صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

آینده

ترس از آینده دقیقاً مثل ترس از پیلفور میمونه. شما از پیلفور می‌ترسید؟ نه! چرا؟  چون اصلاً نمیدونید چی هست. درست مثل آینده. چطور ممکنه از چیزی که هیچی راجع بهش نمیدونید بترسید؟ 


پ.ن: خودم می‌دونم که از نظر فلسفه و منطق حرفم کاملاً  مغلطه و اشتباس، ولی از نظر خودم که درسته! در ضمن، کی گفته آینده معلوم نیست؟ همین الآن میتونم ۱۰ تا حقیقت در مورد آینده براتون بگم گه ۱۰۰ درصد اتفاق خواهد افتاد. اولیش، همتون یه روز میمیرید.

کیبرد فارسی

خیلی وقت بود که گوشیمو عوض کرده بودم و روش کیبرد عربی داشتم، نه فارسی! و از نداشتن نیم‌فاصله داشتم عذاب می‌کشیدم. خیلی وقت بود که نیم‌فاصله رو تو متن‌هام هم نیاز داشتم و هم کم‌کم داشت یادم می‌رفت. خلاصه سرتون رو درد نیارم،  هنوز به کی‌برد جدید گوشیم درست‌ و حسابی عادت نکردم،  امّا از داشتن یه کی‌برد شیک و کامل فارسی که نیم‌فاصله هم داره، دارم لذّت می‌برم…


 پیشنهاد می‌کنم اگه شما هم اپل دارید حتماً اینو دانلود، وامتحان کنید...

SwiftKey Keyboard by SwiftKey

https://appsto.re/us/qWsw2.i

سیزده به در

من نه تنها مشکلى با به طبیعت رفتن و در طبیعت وقت گذروندن ندارم، بلکه از این کار خیلیم لذّت میبرم و هر از چند گاهى این کارو میکنم. ولى وقتى همه با هم به طبیعت برند اونوقت اون هدفى که آدم از به طبیعت رفتن دنبالش میگرده رو نمیتونم پیدا کنم! درواقع مشکل من با ١٣ به در همینه! آدم میره تو دل طبیعت ٢ دقیقه از آدما دور باشه ریلکس کنه، تو ١٣ به در میرى لا آدما (بشینى حساب کنى میبینى ٨٠ درصدشونم تازه آدم نیستن). پس نتیجه میگیریم از خونه جُم نمیخوریم، که از آدما دور باشیم لذّتشو ببریم...


سیزده به در مبارک :)

فرق من و تو

من نمیخوام حال نکنم که پول بیشترى داشته باشم، من میخوام پول بیشترى داشته باشم که بیشتر حال کنم. واسه همینم هیچوقت پول ندارم. چون من خیلى بیشتر از خیلیا دارم حال میکنم. شما جمع کنید...

Secret

If you'd thought I deserved to hear a secret once, either I still deserve to hear that, or you were wasted


اگه یه بار فکر کردى که من لیاقت شنیدن رازى رو دارم، یا هنوز لیاقت شنیدنش رو دارم، یا تو خیلى مست بودى


جمله قصار از خودم :))

الآن نه...

بعضى وقتا بعضیا تو یه شرایط بد، انقد بد میشن و بد رفتار میکنن که غیر قابل تحمل میشند، توجیحشونم اینه که، الآن اعصابم خورده، الآن فکرم مشغوله، الآن حالم بده و فکر میکنن که با گفتن این جملات اطرافیان رو قانع میکنن که اینا جزو کلیات شخصیتشون به حساب نمیاد و این قسمت ها باید بعداً فاکتور گرفته بشه. در صورتى که، عزیز من، تو شرایط خوب که قائدتاً همه خوبن! دیگه اگه اون موقع هم بخواى بد باشى که کلاً ر**ى! تو شرایط بده که آدما باید بتونن خوب باشن و بقیه رو هم خوب کنن و احتمالاً مشکلو حل کنن و اون شرایط بد رو پشت سر بذارن. اگه اون موقع تونستى خوب باشى، خوبى. 


متنفرم از آدمائى که تو شرایط بد هم خودشون هم اطرافیانشون رو به عزا میشونند. ازونائى که دائم انرژى منفى میدن، زیر لبى غر میزنند، دستورى حرف میزنن، در مورد گذشته و کاراى انجام شده و حرفاى زده شده حرف میزنن، سر درد میگیرن، اگه پسر باشن سیگار میکشن، دختر باشن ریز ریز گریه میکنن، ناخن میجوند، سرشون رو میگیرن به یه نقطه خیره میشن، دائم آیه یاس میخونن و بدترین حالت ممکن رو تصور میکنن، به همه بد بین میشند، همش میگند حالا چه خاکى به سرمون بریزیم؟ نُچ نُچ میکنند و آه غلیظ میکشند. دستاشونو به هم میمالند و کلشونو میخارونن، آهنگو کم یا قطع میکنن، سکوت میکنن و از همه هم انتظار دارن ساکت باشن! همه این کارارو هم یه جایى میکنن که تو دید همه باشن، نه که برن یه گوشه به درد خودشون بسوزند و فکر کنند ها...


