ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
گـاهـی عـمـداً اجـازه مـیـدم یـه مَـگـس سـانـتـیـمـتـرهـا روی پـوستِ بـدنـم راه بـره و تـمـاشـاش مـیـکـنـم...
پ.ن: لطفاً اصلا فلسفیش نکنید! قضیه دقیقاً همینیه که گفتم...
در کافه به شدت باز شد و مردی تفنگ بدست و خشمگین نفس نفس زنان وارد کافه شد و عَربده کشید : "اون کـــدوم حــرومــزادهای بوده که با زنِ من رابطه داشته تـا مــغـزش رو پخش دیوار کــنــم؟"
در سکوت صدایی از اون پشت آروم گفت : "فشنگهات کافی نـیـست رفـیــق!"
روبروی سوپر مارکت دست میکنی توی جیبت که مطمئن بشی به اندازهی کافی پول هست! میری تو و با اطرافت نگاه میکنی. به همه جا. یخچالها، قفسهها، مقازه دار...
دلت یه چیزی میخواد، ولی نمیدونی چی...
علائم پیریست!
عـلــائــمِ پـیـریـسـت شاید!
خانه را به بیرون ترجیح میدهی...
خـلـوت را بـه جـمـع
دورِهَـمـی را به مـهـمانی
پارک کــردن را بــه دوردور
سنّتی را به پاپ و راک
کتان را به لی
قرمه سبزی را به پیتزا
یادم میاد بچّه که بودم، یه روز مامانم ازم پرسید : "امروز غذا چی دوست داری درست کنم واست مامان؟"
بیدرنگ جواب دادم : "تهدیگ..."
نمیدونم چرا این روزا فکر خوردنی از ذهنم بیرون نمیره. کاش فقط فکرش بود حالا! بزنم به در و دیوار و تخته، هر روزم یه بساطی یه جایی جور میشه که باعث میشه من مث اسب هر سه وعدهی غذایی + میانوعدهها رو بخورم. بعدش هم باد کنم بشینم یه گوشه واسه خودم فیسبوک چک کنم! از اون روزی که از شمال اومدم اینجوری شدم. دقیقاً بیست و نهم مهر. از روزی که توهّم موز زدم. آخی، نگاه کن این موزا رو از درخت نچیدند سیاه شده...
به آخه آدم حسابی، شمال مـــوز داره؟ حالا گیریم پرورش موز زدند شمال! موز دونه دونه آویزون میشه به درخت؟ موز دم میوه فروشی ندیدی تاحالا؟ ندیدی موز چهجوری در میاد؟ حالا گیریم موز اینجوری که تو این عکسه در میاد. نکندنش سیاه شده به درخت؟ خط استواس؟
گشنمه...
پـیـتـزا فـقـط پیتزا پدربزرگ
کنتاکی فقط خانه کنتاکی
کباب ترکی فقط مهرداد
ساندویچ فقط بیمزه
هاتداگ فقط ایندو
همبرگر کثیف فقط دلیشز
باز بفرمائید یه فنجون قهوه!