صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

Poke

به یک عدد Poke Backکن حرفه ای با سرعت بالا ( ترجیهاً آقا ) جهت Backکردن Pokeهای خورده شده نیازمندیم...

Saaalaaam

عاشق اینایی‌ام که وقتی سلام میفرستند aش رو میکشند! کلّی انرژی +اند اینا. اینا میرند بهشت...

سالها بود تو را می کردم

گویند سلطان محمود غزنوی جلوی پلکان قصر ایستاده بود که یکی از شعرای درباری (عوفی) را دید و از او خواست که وقتی سلطان پا به پله اول می‌گذارد مصراعی بگوید که سلطان حکم قتلش را بدهد و وقتی سلطان پا به پله دوم گذاشت مصراع دوم را چنان بگوید که نه تنها اثر مصراع اول را از بین ببرد بلکه شاعر را شایسته پاداشی گران کند و همینطور در ادامه ...


سالها بود تو را می کردم 
 همه شب تا به سحرگاه دعا

یاد داری که به من می دادی
درس آزادگی و مهر و وفا

همه کردند چرا ما نکنیم
وصف روی گل زیبای تو را

تا ته دسته فرو خواهم کرد
خنجر خود به گلوگاه نگاه

تو اگر خم نشوی تو نرود
قد رعنای تو از این درگاه

مادرت خوان کرم بود و بداد از پس و پیش
به یتیمان زر و مال و به فقیران بز و میش

یاد داری که تو را شب به سحر می‌کردم
صد دعا از دل مجروح پریشان احوال

وه که بر پشت تو افتادن و جنبش چه خوشست
کاکل مشک فشان با وزش باد شمال

عوفی خسته اگر بر تو نهد منع مکن
نام عاشق کشی و شیوه آشوب احوال 


عوفی

مهندس

بزرگ‌ترین فحش به یه ستوان‌سوّم کادری : مهندس!...
فقط یه ارتشی میفهمه معنی این جمله رو...

توشیرازخرماخوردی...

بدجوری چند وقته به قول اصفهانی‌ها ناقافلکی زندگی کردن تو شیراز رفتم تو مخم! دوست دارم یه مدّت (نه چندان طولانی) برم شیراز زندگی کنم. یه چیزی تو مایه‌های "خوشا شیراز و وصف بی مثالش" یا مثلاً شعر و شراب و گل و بل‌بل. یه چیزی تو مایه‌های اسپانیای ایران. دوستان، خودم میدونم دارم زیادی گندش میکنم امُا ذهن خودمه، دوست دارم هر کاری میخوام باش بکنم...


Ctrl+Shift+2

امروز دریچه‌ی جدید از تایپ به روم باز شد. خوشحالم :دی


Ctrl+Shift+2

تلخم، تلخ...

گاهی آنقدر تلخم که

واحدای سراغ ندارم

که قبل از شیرین ترین ها بگذارم

و بگویم

با "فلان قدر"، "بی سان چیز" هم

نمیتوان مرا خورد

تلخ تلخ تلخ


سه پلشت آید و زن زاید و مهمان عزیز هم ز در آید...

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد
عمه از قم آید و خاله ز کاشان برسد

خبر مرگ عمو قلی برسد از تبریز
نامه ی رحلت دایی ز خراسان برسد

صاحب خانه و بقال محل از دو طرف
این یکی رد نشده پشت سرش آن برسد

طشت همسایه گرو رفته و پولش شده خرج
به سراغش زن همسایه شتابان برسد

هر بلایی به زمین می رسد از دور سپهر
بهر ماتم زده ی بی سرو سامان برسد

اکبر از مدرسه با دیده گریان آید
وز پی اش فاطمه با ناله و افغان برسد

این کند گریه که من دامن و ژاکت خواهم
آن کند ناله که کی گیوه و تنبان برسد

کرده تعقیب ز هر سو طلبکار مرا
ترسم آخر که از این غم به لبم جان برسد

گاه زان محکمه آید پی جلبم مامور
گاه زین ناحیه آژان پی آژان برسد

من در این کشمکش افتاده که ناگه میراب
وسط معرکه چون غول بیابان برسد

پول خواهند ز من ،من که ندارم یک غاز
هر که خواهد برسد این برسد آن برسد

من گرفتار دو صد ماتم و "روحانی " گفت

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان برسد


روحانی

ال زای مر

صبح ها خواب و بیدار یه چیزایی به ذهنم (مغز؟) میخوره که میگم ظهر که رفتم خونه مینویسمش تو وبلاگم! بعد ظهر که میام خونه اصلاً یادم نیست چی چی بوده. کاش حد اقل یادم میرفت یه چیزی بوده...

همراه شو عزیز...

اصلاً نمیدونم چرا، اما از عصر تا حالا این تصنیف رو مخمه. حتی نمیدونم کجا شنیدمش یا کی! خود تصنیفش رو هم از اینجا یا اینجا میتونید دانلود کنید. خداییش هم قشنگه...


همراه شو عزیز، همراه شو عزیز
تنها نمان به درد، کین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمی شود


دشوار زندگی، هرگز برای ما

دشوار زندگی، هرگز برای ما
بی رزم مشترک، آسان نمی شود


تنها نمان به درد، همراه شو عزیز

همرا شو، همراه شو
همراه شو عزیز
همراه شو عزیز 


تنها نمان به درد، کین درد مشترک
هرگز جدا جدا، درمان نمی شود...


مرسی از راز نو