صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

بفرمائید شام...

اگه این برنامه "بفرمائید شام" نبود، هنوز فکر می‌کردم تمام ایرانیان مقیم خارج از کشور آدم حسابی‌اند...

ترم 1 تمام

ترم یک تمام

بیلیسی

بی‌لی‌سی = آب‌نبات چوبی

ثبت تاریخ

بالاخره تصمیم خودم رو گرفتم و جیلبریکش کردم...

تا فردا خدا بزرگه

وقتی می‌گند "تا فردا خدا بزرگه" یعنی ازون به بعد دیگه بزرگ نیست؟ کفر نمی‌گند ملّت؟

عصر بریم بیرون؟

من: عصر بریم بیرون؟

صالح: مگه تهرانی؟

من: چه ربطی داره؟ هر کی واسه خودش بره بیرون!

آب قطعه...

تو حذف و اضافه کردن به یه مشکلی برخوردم. سایت گلستان بالا نمیومد. خواستم زنگ بزنم آموزش دانشگاه که سوالم رو مطرح کنم. تلفن رو که برداشتم دیدم تلفن قطع شده. زنگ زدم به 117، خرابی تلفن و شماره خرابم رو برای برسی ثبت کردم. قبلاً هم چند بار این اتفاق افتاده بود. تو ماه گذشته با این دفعه می‌شد سه دفعه. خلاصه با موبایل زنگ زدم آموزش دانشگاه. بعد از دو سه بار قطع شدن و آنتن ندادن و اشغال زدن خلاصه گفتند فعلاً سیستم گلستان قطعه و قرار شد که یک ربع بعد دوباره چک کنم. یک ربع بعد اومدم سر لپ تاپ که برم داخل سایت گلستان دیدم برق رفته و مودم خاموشه. باطری لپ تاپ من هم سالهاست خرابه و بیشتر از چند دقیقه شارژ نگه نمی‌داره! خلاصه در و دیوار رو نگاه کردم و صبر کردم تا برق بعد از یکی دو ساعت اومد ولی اینترنت قطع شده بود. یادم رفته بود تلفن هنوز قطعه. از مخابرات زنگ زدند به تلفتن خرابم و گفتند که تلفتن وصل شده. ولی اینترنت هنوز قطع بود. اومدم دوباره زنگ بزنم آموزش و بپرسم که گلستان وصل شده یا نه که وقت اداری به پایان رسیده بود. زنگ زدم پشتیبانی اینترنت که حداقل سایت رو بتونم چک کنم ولی رفت رو پیغام گیر. گفتم بذار یه دوش بگیرم اعصابم بیاد سر جاش ولی همون موقع جلو در خونمون رو کنده بودند، آب هم قطع شده بود. رفتم بخاری رو چک کردم دیدم خدا رو صد هزار مرتبه شکر گاز وصله! خلاصه اکسیژن قطع نشه همگی دسته جمعی خفه شیم صلوات...

خداوکیلی گفتن "فِرت و فِرت" لذّت بخش تره یا "زارت و زورت"؟ :-|

مادرم گاهی 13

ساعت دوازده شب مامانم از تو اتاقش داد زد: پـــدرام؟
گفتم: بـــــلـــــه؟
گفت: ببین چقدر آرومه همه جا...
گفتم: خب؟
گفت: بخواب :-|

هیچی دیگه! حرف حساب که جواب نداره. ما هم خوابیدیم.
الآن باز ساعت دوازده هستش و همه جا آرومه...
ما رفتیم بخوابیم.
شب بخیر

امروز

خوشحال و شاد و خندان، شال و کلاه کردم به سمت دانشگاه اصفهان که هم یکی دو تا سوال سیستم عاملی داشتم از یکی از استادها بپرسم و هم چند صفحه‌ای پرینت مقاله!


همین که رسیدم دم در دانشگاه اصفهان با شیرینی و گُل اومدند به استقبالم. یه چند متری اونطرفتر تا اومدند گوسفند رو برنند زمین که بکشند، پرسیدم اینجا چه خبره؟ گفتند امروز دانشگاه تعطیله الاغ! نوزده ژانویه ولادت حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و ولادت حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و یه چند روز دیگه هم تولد راماچی هستش! خاک تو مخت خیر سرت به تو هم می‌گند دانشجو؟ :-|