ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
God is no stranger in faraway places
He's as close as the wind that blows on our faces
It's true we can't see the wind as it blows
But we feel it around us and our heart surely knows
That God's mighty hand can be felt every minute
خداوند غریبه ای در یک سرزمین دور نیست
او به نزدیکی بادی است که روی صورت ما می وزد
این درست که ما نمی تونیم باد رو وقتی می وزد ببنیم
اما ما اونو اطرافمون احساس می کنیم و
با قلبمون از وجودش اطمینان حاصل می کنیم
There is nothing on earth, that God is not in
The sky and the stars, the waves and even the sea
The dew on the grass, the leaves on a tree
Are constant reminders of God and His nearness
Proclaiming His presence with crystal-like clearness
هیچ چیزی روی زمین نیست که خدا توش نباشه
آسمان و ستارهایش ، موجها و حتی دریا
شبنم روی چمن ، برگ روی درخت
یاد آوری وجود و خاطر پروردگار یزدان و نزدیکی اوست
و وجود خود را به وضوح یک کریستال اعلام می کند
So how can we think God was far, far away
When we feel Him beside us every hour of the day
پس چگونه می تونیم فکر کنیم خدا از ما دور هست،
وقتی که هر ساعت از روز ما کنارمون احساسش می کنیم ؟
We have plenty of reasons to know God's our friend
And this is one friendship that time cannot end
ما دلیلهای زیادی داریم که خدا دوست ماست و این دوستی هیچگاه پایانی ندارد
If you love some one because you think that he/she is really gorgeuse….then it’s not Love ….it’s Infatuation
If you love someone because you think that you shouldn’t leave him/her because others think that you shouldn’t …….then it’s not Love …..it’s Compromise
If you love someone because you have been kissed by him/her…..then it’s not Love…. It’s inferiority complex
If you love someone because you cannot leave him/her thinking that it would hurt his/her feelings…..then it’s not love…….it’s Charity
If you love someone because you share every thing with him/her ……then it’s not Love…….it’s Friendship
But if you feel the pain of the other person more than him/her even when he/she is stable and you cry for him/her…..that’s Love
می دانی؟ من گاهی سایه می شوم و نرم نرم همراه تو می آیم. فرقی هم نمی کند شب باشد یا روز... گیرم روز باشد و تو مرا در روشنی اتاق دلبازت یا میان لکه های نور ولو شده روی قالیچه گم کنی. شاید هم شب باشد و تو دست ببری و چراغ را بزنی و من محو شوم جلوی چشمانت که تنگشان کرده ای تا از این زردی بی رمق آزرده نشوند.
باور کن فرقی نمی کند. من سایه می شوم و تو هی مرا جا می گذاری... دم صبح درست کنار بازوانت وقتی که خوابت سنگین می شود و به پهلو می غلتی و آخر شب که دهانت از طعم گس خواب و خستگی تلخ می شود و دست می بری و آب را سر می کشی
باور نمی کنی. می دانم.
حالا هی آب بپاش و دست بکش بر این چهره بیگانه ای که قاب آینه را پر می کند.
تو مرا که سایه بودم در تاریک و روشن اتاقی جا گذاشتی که مردی در آن خانه داشت. مردی که در آینه هم گوشه راست لبش به خنده
باز می شد.
خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت؛
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمان می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
و در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی
کودکی میبینیی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او میپرسی
خانه ی دوست کجاست
و نوایی خواهد گفت؛
قلب، آری قلب
Life without friendship
is like the dawn without the sun
زندگی بدون دوستی
مثل سپیده بدون خورشید است
Life without friendship
is like the sky without the moon
when the evening has begun
زندگی بدون دوستی
مثل آسمان شب بدون ماه است
Life without friendship
is like a rose without rain
زندگی بدون دوستی مثل رزی بدون باران است
Life without friendship
just wouldn't be the same
زندگی بدون دوستی
فقط یکنواخت نخواهد بود
Life without friendship
is like a ship without a sea
زندکی بدون دوستی
مثل کشتی بدون دریاست
Life without friendship
just could not be
without a friend like you for me
زندگی بدون دوستی نمی تونه وجود داشته باشه
بدون دوستی مثل تو برای من
سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
بگذارید و بگذرید
ببینید و دل مبندید
چشم بیاندازید و دل مبازید
که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت