت ادامه داده بودن، میرسیدن. منم یعنی خواستم کمک کنم نذارم در بسته شه <|>، حول شدم سریع دستمو محکم گذاشتم رو دکمه اونوری که در آسانسور رو به زور میبنده >|<. نهایتاً با اختلاف ۱ ثانیه و چند صدم ثانیه جفتشون پشت در موندن. صحنه بسته شدن در، رو به قیافه یاروها به صورت اسلوموشن جلو چشممه! فکر کنم دستش رو هم تا یه جاهایی دراز کرد بذاره لا در و نشد...
تو مسیر هم که همه روشون به هم یه حلقه زدن دور تا دور آسانسور دارن تو چشمای هم نگا میکنن. انگا زشتنه پشتشون به هم باشه. حساب خاصی هم که با هم ندارن که بگن ببخشید پشتم به شماست. همه با هم «همآسانسوری» به حساب میان.
وسط آسانسورم یه مشت بچّه، زیر بند و بساط ملّت، دست تو دست پدر و مادراشون زل زدن زیر چونه آدم. بارها پروردگار خودم رو شکر میکنم که من تو اون ارتفاع نیستم!
اصن خیلی آدم موذبه تو آسانسورای سیتیسنتر...
پ.ن: یک. ما هنوز نفهمیدیم حکم آوردن این ماشینچیا که واسه بچّهها کرایه میدن به داخل آسانسور چیه؟ ما حق داریم شاکی بشیم که بیست بار نزدیک بوده روش بخوریم زمین، یا نه؟
دو. از مسئولین خواهشمندم این صدای موزیک توی آسانسور رو یکم بلندتر طراحی کنن، سبکشم عوض کنن! اینا که میذارن مال تحریک اشتهاست تو رستوران. به نظر من تو آسانسور باید ۶ و هشت یا بندری بذارن که مسافرین تو راه تا در بستس یه تکونشم بدن. میگن مشتریهای شاد بیشتر هم خرید میکنن انگار...
سه. بستگی به درجه خستگی، با چهار تا حس متفاوت میشه فهمید آسانسور رسیده به شما یا نه. حس اول و پر استفادهترین حس، حس بیناییه. یعنی نگا کنی ببینی درش کی باز میشه. از مزیتهای این حس به حواس دیگه، به امکان استفاده از راه دور میشه اشاره کرد. حس دوم، حس شنواییه. یعنی اگه چشمتو بستی، از صدای در بفهمی آسانسور رسیده. حس سوم، حس لامسه. یعنی دست بذاری به در آسانسور ببینی کی باز میشه. و اما حس آخر. حس بویایی! یعنی بو بکشی ببینی چه موقع بو گُه میزنه تو صورتت، اون موقع آسانسور درش باز شده. این حس آخری یه ایراد کوچیک داره اونم اینه که یکم کُنده.
چهار. یه بار گفتم، یه بار دیگه بیشتر نمیگم، اگه میخواید برید بالا دکمه بالا رو بزنید [↑]، اگه میخواید برید پایین، دکمه پایین رو بزنید [↓]. اگه میخاید برید بالا هر دوتا دکمه رو با هم نزنید! یا اگه میخواید برید پایین به همین صورت. تا بحث دکمست اینم بگم شاید چهار نفر هدایت شدن: تو رو قرعان این دکمرو پشت سر هم نزنید هی جیق جیـــق جیق. این بخواد بیاد با تهدید که نمیاد! همون یه بار که زدید دور دکمه سبز شد یعنی حلّه دیگه، از اونجا به بعد دیگه دندون رو جیگر بذارید تا سر فرصت بیاد. آسانسور سقوط کنه تقصیر شماهاست که حولش میکنید. یه بار در جهت مناسب بزنید، خلاص!
یه زمانی راه پولدار شدن، کار و کوشش و تلاش مضاعف و توکل به خداوند متعال بود! الآن دیگه این مدلی نمیشه پولدار شد. الآن راه پولدار شدن، پول داشتنه. حتی تا چند وقت پیش فکر میکردم راه پولدار شدن "ایده" جدید و خوب داشته، ولی الآن فهمیدم که اونم کافی نیست. واسه عملی کردن ایدههات هم نهایتاً پول لازم داری. از یه مغازه متفاوت زدن تا یه app نوشتن. دیر بجنبی هم، ایدتو یه هفته بعد یکی دیگه عملی کرده.
