ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
بسم الله الرحمن الرحیم
پووووول
صدق الله علی و عظیم
آدم باید منطقی و واقعگرا باشه. آدم تحصیل میکنه که چی؟ که آخرش یه شغل خوب پیدا کنه، که بتونه پولدار بشه. غیر از اینه؟ مگه چقدرش شأن و کلاس اجتماعیه؟ تو پولدار باشی همونم خود به خود اوکی میشه. تازه شایدم این روزا کلاس و شأن پولدار بودن بیشتر از با سواد بودن هم باشه. نیست؟ حتّی اگه نباشه هم واسم مهم نیست. مگه من دارم واسه بقیه زندگی میکنم که واسم مهم باشه. حاضرم بجای مهندس و استاد صدام کنن "اوی" ولی وقتی کارت میکشم واسم مهم نباشه چقدر دیگه ته حسابم هست. والو...
اینارو گفتم، ازون طرف هم، درسته، پول همه چیز نیست! قبول. ولی واسه رسیدن به هر چیزی پول لازمه. منم عاشق خود پول که نیستم، ولی واسه رسیدن به چیزایی که عاشقشونم پول نیاز دارم. یعنی پول یه جورایی هَپینس یا خوشحالی هم میتونه بیاره. یا بهتر بگم، اگه پول زیاد شادی نیاره، قطعاً بی پولی غم و حسرت میاره. یعنی تو میتونی پولدار باشی و دوتا گزینه خوشحال یا غمگین داشته باشی، ولی بدون پول شما یه گزینه بیشتر نداری و اونم روزمَرِّگی و یواش یواش دپرشن و غم و اینجور چیزاست. کسایی که این مدلی نیستن قطعاً آدمای دنیا ندیده و قانع و بیدستوپایی هستن. چقدر میشه رفت پارک و از هوای تازه و غروب آفتاب و قدرت خدا لذّت برد مگه؟ تازه همونم پول داشته باشی دیگه نگم کجاها میتونی بری و چند برابر میتونی ریلکس کنی و لذّت ببری.
نمیدونم چرا آدمای بیپولی (در مقابل پولدار) اصرار دارن که پول خوشبختی نمیاره. مث اینا که ازدواج کردن به ف** رفتن هی میخوان توجیه کنن که ازدواج خوبهها! یا اینا که ماشین چینی شاسی بلند میخرن و اسرار دارن خودشونو توجیه کنن کار درستی کردن. یه جورایی قضیه گربه و گوشت. کی گفته پول خوشبختی نمیاره؟ اصن رو چه حسابی این حرفو میزنید؟ حتّی اگه اینو قبول کنیم، باز به هزار و یک دلیل نداشتن پول قطعاً بدبختی میاره.
دیدی تا بحث پول میشه معمولاً همه یاد مریضی و بیماریهای لاعلاج میفتن که قابل درمان نیست، و فکر میکنن یه مثالی پیدا کردن که با پول خریدنی نیست و احتمالاً بعدش واسه اثبات حرفشون یه مثال واقعی از یه آدم پولدار مریض میزنن که حاضره همه داراییشو بده ولی سلامتیش برگرده و خب قطعاً این اتفاق نخواهد افتاد. ولی هیچوقت به این فکر نمیکنن که میشه بی پول بود و تموم اون درد و مرضهای لاعلاج رو هم داشت. اونقت چی؟ اونموقع نظرتون راجع به پول همینه؟ منظور کلّیم اینه که سلامتی و پول دوتا مبحث کاملاً جداست که هیچ ربطی به هم نداره. تنها ربطش اینه که اگه پولدار باشی قطعاً احتمال سلامت موندنت بیشتره. چون کفش خوب میخری، کمتر کار میکنی، کمتر سر پا میایستی، کمر و زانوت سالم میمونه. ماشین خوب سوار میشی، بخاری، کولر، حس خوب، استرس کمتر، اعتماد به نفس بیشتر، غذاهای سالم تر، دوستان شاد تر، تفریحات متفاوت تر، سفر بیشتر، استخر، ماساژ، فکر آزادتر استرس کمتر و خلاصه همه اینا ازت یه آدم سالمتر میسازه. دروغ میگم بگو دروغه. پس قطعاً پولدار بودن یعنی سالم بودن. درضمن من راجع به بیمارانی که حریص پول هستند و زندگیشونو بیمارگونه وقف پول درآوردن میکنن حرف نمیزنم. باز یکی نگه پولدارا استرس پولاشونو دارن. وسواس هم یه بیماری فکریه که فقیر و دارا میتونن داشته باشد و زندگیشون رو برای خودشون و اطرافیانشون جهنم کنند...
