صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

قصه ی عادت

هر روز صبح وقتی از سمت برج مرداویج به سمت فلکه بزرگمهر میرفتم، سر چهار راه شیخ صدوق، نا خود آگاه چشمم بهش می اُفتاد.


یه مرد قد کوتاه لومپن و چاق و گنده، با یه شکم خیگی که کمربندش به زور زیرش بسته میشد و یک کلّه ی تاس که پشتش چند تا چین خورده بود و روش مثل کره ی جغرافیا لک و پیس داشت. یک ماه و نیم تمام هر روز ساعت 6 با تک و پوزی کشیده و نافرم، چشمای خواب آلود و خمار، کفش های طبی واکس نخورده و یه کیف چرمی سیاه زه وار در رفته، شکمش رو میداد جلو و روی یه پا لم میداد روبروی بیلبرد تبلیغاتی "سایت تفریحی واحه"، دقیقاً سر چهار راه! تاکسی هم سوار نمی شد. فکر کنم منتظر سرویسی، همکاری، چیزی بود. همیشه آستین هاش بین آرنج و مچ دستش، یه تا بیشتر نخورده بود. حتی روی دست های دراز و کپل و پشمالوش ساعت هم نمی بست.


سه چهار روزی هست که دیگه نمی بینمش!


واقعاً دلم براش تنگ شده...


عجب داستانیست، داستان عادت.

Between

Teacher : Mohsen, Answer my question with "Between". Understand?
Student : Yes.
Teacher : Where is Siamak?
Student : Siamak is between Behnam!

TPM

این یه رسم زنده نگه داشته شده ی قدیمی تو گویشه که بعد از گذشت هفت - هشت جلسه از شروع ترم، از والدین بچه ها و یا خود دانشجوها در صورت بزرگ سال بودن، دعوت میشه که از وضعیت درسی و اخلاقی بچه هاشون یا خودشون و مهّم تر از اون(!) کتاب ها و سی دی های توی کتابخونه با اطلاع بشند...


مامان بچه لا شادی اومده اِجلاس، بهش میگم جسارتاً شرمنده، روم به دیوار، هفت قرآن به میون، امّا یه مقداری خیلی کم، در حد یه چسه، همچین یه نموره، وضعیت درسی آقازادتون شیش و هشت میزنه. چه طوری بگم؟ مُنگله. اخماش رو میکشه تو هم :


پسر من تو مدرسه همیشه همه درساش بین 21 تا 22 میشه. یه درساشو 20 بیاره شبش صبح نمیشه از ناراحتی! تمام معلم هاش از هوش سر شار این بچه تعجبی اند. تو المپیاد دین و زندگی تو ناحیه اول شده. اصلاً از همون اول نابغه بود این بچه. اصلاً دکترا میگفتند بفرسیدش مدرسه های خاص افراد خاص...


اون موقع که این بچه موز بود بالا درخت، از همه موزها زرنگ تر بود. من که باردار بودم به جای اینکه مشت و لگد بزنه، مذاکره میکرد و مشکلش رو حل میکرد. به دنیا که اومد گریه نکرد اصلاً! از بس تو داره این بچه. راضی نشد بیاد خونه! دو هفته تو بیمارستان تو دستگاه بود تا دیگه انقدر باباش اسرار کرد که اومد خونه. از بس محجوب و مفعوله این بچه! شاید باورتون نشه اما با کت شلوار کروات به دنیا اومد. وزنش که کردند گفتند درسته 1 کیلو و نیم بیشتر نیست، اما یه کیلوش فقط مغز و سر و کلّس. از اول هم این بچه زبانش خوب بود اما بلقوه. 6 ماهش بود که به سه زبون زنده دنیا گریه میکرد و اربده میکشید. انگلیسی، فارسی، فرانسه! همسایه شاهدند! اَن خودشو از گوشت کوبیده تشخیص نمیداد اما فرق in spite of و despite رو میدونست...


تو فامیل الگوی بچه های فامیله. از ادب، متانت، خشاعت، رتانت، زغامت. همیشه باعث شادی و خنده ی همه میشه از بس نمکه این بچه...


بله! اگه سوال دیگه ای ندارید من گه خوردم!

ادامه مطلب ...

*uss*

فقط یه ذهن منحرف میتونه busy رو روی تخته بنویسه bussy...

it does...

Love

Bites

آخ حوصله ام

روزایی که دانش آموز و دانشجو بویم، خدا خدا میکردیم زودتر تابستون شه یا یک روز تعطیل بشیم و ساعت 10 صبح خیابون های شهر رو ببینیم. دلم ساعت 8 میخواد...



Hey God, Do you speak Persian?

نور


پدرام اعظم پناه - نور
 
31 اردیبهشت 1390

اخوی گاهی 1

سالها پیش روی موبایلم از پیمان این اس ام اس اومد : 


  koga kiar bakir


با یه علامت سؤالِ گُل گُلی بنفش و زرد روی کلّم، زنگ زدم به پیمان :


من : پیمان این اس ام اس چیه دادی!؟...

پیمان : میگم گوجه و خیار بگیر! پول داری؟

آپریل و هوای دل من ژانویه...

خیلی احمقانه منتظر نتیجه ی لاتاری امسال نشستم. نمیدونم چرا فکر میکنم باید اسمم اون تو باشه. این روز ها کاری به جز کار ندارم. دقیقاً تا سی تیر وقت دارم دفترچه سربازیم رو پست کنم. تاریخش یادم مونده چون 28 تیر تولدمه...