برای مثال من یه ایده داشتم واسه نوشتن یه application. اگه بخوام خودم بنویسم باید با Swift بنویسم که مکبوک میخواد (که اونم پول میخواد) اگه بخوام بدم واسم بنویسند که بازم پول میخواد (تازه برنامه دیگه دست خودت نیست و واسه هر تغییری باید باز به برنامه نویسش پول بدی). خلاصه پول میخواد در حد چند میلیون که من ندارم.
دوس دارم دهن اینایی که میگند "پول خوشبختی نمیاره" رو از نزدیک مورد عنایت قرار بدم!
قبلاً وقتی میدیدند طرف غریبهست، دولا سهلا میکردند تو پاچش! الآن از دم، به صورت دیجیتالی، دولا چهارلا میکنند تو پاچه هر کی بتونند. بعد چون همه میبینند بقیه هم همینقدر رفته تو پاچشون، خیالشون راحت میشه و اعتراضی هم نمیکنند. خیلی شیک و ساده برگزار میکنند، همه هم در نهایت راضیند.
مثلاً ورودی پارکینگ بر فرض مثال هزار تومنه، چه ۵ دقیقه پارک کنی چه تا شب که پارکینگ میبنده، باید این هزار تومنو بدی، دقیقاً مث آشِ کَشک خالته! بعدم چون همه میدند تو هم باید بدی دیگه....
تو اصفهان بین ۲ تا سه روز طول میکشه تا یه پسر معمولی، با یه تیپ و قیافهی متوسط، با یه ماشین معمولی، مُخ یه دختر معمولی رو بزنه و ببره باهاش شپلکس کنه. تو این سه روز هم سه تا حداقل ۳۰ هزار تومن، باید پول کافیشاپ و پاستیل و لواشک و شام بده، درسته؟ به عبارتی یه چیزی حدود ۱۰۰ هزار تومن باید دست تو جیب مبارکش کنه تا بتونه با یکی شپلکس کنه. تهران همین هزینه تقریباً سه برابر میشه، یعنی باید روزی حداقل نود تومن پسره پیاده بشه که بتونه با یه دختر شپلکس کنه.
حالا بعضی از پسرا هستن که هزینه این سه روز رو تو یه شب به یه نفر میدن. به این افراد "هابلین"، جمع مکثر هَبَل، میگویند. یه عدّه از دخترا هم هستند که همون هزینه ۳ روز رو تو یه شب میگیرن و هر جور خواستن خرجش میکنن. به این دسته از افراد هم "زحمت کشین" اطلاق میشه! اینا همرو گفتم که اینو بگم!
هر کی چهار روز بات اومد بیرون و باهات شام و نهار خورد بعد بهت داد، مریم مقدس نیست، شاید زحمتکش باشه. ازون طرف هم هر کی چهار روز بردت بیرون گردوندت نمیخواد بگیرتت، شاید میخواد، لا الاهَ الَ لاه...
بعد حالا همه اینا یه ور، برعکس همه اینا هم از اونور صادقه. یعنی هر کی هم که روز اول شپلکس کرد، الزاماً هَبل یا زحمتکش نیست!...
پند داستان این بود که، کلاً بیاید همدیگرو قضاوت نکنیم. به این قبله منم هدفم فرهنگ سازی بود، اصن قصد نداشتم قیمت بدم کار و کاسبی مردمو کساد کنم. یعنی میگم سرعت اتفاق افتادن این قضیه ربطی به اون قضیه نداره. اگه متوجه نشدی طوری نیست، شما قضاوت نکنی حله، گور بابای هدف من!
خیلیا عادت کردن وقتی نمیتونن به چیزی که میخوان برسن، یا چیزی که میخوان داشته باشن رو ندارن، یه بامبولی واسش پیدا میکنن که اون حس سوزش عضو، یکم تسکین پیدا کنه...
وقتی نمیتونن دور دنیا رو بگردند، ایران انقدر جاهای قشنگ داره که هنوز ندیدی! هیچ جای دنیا به قشنگی ایران نیست. از تمام دنیا میان ایرانو ببینن!
وقتی یه بدنساز خوشهیکل میبینن، اینا همش پودر و قرص و آمپوله، کسی دیگه ازینجور هیکلا دوست نداره که. هر وقت بدنسازی رو ول کنی همش میره.
وقتی آیفون ندارن، آیفون دیگه دست هر ننه قمری هست. آیفون اصن تو ایران کارایی نداره. پول مارکشو میگیره! سامسونگ همون امکاناتو داره با نصف قیمت. تازه مگاپیکسل دوربینشم بیشتره.