تا یه زمانی واسم مهم بود که پولی که طرف داره رو خودش درآورده یا از باباش گرفته. یه جورایی همون توجیهی که دنبالش میگردی که خودتو قانع کنی تو ارزشهات بیشتره. فکر میکردم خیلی مهمه که طرف دستش تو جیب خودشه یا باباش. اما الآن اینجوری فکر نمیکنم. یعنی مهم نیست واسم که اون پول از کجا اومده. در همین حد که بدونم بخاطرش خون کسی ریخته نشده کافیه. بقیش مهم نیست. مهم اینه که آدمای معمولی همیشه زیر دست آدمای پولدارن. هر چقدر که چاق و زشت و پیر و کچل. هرچقدر دهاتی یا بیکلاس یا هیز. مهم اینه که پول الآن دست آیشونه و داره حالشو میبره. شاید واسه بقیه چندش باشه یا پشت سرش بخاطر همون توجیههای مسخره، حرف زیاد باشه، ولی باز وقتی منطقی به داستان نگاه کنی، اصن واسه طرف مهم نیست که تو راجع بهش فکر میکنی چه برسه به اینکه چی فکر میکنی و نظرت راجع به شخصیت طرف چیه! اون داره حالشو میکنه. مث کسی که داره با دست و ملچ مولوچ یه غذای خوشمزه میخوره و نوشیدنیشو باهاش فورت میکشه. شاید واسه بقیه چندش، بیکلاس یادهر جور شما توجیه میکنید باشه، ولی طرف داره حال میکنه، مخصوصاً اگه یکم مث من بقیه و فکر بقیه واسش مهم نباشه!
اگه بخوام راجع به مبحث پول حرف بزنم قطعاً حوصلتون سر میره، چون فکنم بتونم راجع بهش یه کتاب بنویسم ولی فعلاً تا همینجا بسه.
معمولاً توی کلاسای دیسکاشنم این بحثا پیش میاد و همیشه آخرش ۱۰ تا چیز که واقعاً با پول نمیشه خرید رو بهشون میگم. واسه همین آخر همین پست اون ۱۰ تا چیزو اضافه میکنم که سنت شکنی نشه. عشق، اعتماد، زمان، صلح و آرامش، استعداد، سلامتی، دوست واقعی، دانش، و نهایتاً احترام.
از نظر من پسرا تو ایران چهار دستند
1. خنگ و بیپول
2. خنگ و پولدار
3. باهوش و بیپول
4. باهوش و پولدار
هیچکس از تو شکم ننش پولدار به دنیا نمیاد پس در هر چهار دسته منظور از پول، پول حاجآقا باباست...
i. دستهی اوّل که تکلیفشون معلومه. اینا بدبخت به دنیا میاند، بدبخت از دنیا میرند. نزدیک ترین مدرسه به خونشون تا جائی که میتونند تحصیل میکنند، یه نمرهای میگیرند، سیکلی دیپلمی چیزی دست و پا میکنند و ازدواج با یکی مثل خودشون رو زندگی میدونند. اینا از دبستان تو سری میخورند تا وقتی میذارندشون تو قبر. کم توقع، راضی به رضای خدا، اهل سر سپردن به دست تقدیر و قسمت! شکم خودشون و زن و بچشون سیر باشه راحت میخوابند. ته مسافرتشون مشهد و کربلاست. اینا نه دزد میشند نه قاچاقچی. زود زن میگیرند و ده، پانزده تا بچه به دنیا میارند یکی از یکی مثل خودشونتر.
اینا نهایتاً سرایداری، نگهبانی، رفتهگری، بابا مدرسهای، معلّم جغرافی-اجتماعیای، راننده اتوبوسی چیزی میشند و به قول معروف لنگان خرک خویش به مقصد برسانند. اینا فقط در دوصورت از فرش به عرش میرسند : خ**ه مالی، آدم فروشی...
ii. دسته دوّم، خنگ و پولدار هستند که زندگیشون دو مرحله داره. مرحله اوّل قبل از فارق التحصیلی از دبیرستان، مرحله دوّم بعد از فارق التحصیلی از دبیرستان. مدرسههای خوب با سرویس رفت و برگشت میفرستندشون و زورکی بادشون میکنند که تو فک و فامیل درشون بیارند. قبل از دیپلم اینا تو سری خور دسته چهارم هستند. صرفاً چون هر دو دسته پولدارند تو یه مدرسه تحصیل میکنند. مدرسههای غیر انتفاعی پره از این خنگ پولدارا. همیشه نمرههاشون پائینتر از بقیهست و معمولاً زیاد داخل آدم حساب نمیشند. جون میدند واسه اسگُل شدن، مخصوصاً که معمولاً چاق و سفید هم هستند. زنگای ورزش یا تو بوفه پیداشون میکنی یا رو نیمکت ذخیره یا معلّم ورزش داره لپشون رو میکشه. با کلاس خصوصی و معلّم سرخونه و پارتی بازی و آبسردکن واسه مدرسه خریدن خودشون رو تا دیپلم یه جوری میکشونند. اینروزا در دانشگاهم که بازه.
