صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

زمان

تا حالا چند بار (دوره دانشجویی، دوره سربازی) به این نتیجه رسیدم ولی نمی‌دونم چرا هِی یادم می‌ره! آدم وقتی صبح زود بیدار می‌شه تازه می‌فهمه که بیست‌وچهار ساعت واسه یک روز کافیه. روزائی که تا لنگ ظهر خوابم، تو طول روز وقت کم میارم...


دوباره اینو امروز بعد از رفتن سر اوّلین کلاسم نتیجه گرفتم. گفتم بنویسمش که پس فردا عین مُنگل‌ها باز یادم نره...


داشتم به این فکر میکردم که چه جون و گره‌ای داشتم من تابستون پارسال.

سن، دل...

تا یه مقطعی، سن و زمان و تاریخ چقدر الکی واسمون مهّمه! چقدر فرق بود بین کلاس دوّم دبستان با کلاس سوّم. راهنمایی با دبیرستان. ترم دو با ترم شش. پنج‌ماه خدمت با یازده‌ماه خدمت...


از یه جائی به بعد همه‌ی اینا جاشون رو به "دل" می‌دند. دیگه کم‌کم هم سن بودن اهمیّتش رو از دست میده، هم دل بودن مهّم می‌شه. دیگه از کسی نمی‌پرسی کلاس چندمی، ترم چندی، چند ماه خدمتی! اگه هم بپرسی واسه مقایسه کردن یا خودت نیست. واسه هم صحبت شدنه. واسه اینه که نمی‌دونی چی باید بگی. واسه اینه که یکم به طرف نزدیک بشی، یا یه جورائی طرف رو به خودت نزدیک کنی.

مث وقتائی که آدم بزرگا ازمون می‌پرسیدند "خُب عموجوم، کلاس چندمی؟" و ما هم با ذوق جواب می‌دادیم "دوّمم، می‌رم سوّم" چقدر واسمون مهّم بود که طرف فکر نکنه کلاس دوّمیم و متوجّه بشه که داریم می‌ریم کلاس سوّم. الآن تازه می‌فهمم که واسه طرف اصلاً مهّم نبوده که ما درس می‌خونیم یا نه. کدوم مدرسه می‌ریم. معدلمون چنده و...


خــب، عــمــوجــون! شــمــا کــلــاس چــنــدمــی؟