وقتی دختر خوشگل بهشون پا نمیده، اینا ادا ت ن گ ا رو در میارن. اینا دردشون پوله،آهن پرستن!
وقتی پولدار میبینن، معلوم نیست پولشو از کجا درآورده. یا دزده یا خ**ه مال. اصن اینا بلد نیستن زندگی کنن با پولشون.
وقتی ماشین خوب میبینن، اینا یه مشت آقازاده و دزدن، پول من و تورو نگا چی سوار شدن! عقده ماشین دارن.
وقتی تحصیل کرده میبینن، تحصیل تو ایران اشتباه محض! من پسر عموم لیسانس مکانیک داره الآنم بیکاره. میدونی چقدر دکتر بیکار داریم؟
وقتی ورزشکار میبینن، اینا بعداً همش عامل هزار آسیب دیدیگی و درد و مرضه! منم دبیرستان که بودم فوتبال بازی میکردم، اگه ولش نکرده بودم الآن رئال مادرید داشتم توپ میزدم.
وقتی یکی تُند آزشون سبقت میگیره، احمق گوساله رو ببین چه جوری میره. همینا عامل تصادفات جادهای و مرگ و میرند!
وقتی پول طلا نداره بندازه، میگند طلا واسه مرد مکروهه، عقیم میکنه. من که شخصاً بدلیجات رو بیشتر از طلا دوس دارم.
وقتی نمیتونن دوست پسر یا دوست دختر خوب پیدا کنن، جوووونم راحته، مجردی چشه مگه؟ من دارم سالم زندگی میکنم، هیچ نیازی هم به جنس مخالف ندارم.
وقتی پیلفور ندارن، پیلفور بده، زشته، اَخه، تُفه. نهایتاً نداشتن عیب نیست، توجیه کردن عیبه!...
نمیدونم چرا بعضیا، با این که شمع میذاری رو کیک، باز وسط جمع میپرسن حالا چند سالته؟
بعد تو نمیدونی بگی ۲۹ سالمه، یا بگی ۳۰ سالمه! چون اگه بگی ۲۹ سالمه، قطعاً یه دوتا عَن پیدا میشن، میگند نه سی سالته. اگه بگی ۳۰ سالمه، بازم قطعاً دوتا عن دیگه پیدا میشن، میگند پس چرا شمع ۲۹ گذاشتی؟ بعد باید یه ساعت توضیح بدی که وقتی شمع ۲۹ گذاشتی، معنیش اینه که ۲۹ رو تموم میکنی، شمع ۲۹ رو خاموش میکنی و میری تو سی سال. ولی اگه بپرسن چند سالته باید بگی ۲۹ سال! چون سال دیگه تازه سی سالت پُر میشه و میشه سی سال تمام، و باید اون موقع روی کیک شمع ۳۰ بذاری و بری تو ۳۱ سال! واضحه یا تا پا تابوت برم؟
الآن انقدر توضیح دادم که حاضرم یه دور تا ۸۵ سالگی این مطلبو تو همین پست توضیح بدم، ولی بدونم هر سال مجبور نیستم به اندازهی امسال این مطلبو توضیح بدم. بعد از سال بعد هر عنی روز تولدم خواست ازین سوالات کلیشهای بپرسه، لینک این پست رو واسش بفرستم که بدونه. اگه هم از ۳۰ نتونست شروع کنه، میتونم از یک توضیح بدم.
یه بچه وقتی به دنیا میاد، صفر سالشه. واسه همین وقتی یه سالش تموم میشه، شمع ۱ میذارن رو کیکش، ننش بجاش فوت میکنه، و همه میگن یک سالشه، بعد اون بچه یه ساله که یه شمع رو نمیتونه فوت کنه، الآن تو واقعاً داری میخونی؟ یعنی معلوم نیست از یه جایی به بعد دیگه سر کاری شد؟
اینم که میگن سن یه عدده زِر زیادی بیش نیست! اتفاقاً همین عدده که وقتی این عدد بالا میره، دیگه پایین نمیاد. و همونجوری هر سال بالا ترم میره. یعتی یه جورایی مث یه لیوان خالی که با یه سرعت ثابتی داره از آب پر میشه. بعد یهو لیوان سر ریز میشه، و زرت! میمیری
جدّی یه سری ازین ماهیها به چه امیدی تولید مثل میکنند؟ اگه تولید مثل ما هم مث اونا بود که تا الآن نسل انسان منقرض شده بود. فکر کن در سال، سر یه فصل خاص، همه دخترا برن یه قسمت خاصی از شهر تخمک گذاری کنند تو خیابون، بعد یه چند وقت بعدش پسرا برن تو همون خیابون، بپاشن روشون بارورش کنن و بیان خونه. بدون هیچ ارتباط غیر اخلاقیای!
