ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
از وقتی یکی دوتا کشور، جز ایران رو دیدم، یه قابلیتی بهم اضافه شده که من بهش میگم «دید توریست». اگه بخوام خلاصه معنیش کنم وسرتون رودرد نیارم، یعنی، این قابلیتو بدست آوردم که یه تیکه از شهر رو از دید یه توریست نگاه و قضاوت کنم. قبلاً این قابلیت رو نداشتم چون، هیچوقت یه توریست واقعی نبودم که بدونم به چه چیزایی باید دقّت کرد. مثلا اولین چیزی که به چشم یه توریست میاد ساختمونا و سبک شهر سازی یه منطقست. بعدش آدما (مخصوصاً قشر جوون)، تبلیغا، مغازهها، ماشینا...
اینا همرو گفتم که اینو بگم: وقتی به اکثر نقاط ایران از دید توریست نگاه میکنم، تازه میفهمم که چقدر ایران از دید یه خارجی میتونه پاکستان و افغانستان باشه...
آقا به نظر من دوستانه اجازه بدید ایران تجزیه بشه راحت شیم بره پی کارش، ما هم پس فردا بتونیم بگیم چهارتا کشور خارجی رفتیم؛ تبریزستان، لرستان، کردستان، بلوچستان، عربستان!
هیچی توش نباشه حداقل از همسایگی عراق و افغانستان و پاکستان که در میایم که! یه تهران و شمال این وسط بمونه و اصفهان و شیراز، و نهایتاً یه قسمت کوچیکی از اهواز، اونم فقط به احترام آغاسی عزیز بخاطر آهنگ زیبای لب کارون.
به شرط اینکه برادرای عربمون قول بدند پس فردا «قشم» و «کیش» بدون ویزا رامون بدند، این دوتا جزیره رو هم تقدیم میکنیم بهشون. «خلیج فارس» رو هم اسمشو بذاریم «خلیج الله» که هم عجما قبولش داشته باشند هم عربا.
مشهدم که دیگه دست مالی مقولهاست، بدند به افغانهای عزیز، که اینهمه زحمت کشیدند برج میلاد رو ساختند تو تهران. ما هم که از بچگی شانس نداشتیم، جبراً ایرانی بودیم، حالا جبراً میشیم ایرانستانی. بدم نیست، میشینیم هی واسه این ترکها و لرها و کردها و عربا و سایر کشورهای همسایه جوک میسازیم، میفرستیم وایبر، دور هم میخندیم.
فقط گفته باشم، این سری جنگ تحمیلیای چیزی شد، من از مرز تهران در میرم، میرم تبریز، اونجا کیس لزبین میدم اعلام پناهندگی میکنم. حوصله شهید شدن و مفقود شدن و جانباز شدن ندارم پس فردا خونم بخواد پایمال بشه!
از نظر من پسرا تو ایران چهار دستند
1. خنگ و بیپول
2. خنگ و پولدار
3. باهوش و بیپول
4. باهوش و پولدار
هیچکس از تو شکم ننش پولدار به دنیا نمیاد پس در هر چهار دسته منظور از پول، پول حاجآقا باباست...
i. دستهی اوّل که تکلیفشون معلومه. اینا بدبخت به دنیا میاند، بدبخت از دنیا میرند. نزدیک ترین مدرسه به خونشون تا جائی که میتونند تحصیل میکنند، یه نمرهای میگیرند، سیکلی دیپلمی چیزی دست و پا میکنند و ازدواج با یکی مثل خودشون رو زندگی میدونند. اینا از دبستان تو سری میخورند تا وقتی میذارندشون تو قبر. کم توقع، راضی به رضای خدا، اهل سر سپردن به دست تقدیر و قسمت! شکم خودشون و زن و بچشون سیر باشه راحت میخوابند. ته مسافرتشون مشهد و کربلاست. اینا نه دزد میشند نه قاچاقچی. زود زن میگیرند و ده، پانزده تا بچه به دنیا میارند یکی از یکی مثل خودشونتر.
اینا نهایتاً سرایداری، نگهبانی، رفتهگری، بابا مدرسهای، معلّم جغرافی-اجتماعیای، راننده اتوبوسی چیزی میشند و به قول معروف لنگان خرک خویش به مقصد برسانند. اینا فقط در دوصورت از فرش به عرش میرسند : خ**ه مالی، آدم فروشی...
ii. دسته دوّم، خنگ و پولدار هستند که زندگیشون دو مرحله داره. مرحله اوّل قبل از فارق التحصیلی از دبیرستان، مرحله دوّم بعد از فارق التحصیلی از دبیرستان. مدرسههای خوب با سرویس رفت و برگشت میفرستندشون و زورکی بادشون میکنند که تو فک و فامیل درشون بیارند. قبل از دیپلم اینا تو سری خور دسته چهارم هستند. صرفاً چون هر دو دسته پولدارند تو یه مدرسه تحصیل میکنند. مدرسههای غیر انتفاعی پره از این خنگ پولدارا. همیشه نمرههاشون پائینتر از بقیهست و معمولاً زیاد داخل آدم حساب نمیشند. جون میدند واسه اسگُل شدن، مخصوصاً که معمولاً چاق و سفید هم هستند. زنگای ورزش یا تو بوفه پیداشون میکنی یا رو نیمکت ذخیره یا معلّم ورزش داره لپشون رو میکشه. با کلاس خصوصی و معلّم سرخونه و پارتی بازی و آبسردکن واسه مدرسه خریدن خودشون رو تا دیپلم یه جوری میکشونند. اینروزا در دانشگاهم که بازه.