من که شخصاً رفتار و گفتار آدمارو تو شرایط بد، دقیقاً پاى حساب شخصیت کلیشون و قسمتى از اخلاقشون میذارم. و همیشه دقت میکنم، که سعى کنم تو شرایط بد، خوب باشم.


مراقب رفتار و گفتار خودتون، مخصوصاً تو شرایط بد خیلى باشید...

مهمونى پولى

یه پدیده اى جدیداً (چند ساله) به فرهنگ ایرانى اضافه شده به نام مهمونى ورودى دار. یا همون مهمونى پولى خودمون. یا به عبارت ساده تر دیسکو زیر زمینى. به این صورت که یکى میاد یه باغ میگیره، توش یه مهمونى میگیره، و هر کى ورودى بده رو راه میده تو باغ. چه اشکالى داره؟ هیچى، کار به ذاته هیچ مشکلى که نداره هیچ، خیلیم کار خدا پسندانه و مقبولیه، یه پولیم تو جیب صاحب مهمونى میره. ولى اتفاقى که واقعاً میفته چیه؟


اولاً که هر خرى از هر قشرى سرشو میندازه زیر میره تو مهمونى. طرف مال یالقوز آباد سُفلاست، رو بیل مکانیکى کار میکنه، ٥٠ تومن جور میکنه میاد مهمونى. بعدم تا خرخره آب و الکل بهش میدن میخوره و بقیشو خودتون میتونید حدس بزنید. تا دعوا نشه و چهار نفر با قمه و چاغو علیل نشند اون شب، صب نمیشه. خوبیش اینه که کسى هم نمیتونه به پلیس زنگ بزنه، دوستان راحت به کارشون میرسند...


دوماً این صاب مهمونیا جدیداً یاد گرفتن، به کسى نه نمیگند، ظرفیت هم تعیین نمیکنند. تا تعداد زیاد شد و پولا حسابى جمع شد، وسطاى مهمونى میگند مامور اومده، با حرف زدیم ردش کردیم رفت، ولى ماموره گفته با تانک برمیگرده. این مهمان هاى عزیز هم از ترسشون کیف و مانتوهاشونو میندازن رو کولشون، پاشنه بلنداشونو میگیرند به دندون و مث پلنگ، از در و دیوار و از هر سوراخى شده خودشونو از باغ میذارن بیرون. به خیال اینکه ما چقدر زرنگیم که در رفتیم. قافل از این که تعداد از ٢٠٠ به ٢٠ که رسید، تازه صاب مهمونى شامو میده. به کى؟ دوستان و آشنایان و اقوام وابسته...


خلاصش که این مدل مهمونیا، به درد چند دسته بیشتر نمیخوره که من در اینجا فقط به یک دسته اشاره میکنم:


اونایى که هنوز مهمونى دعوت شدن رو کلاس میدونن ولى متاسفانه جایى کسى دعوتشون نمیکنه. این دسته از عزیزان میتونن از یه هفته قبل بگند مهمونى دعوتیم، تا یه هفته بعد هم بگند مهمونى رفتیم.


منم یکى دوبار خر شدم به هواى مهمونیاى خودمون رفتم، که از همین تریبون اعلام ندامت و پشیمانى خودم رو اعلام میکنم. از خداوند متعال هم طلب مغفرت و بخشش میکنم، باشد که رستگار و به راه راست هدایت شوم. الهى آمین...



٥٠/٥٠

اعتقاد داشتن به چیزائى مثل خدا، دعا، سرنوشت، تقدیر، قسمت و... باعث آرامش میشه. هر اتفاقى رو، چه خوب چه بد، به یکى ازینا نسبت میدى و راحت صبر میکنى ببینى چى پیش میاد، حرصم نمیخورى.


طرف تصادف کرده، ٢ سه ساعته تو کماست داره میمیره، میگند، هر چى قسمت باشه همونه، مرگ و زندگى دست خداست، نگران نباش،  هر چى تو سرنوشتش باشه همون میشه. واسش دعا کنید خوب بشه، ایشالا زود به هوش میاد.


بعدم اگه مُرد، قسمت بوده، اگه موند، دعاى خیر اطرافیان.

ازین به بعد به سه دسته از آدما بیشتر توجه کنید، که من تنهایى دهنم تو حرص خوردن سرویس نشه.


١. آدمایى که موقع حرف زدن دماغشون تکون میخوره و پایین بالا میشه

٢. آدمایى که موقعى که میخوان غذا رو تو دهنشون بذارن، زبونشونو از دهنشون یه متر میارن بیرون.