عد ۹ ماه، اون بچه هایی که قوی تر از همند زنده میموندن، اون ضعیفاشون هم توسط گربهها و کلاغا تو خیابون خورده میشدند. بعد یه عدّه زیادی بی پرد و مادر تو جامعه میریختن و دوباره روز از نو روزی از نو. خب خیلی بورینگه که! چرا اینکارو میکنن؟ چه کرمیه آخه؟ یعنی حتّی اینا ج* هم نمیزنن، نه؟
پنج شش سال پیش، سه ماه تابستون کار میکردم، ۹ ماه میخوردم. تازه سفر میرفتم، گوشی عوض میکردم، باشگاه میرفتم، زلم زیمبو میخریدم، شام بیرون میخوردم. الآن هر روز هفته دارم کار میکنم، حقوقم به سختی و با چه کنم چه کنم به آخر ماه میرسه.
پیتزا از ۲ هزار تومن شد ۲۰ هزار، کرایه تاکسی از کورسی ۲۵ تومن شد ۷۵۰ تومن، لپتاپ از ۱ میلیون شده ۵ میلیون، پراید از ۴ ملیون شده ۲۰ ملیون. قبلاً با ۵۰۰ هزار تومن یه ست لباس شیک مارک میگرفتم، الآن فقط کفشی که دوس دارم ۵۰۰ تومنه. قبلاً با ۲۰۰ تومن عینک آفتابی مارک شیک میگرفتم، الآن یه عینک تو همون مایهها ۱ ملیون حداقل پولشه. قبلاً باشگاه ۴۰ تومن بود ماهی، الآن شخمی ترین باشگاه زیر ۱۵۰ تومن نیست. قبلاً با ۴ پنج هزار تومن باک ماشینو پر میکردم، الآن با ۴۰ هزار تومن. اون موقع با ۵ هزار تومن اتوبوس میگرفتم واسه تهران، الآن ۳۵ تومن.
اگه بخوام بشینم بشمارم تا صبح باید تایپ کنم. گه خورده اون کسی که گفت علم بهتر است. به گور پدرش خندید اونی که گفت پول خوشبختی نمیاره. تازه خوبه من خانواده روزی نمیدم. دخترم نشدیم، برم شوهر کنم مهریه بگیرم. والو...
چند وقته پشت سر هم هی ۱۲۳ میبینم. رو کولر ماشین، رو ساعت، صفحه کتاب، شماره تِرَک موزیک، رو پوست چیپس، رو در و دیوار، رو کیبرد گوشی. یعنی همش در حال دیدن ۱۲۳ اونم به صورت کاملاً رندم و تصادفی. داشتم به این فکر میکردم که اینهمه ۱۲۳ قبلاً هم به همین مقدار وجود داشته، ولی بهش توجه نمیکردم. درست مث وقتی که یه کوشی جدید میخری، بعد دیگه دست همه میبینی. یا وقتی ماشین جدید میخرید بعد زیر پای همه هست. یا مدل مو، یا لباس، یا هر چیز دیگه. حتّی وقتی یه لغت جدید یاد میگیرم، بعدش سی با، سی جا میشنومش. قبلاً هم بوده، فقط الآن توجه بهش میشه! و گاهاً میتونه رو مخ بره.
یه روز یه جوجه مُلا میره پیش شیخ، ازش میپرسه: "یا شیخ، شما وقتی میخوابی، ریشتو میذاری روی پتو، یا زیرش؟" شیخ یکم دست میکشه به ریشاش، میگه: "توجه نکردم جوان. نمیدونم!" این قضه میگذره و یک ماه بعد، همون جوجه مُلا جلو شیخ رو میگیره و میگه: "حاجآقا مسئلتون." شیخ هم نه میذاره نه ور میداره میگه: "برو کمشو پدرسگ! یه ماهه من درست نخوابیدم."
نتیجه اخلاقی اینکه، بعضی وقتا بعضی چیزا وجود داره، چه بسا همیشه وجود داشته، ولی وقتی روش حساس میشی و دقت میکنی و تمرکز میکنی، ممکنه بره رو اعصاب، بدون هیچ دلیلی...