صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

عرضم پناه، اعظم تمام...

صبح گاه رو تو پادگان پیچوندن لذّت خاصیی داره که فقط یه سرباز وظیفه میتونه درکش کنه.


خلاصه، یه روز شنبه، وقت صبح گاه، به من گفتند نرو صبح گاه و بیا این جوایز و لوح تقدیر ها رو با سلیقه بچین روی میز، توی جایگاهی که فرمانده یگان ها میاند جوایزشون رو از دست امیر* میگیرند. من هم خوشحال و خندان، از خدا خواسته مثل یه افسر خوب و حرف گوش کن، دقیقاً اوامر رو اجرا کردم...


خلاصه موقع اجرای مراسم شد و اهداء جوایز و نهایتاً سخن رانی امیر. من هم همچنان خوشحال و خندان از این که یک ساعت و نیم صبح گاه رو پیچوندم، پشت جایگاه روی یه تخت نشسته بودم و داشتم به این فکر میکردم که الان همه سر پا ایستادند. تو همین فکرا بودم که امیر فرماندهی پادگان صدام زد : اعظم پناه؟


نا خواسته یه یک متری از سر جام پریدم و با عجله رفتم بیرون از اتاق کنترل. فکر کنم رنگمم پریده بود! پیش خودم گفتم وای، دیدی بد بخت شدم؟ امیر فهمید! حالا حتماً 10 روز اضافه خدمت برام میزنه. کاشکی بازداشتم نکنه فقط! داشتم فکر میکردم که یه بهونه ای بیارم، یه چیزی بگم. در حال راه رفتن به سمت جایگاه تو همین فکرا بودم که از هم خدمتیم که اونم مث من پیچونده بود پرسیدم : "امیر من رو صدا زد؟"


گفت : "نه! آخه تورو واسه چی صدا بزنه وسط صبح گاه پشت بلند گو. آدمی؟"

گفتم : "ولـی گـفـت اعظم پناه هــــاااا..."

با کلاه زد تو سرم و گفت : "خاک تو سر آش خورت کنند، امیر گفت عرضم تمام..."


صبحگاه اون هفته کوفتم شد. از اون روز هر وقت امیر سخنرانی میکنه منتظرم آخرش منو صدا بزنه...


* در ارتش جمهوری اسلامی ایران درجه سرتیپ 2 به بالا را "امیر" میخوانند.


شب بخیر

مهم نیست چه موقعی از روز باشه. من وقتی میخوام بخوابم میگم : "شب بخیر"

نیم دهه...

دختران دهه ی پنجاه نیمه ی اوّل را نمیدانم!


دختران دهه ی پنجاه نیمه ی دوّم، عاشق هر چه باشیـَـند...

دختران دهه ی شصت نیمه اوّل، عــــاشــق نـشـنـیـدنـنـد...

دختران دهه ی شصت نیمه ی دوّم، عاشق دروغ شنیدندد...

دختران دهه ی هفتاد نیمه ی اوّل، عاشق راست شنیدنند...


دختران دهه ی هفتاد نیمه ی دوّم را نمیدانم!

غربه در وطن...

امشب از اون شباییه که دلم واسه غربت (قربت) تنگ شده. یه آسمون خراش خیلی طبقه تو منهتن نیویورک، دل تنگ واسه وطن، بالای پشت بومش...

رومز این یادداشت رمز هارداکسترنال من است

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

Happy birthday Pedro

the most loneliest day of my life...

سوختم

هر وقت پیتزا پِپِرونی خوردم دوبار پشیمون شدم! یک بار موقع خوردنش، یک بار موقع پَس دادنش...

بفرمائید یه فنجون قهوه!


مو فقط موی مشکی!

مو فقط موی طـبیعی!

مو فقط موی موج دار!

مــــو فــقــط موی باز!

مو فقط مویی که بوی شامپو میده!

مــو فـقـط مـوی پـُـر...

بفرمائید یه فنجون قهوه!

مادرت چطوره؟

Beauty فقط Natural Beauty

واقعاً حس خیلی بدی بعد از دیدن این عکس بهم دست داد! اونوقت بعد که میگم فقط Natural Beauty بهم میگند مثل مامانا حرف میزنی. هر چقدر هم که بگید عین مامانا حرف میزنی آخرش میگم دختر باید از حموم در بیاد من ببینم تا بپسندم. خب فکر کن یکی اینارو بگیری ببری خونه بشوری، بعد ببینی اونجوری بوده نه اینجوری! دیگه هم که به این راحتی ها پس گرفته یا تعویض نمیشود. یه آدم درست و حسابی پات حساب شده، حالا بیا و ثابت کن که این از اوّل همینجوری بوده.

ســــَــــــگ!

پاچه میگیرم و عذاب وجدان و آخ غرورم رخصت نمیدهد...