٣. آدمائى که موقع آب قورت دادن، یه دو لیتر هوا هم باهاش قورت میدن

غذا

من دهنم آسفالت شد که به مادر گرامى بفهمونم که، مادر من، من از بوى گوشت و مرغ و ماهى و قلم گاو و پاى مرغ و زبون گوسفند و اینجور چیزا بدم میاد، باز در میاد میگه من یه گوووشه ى قابلمه یه تیکه فلان چیزو گذاشتم، بو نمیده که :-| مث اینه که من برم یه گووووشه ى اتاق بشینم بر**م بعدم بگم من کارى به شما ندارم که، من یه گووووشه اتاق یه ذره ر**م. من نمیگم نندازا، میگم اگه انداختى من یه چیز دیگه واسه خودم میخورم. فقط قبلش بگو که آدم گند زده نشه به حالش. بعدم که میگى فلان چیزو انداختى توش انکار نکن! قشنگ بگو آره انداختم، چشمت کور، خواستى بخور نخواستى برو گمشو از آشپزخونه بیرون، پفیوز. بعد ببین اگه من چیزى گفتم. فقط خر فرض نکن آدمو.


امروز قضا بو گند گوشت میده، میگم گوشت انداختى توش؟ میگه نه. میگم مرغه؟ میگه نه. میگم پس بو چیه؟ مثل حضرت على که از رو این سکو پاشد نشست رو اون سکو و گفت از وقتى اینجا نشستم فلانیو ندیدما، مامان منم قسم به پیر و پیغمبر که نه گوشت انداختم توش نه مرغ. پیگیر شدم میبینم قلم انداخته توش :-| انگار فرق داره. به کى برم بگم؟


بعد جالبه که بهونش، یا بهتر بگم توجیحش، اینه که میخوام یه چیزى برسه به بدنتون. آقا اولاً که، من نمیخوام چیز برسه به بدنم، کیو باید ببینم؟ بعدشم، فکردید یه کیلو گوشت چقدر پروتئین داره؟ بذارید من قرصشو میگیرم میخورم. نه؟ یه کیلو گوشت بدید من خالى خالى بخورم ولى تو غذام نندازید که کل روزم به فنا بره. داستان ادویه هم همینه ها! مثلاً زعفرون. حالا درسته گرونه خوش رنگم هست، اما تو غذا مزه رو گند میکنه. تو شله زرد و بستنى زعفرونى قابل تحمله ولى تو غذا نه! شما به غذاى من زعفرون نزن، من قول میدم همون مقدار زعفرون که مد نظر شماست رو خالى خالى با آب بخورم، ولى بذار از غذام لذت ببرم. 


اصن یکى از بزرگترین دلایلى که من غذا میخورم، لذت بردنه. یکى از دلایل دیگشم،  طبیعتاً از گشنگى نمردنه. خو مگه مرض دارم غذایى رو بخورم که ازش لذت نمیبرم؟ دارو که نیست، یا مثلاً نامه محرمانه که نیست که به زور بجوم بعدم قورت بدم بخورم که :-| شما فکر بدن من نباشید لطفاً. والو.


و نهایتاً اینکه، طرز فکراتونو راجع به غذا خوردن عوض کنید. هر چى دوست داشتید و هر وقت دوست داشتید بخورید، امّا کم.  از بچگى این مامانا یه قاشق بر میدارن، با تهدید یا گول زدن بچه، که اگه نخورى کوچولو میمونیو، میدم دختر همسایه بخوره و، اگه نخورى باید بیاى اینو بخوریو، هواپیما داره میاد در فرودگارو وا کن و، همین یه لقمه، لقمه آخره و خالى خالى بخور و این جنگولک بازیا میخوان به زور غذا خورد بچه بدن. تازه از دهنشم که میریزه با همون قاشق دور دهن بچه رو ماله میکشند دوباره هول میدن تو حلقش. دنبال بچه میدوند، یه ساعت خ**ه مالى بچه رو میکنند، که یه چى بدند کوفت کنه. تو رو قرعان ولش کنید شما، هر وقت گشنش شد مث بز سرشو میندازه پایین میاد مث بچه آدم قضاشو میخوره. سیرم که شد اصرار نکنید گوشتاشو خالى بخور، گوشت همچین چیز ماااااالیم نیست. تازه اون قدیما فکر میکردیم اگه بتونیم یه کارى کنیم که بچه یه لقمه بیشتر از دست ننش بخوره، خیلى کار شاخى کردیم و تا یه ساعت حس رضایت داشتیم که تو بزرگ شدن و قوى شدن اون بچه ما این وسط نقش به سزایى داشتیم...


آدمو گاز بگیره، جو نگیره...