صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

مکلمه‌های واقعی

خره حَجیه، وَخى تا بِینى دو نیمِس موتورا آتیش کون تا فوتبال بیاد خِلاص بِشد رسیدیم مرداویج! یه زنگ به بِچا که موتور دارندم بزِن بوگو دو تَرکش کونند بیان اوّلى سه را پینارت تا با هم بریم تو را حوصلمون سر نره. شلوار پیلى داره منم با تیشرت بوروسلى سیفیده رو طاخچِس قربون دسد تا سر پاى بده. این کمربند فلزیرم اِگه خودِد نیمیپوشى بده من یه چارتا جیغ و داد باش تو مرداویج بزنم. فقط کاش ایران ببره این همه را بیخودى نریم با این یکا نیمى...

تو چاقی، چاق...

از آدم‌های چاق متنفرم. مخصوصاً اونائیشون که با جملاتی مثل "من استخون‌بندیم درشته" ، "من چاق نیستم، تُپُلم" و... خودشون رو توجیح می‌کنند و دیگران رو آن حیوان بارکش گوش دراز فرض می‌کنند. یعنی اینا واسه خودشون ارزش قائل نیستند. حس می‌کنم همیشه بو گند می‌دند. همیشه تو دست و پای آدمند. همین‌جوریش حالم از بچه‌ها به هم میخوره، بچه‌ی چاق که دیگه واویــــلا. حتّی از پشت شیشه هم غیر قابل تحمّله.


خیلی دوست دارم یه روز بعد از ظهر بعد از اذان مغرب و عشا، یکیشون رو در حال اسنک خوردن کنج دیوار گیر بیارم، همینجوری که لپش پره قب قبشو بگیرم تو مشتم، دندونامو فشار بدم به هم، تو چشماش زل بزنم و سرش داد بکشم : "گُ* خوردی پدرسگِ چاق! تو استخون بندیت درشت نیست، ک*نت گشاده! خیکی بو گندو چاق!" بعدشم یه تف خلطی مشتی بندازم رو اسنکش، دستم رو با تیشرت گشادش پاک کنم، پشتمو بکنم بهش و قدم زنان تو افق محو شم...

از این روزها

تو هم اگه چهارتا کلاس Children پشت سر هم داشته باشی صدات شبیه مدّاحان اهل بیت(ع) می‌شه...

به کجا چنین شتابان؟

بچگی‌ها پسرا ماشین دوست داشتند دخترا عروسک. حالا پسرا عروسک دوست دارند دخترا ماشین. خدا به داد پیری‌هامون برسه...

گُد ملّی

می‌گم این شماره گُد ملّی من خیلی رُنده! کسی نمی‌خرتش؟ پول لازمم...

مهدی جمالی هم رفت


آخرین روز مهدى جمالى دوست و هم خدمتى گلم در اصفهان

ملّت

دیدید وقتی ملّت پول می‌شمارند یا کاغذ ورق می‌زنند وسطش انگشتشون رو با زبون خیس می‌کنند بعد دوباره ادامه می‌دند؟ آقا ما گوشیمون رو دادیم دست یه بنده خدائی که عکس‌های توش رو ببینه، یه ده تا عکس که دید انگشتشو با تُف خیس کرد مالید به صفحه گوشی ما :| ما با اینا شدیم هفتاد میلیون...

زمان

تا حالا چند بار (دوره دانشجویی، دوره سربازی) به این نتیجه رسیدم ولی نمی‌دونم چرا هِی یادم می‌ره! آدم وقتی صبح زود بیدار می‌شه تازه می‌فهمه که بیست‌وچهار ساعت واسه یک روز کافیه. روزائی که تا لنگ ظهر خوابم، تو طول روز وقت کم میارم...


دوباره اینو امروز بعد از رفتن سر اوّلین کلاسم نتیجه گرفتم. گفتم بنویسمش که پس فردا عین مُنگل‌ها باز یادم نره...


داشتم به این فکر میکردم که چه جون و گره‌ای داشتم من تابستون پارسال.

ذهن یک اصفهانی

دیشب اگه کسی عقلش می‌رسید یه وانت آب معدنی میاورد برج مروادیج می‌فروخت، امروز یک میلیاردر خود ساخته به حساب میومد...

مادرم گاهی 10

دیروز اومدم خونه در یخچال کنار در اتاقم رو باز کردم و با این صحنه رو برو شدم. دلم واسه خودم سوخت. ببین چه رقابت سختی تو خونه ما سر خوراکی هست...