مرحله دوّم زندگی اینا بعد از دبیرستانه. بعد از دبیرستان اوّلین اقدام این دسته اینه که یه ماشین خوب میخرند اسمی. سریع شکم در میارند و اکثراً گردنبند طلا و گوشی آخرین مدل میگیرند دستشون که بیشتر دیده بشند. با این که به دیگه سنشون نمیخوره ولی ژل و لباسای مارک از مشخصههای بارز این دسته به حساب میاد. الآن برعکس دبیرستان، بهشون توجّه زیاد میشه مخصوصاً از طرف دخترای خنگ و جذاب مصنوعی و همین براشون کافیه. اگه پول اینا رو ازشون جدا کنی، سه روز بعد اگه عضو کمیتهی امداد امام خمینی(ره) نشده باشند، از گشنگی یه گوشه خشک شدند مُردند.
اینا تو کار خرید و فروش ماشین، بساز بفروش، بنگاه معاملاتی، آهن فروش و خلاصه بازاری میشند. تفریحشون هم باغ و جوجه و دور دور و مهمونی و... اینا رو فقط سه چیز میتونه به خاک سیاه بنشونه : مواد مخدر، قمار، ورشکستگی...
iii. دسته سوّم باهوش و بیپول. اینا هم مثل دسته قبل در دو مرحلهای زندگی میکنند. قبل از فارق التحصیلی، بعد از فارق التحصیلی. اینا تا تو درس و مشقند دنیا به کامشونه و معمولاً حواسشون نیست و تا مقاطع بالا هم درس میخونند. لیسانس، فوقلیسانس، دکترا! رشتش هم زیاد مهم نیست، اسم مدرکش مهم تره. اینها گل معلمهان، شیرین کلاسند. جا ماچ ناظم و مدیرند. تکّه کلام استادند. انگشت نمای بقیه شاگردها هستند. شب امتحان جزوشون تیراژ بالا کپی میشه. امّا به محض اینکه فارق التحصیل و وارد دنیای واقعی میشند، سرخورده، دپرس، نا امید، دلشکسته و پیر میشند. یک ساعت میتونم از بعد از دانشگاه اینا واستون بنویسم. توجّههای قبلی همه از روشون برداشته میشه. با مغز پر و جیب خالی ویترین مغازه ها و ماشینهای دسته دوّم از پسرا رو تماشا میکنند. با ضرب سیلی صورتشون رو سرخ نگه میدارند و شیک میگردند ولی هیچوقت ژل نمیزنند و گردنبند طلا نمیندازند. اینا معمولاً مهندس بیکار، استاد دانشگاه پیام نور، معلّم ریاضی فیزیک دبیرستان، گاهاً شاعر و نویسنده و نقاش و دیده شده که نهایتاً تا دکتر عمومی هم میشند. اینا با دستهی اوّل زیاد فرقی نمیکنند. ساعت کاریشون یکیه، حقوقشونم تو همون مایست. اینا هم تا آخر عمر بدبختی میکشند و با حقوق بازنشستگی از دنیا میرند. مجلس ختم این آدما پر میشه از امثال خودشون. اینا همیشه موقت زندگی میکنند و دائم منتظر یه معجزند. اینا زور پیر میشند تو جوونی چون از نعمت نفهمی که خدا به دسته اوّل عطا کرده محرومند. و نهایتاً فقط دو چیز میتونه از خاک بلندشون کنه : دزدی، ارث پدربزرگ...
iv. دسته چهارم، باهوش و پولدار، به فرار مغزها بیشتر معروفند. زیاد راجع به این دسته حرف نمیزنم. اینا تا یه جائی اینجا میخونند، بقیش رو اونجا میخونند، بعد نهماه اونورند، سه ماه اینورند. اینا اینقدر مؤدب و تمیزند که واسه من یکی قابل تحمل نیستند. همیشه جورای سفید و تیشرت سوسماری ساده میپوشند و سه تیغ میکنند. معمولا بو شامپو میدند و شلوار پارچهای یا جین ساده میپوشند. همیشه شادند و بزرگترین غمهاشون شام چی بخوریم، تابستون کجا بریم، کارنامتو بیار ببینم باباجون و ازین جون حرفهاست. ساعت 9 میخوابند. شمال میخوان برند از اینجا ویلا رزرو میکنند. فقط دو چیز میتونه این دسته رو از پا دراره : رابطهی ناموفق، فرزند ناخلف...