مرحله دوّم زندگی اینا بعد از دبیرستانه. بعد از دبیرستان اوّلین اقدام این دسته اینه که یه ماشین خوب میخرند اسمی. سریع شکم در میارند و اکثراً گردنبند طلا و گوشی آخرین مدل میگیرند دستشون که بیشتر دیده بشند. با این که به دیگه سنشون نمیخوره ولی ژل و لباسای مارک از مشخصههای بارز این دسته به حساب میاد. الآن برعکس دبیرستان، بهشون توجّه زیاد میشه مخصوصاً از طرف دخترای خنگ و جذاب مصنوعی و همین براشون کافیه. اگه پول اینا رو ازشون جدا کنی، سه روز بعد اگه عضو کمیتهی امداد امام خمینی(ره) نشده باشند، از گشنگی یه گوشه خشک شدند مُردند.
اینا تو کار خرید و فروش ماشین، بساز بفروش، بنگاه معاملاتی، آهن فروش و خلاصه بازاری میشند. تفریحشون هم باغ و جوجه و دور دور و مهمونی و... اینا رو فقط سه چیز میتونه به خاک سیاه بنشونه : مواد مخدر، قمار، ورشکستگی...
iii. دسته سوّم باهوش و بیپول. اینا هم مثل دسته قبل در دو مرحلهای زندگی میکنند. قبل از فارق التحصیلی، بعد از فارق التحصیلی. اینا تا تو درس و مشقند دنیا به کامشونه و معمولاً حواسشون نیست و تا مقاطع بالا هم درس میخونند. لیسانس، فوقلیسانس، دکترا! رشتش هم زیاد مهم نیست، اسم مدرکش مهم تره. اینها گل معلمهان، شیرین کلاسند. جا ماچ ناظم و مدیرند. تکّه کلام استادند. انگشت نمای بقیه شاگردها هستند. شب امتحان جزوشون تیراژ بالا کپی میشه. امّا به محض اینکه فارق التحصیل و وارد دنیای واقعی میشند، سرخورده، دپرس، نا امید، دلشکسته و پیر میشند. یک ساعت میتونم از بعد از دانشگاه اینا واستون بنویسم. توجّههای قبلی همه از روشون برداشته میشه. با مغز پر و جیب خالی ویترین مغازه ها و ماشینهای دسته دوّم از پسرا رو تماشا میکنند. با ضرب سیلی صورتشون رو سرخ نگه میدارند و شیک میگردند ولی هیچوقت ژل نمیزنند و گردنبند طلا نمیندازند. اینا معمولاً مهندس بیکار، استاد دانشگاه پیام نور، معلّم ریاضی فیزیک دبیرستان، گاهاً شاعر و نویسنده و نقاش و دیده شده که نهایتاً تا دکتر عمومی هم میشند. اینا با دستهی اوّل زیاد فرقی نمیکنند. ساعت کاریشون یکیه، حقوقشونم تو همون مایست. اینا هم تا آخر عمر بدبختی میکشند و با حقوق بازنشستگی از دنیا میرند. مجلس ختم این آدما پر میشه از امثال خودشون. اینا همیشه موقت زندگی میکنند و دائم منتظر یه معجزند. اینا زور پیر میشند تو جوونی چون از نعمت نفهمی که خدا به دسته اوّل عطا کرده محرومند. و نهایتاً فقط دو چیز میتونه از خاک بلندشون کنه : دزدی، ارث پدربزرگ...
iv. دسته چهارم، باهوش و پولدار، به فرار مغزها بیشتر معروفند. زیاد راجع به این دسته حرف نمیزنم. اینا تا یه جائی اینجا میخونند، بقیش رو اونجا میخونند، بعد نهماه اونورند، سه ماه اینورند. اینا اینقدر مؤدب و تمیزند که واسه من یکی قابل تحمل نیستند. همیشه جورای سفید و تیشرت سوسماری ساده میپوشند و سه تیغ میکنند. معمولا بو شامپو میدند و شلوار پارچهای یا جین ساده میپوشند. همیشه شادند و بزرگترین غمهاشون شام چی بخوریم، تابستون کجا بریم، کارنامتو بیار ببینم باباجون و ازین جون حرفهاست. ساعت 9 میخوابند. شمال میخوان برند از اینجا ویلا رزرو میکنند. فقط دو چیز میتونه این دسته رو از پا دراره : رابطهی ناموفق، فرزند ناخلف...