صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

یلدای ۱۳۹۱

الآن درست ۴ ساله که شب یلدای درست و حسابی نداشتم

پارسال داشتم آماده می‌شدم برم (بیام) سربازی. درست همین موقع بود که کچل کرده بودم و از دوستام خدافظی کردم که... الان درست یک ساله که سربازم. باورش برام سخته...

سال پیشش در بستر بیماری به سر میبردم و نتونستم هیچ جایی برم...

سال پیشش فرداش امتحان سیستم عامل داشتم و باز نتونستم...

اینم از امسال! نگهبانم. الان تو اتاق ارشد نگهبان روی تخت خوابیدم و دارم به پچ پچ کردن سربازا توی راه و و پشت در گوش میکنم. اینم یه جورشه دیگه. شب یلدا در خدمت سربازای امام زمون و زیر پرچم جمهوری اسلامی ایران داره سپری میشه! امیدوارم تا غروب اوضاع عوض شه و جو یکم شادتر بشه وگرنه همینجا رو همین تخت از غصه و تنهایی دق میکنم و شهید میشم. شهید راه اسلام...


در حال حاظر دلم واسه چند نفر بیشتر تنگ نشده. دوتاش مامان و بابام. یکیش خواهرم بقیش هم بماند.

نهار تن ماهی و زیتون بود، صبحانه رو هم با هم خدمتیام تو دفترم سوسیس تخم مرغ خوردیم. الان فوق العاده خوابم میاد. بعد از نهار و فیلمی که دیدم یه خواب تپل باید بچسبه. 


فعلاً

ضدّحال یعنی...

ضدِّحال یعنی بــــلــــنــــدتــــریــــن شـــــبِ سال نگهبان باشی...
پارسال چنین روزی رفتم سربازی! باورش سخته که یک سال گذشت...

120 روز و 22 ساعت و 36 دقیقه مانده با پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه


یلدا مبارک

Four Seasons

من چهار فصلم...
Spring: Strawberry
Summer: Watermelon
Autumn: Lemon
Winter: Pomegranate

مِشه مَیه؟

از کسی که خودش رو دوست نداره، چطور می‌شه انتظار داشت کس دیگه‌ای رو دوست داشته باشه؟

ساری

کسی که اهل ساری باشه میشه چی؟ ساری‌ای؟

نچسب...

بعضی‌ها نچسبند! سن و سال و پسر و دختر و زشت و زیبا هم ندارد! با یک مَن چسب هم نمی‌چسبند...

به جان بچّه‌م...

داشتم چت میکردم، می‌خواستم بگم Be jane bacham، نمی‌دونم چی شد j جا افتاد و باز همه چی خراب شد...

یکی از راه‌های تشخیص رفیق از نارفیق...

یه عکسی رو سال‌ها پیش گذاشتی فیس‌بوک. یه بنده خدایی پیدا می‌شه و یه لایکی، کامنتی، فعّالیتی، چیزی نثارش می‌کنه. خلاصه عکس قدیمی داستان ما وارد هوم دوستان می‌شه و دوباره جون می‌گیره! اون وقته که رفیق از نارفیق مشخص میشه...

زبان نفهم...

لابد اونم مث من پیش خودش می‌گه عجب افسر زبون نفهمیه این...


می‌گم : خُــب، بگو ببینم سرباز، چی‌کار می‌کنی؟

می‌گـه : خدمت می‌کنم جـنـاب...
می‌گم : نه، منظورم اینه که کارت چیه تو خدمت؟

می‌گـه : راننده آبدارچیم جناب...
می‌گم : مگه آبدارچی هم راننده داره؟ :-/
می‌گـه : خیر جناب، راننده و آبدارچیم...

سوخته خوایَم...

به رشتی ته‌دیگ می‌شه سوخته، می‌خوام می‌شه خوایَم! حالا ته‌دیگ می‌خوام چی می‌شه؟ می‌ترسم سر سفره بگم، بجاش دوغ بریزند تو خِشتکم...