صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

God is no stranger

God is no stranger in faraway places
He's as close as the wind that blows on our faces
It's true we can't see the wind as it blows
But we feel it around us and our heart surely knows
That God's mighty hand can be felt every minute

خداوند غریبه ای در یک سرزمین دور نیست

او به نزدیکی بادی است که روی صورت ما می وزد

این درست که ما نمی تونیم باد رو وقتی می وزد ببنیم

اما ما اونو اطرافمون احساس می کنیم و 

با قلبمون از وجودش اطمینان حاصل می کنیم

There is nothing on earth, that God is not in
The sky and the stars, the waves and even the sea
The dew on the grass, the leaves on a tree
Are constant reminders of God and His nearness
Proclaiming His presence with crystal-like clearness

هیچ چیزی روی زمین نیست که خدا توش نباشه

آسمان و ستارهایش ، موجها و حتی دریا

شبنم روی چمن ، برگ روی درخت

یاد آوری وجود و خاطر پروردگار یزدان و نزدیکی اوست

و وجود خود را به  وضوح یک کریستال اعلام می کند

So how can we think God was far, far away
When we feel Him beside us every hour of the day

پس چگونه می تونیم فکر کنیم خدا از ما دور هست،

وقتی که هر ساعت از روز ما کنارمون احساسش می کنیم ؟

We have plenty of reasons to know God's our friend
And this is one friendship that time cannot end

ما دلیلهای زیادی داریم که خدا دوست ماست و این دوستی هیچگاه پایانی ندارد

If you love some one because you think that he/she is really gorgeuse….then it’s not Love ….it’s Infatuation

 If you love someone because you think that you shouldn’t leave him/her because others think that you shouldn’t …….then it’s not Love …..it’s Compromise

 If you love someone because you have been kissed by him/her…..then it’s not Love…. It’s inferiority complex

 If you love someone because you cannot leave him/her thinking that it would hurt his/her feelings…..then it’s not love…….it’s Charity 

If you love someone because you share every thing with him/her ……then it’s not Love…….it’s Friendship

 But if you feel the pain of the other person more than him/her even when he/she is stable and you cry for him/her…..that’s Love
 

می دانی؟ من گاهی سایه می شوم و نرم نرم همراه تو می آیم. فرقی هم نمی کند شب باشد یا روز... گیرم روز باشد و تو مرا در روشنی اتاق دلبازت یا میان لکه های نور ولو شده روی قالیچه گم کنی. شاید هم شب باشد و تو دست ببری و چراغ را بزنی و من محو شوم جلوی چشمانت که تنگشان کرده ای تا از این زردی بی رمق آزرده نشوند.
باور کن فرقی نمی کند. من سایه می شوم و تو هی مرا جا می گذاری... دم صبح درست کنار بازوانت وقتی که خوابت سنگین می شود و به پهلو می غلتی و آخر شب که دهانت از طعم گس خواب و خستگی تلخ می شود و دست می بری و آب را سر می کشی
باور نمی کنی. می دانم.
حالا هی آب بپاش و دست بکش بر این چهره بیگانه ای که قاب آینه را پر می کند.
تو مرا که سایه بودم در تاریک و روشن اتاقی جا گذاشتی که مردی در آن خانه داشت. مردی که در آینه هم گوشه راست لبش به خنده

باز می شد.

یا خیر حبیب و محبوب

خانه ی دوست کجاست؟ در فلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به انگشت نشان داد سپیداری و گفت؛
نرسیده به درخت
کوچه باغی است که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پرهای صداقت آبی است
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ، سر بدر می آرد
پس به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمان می مانی
و ترا ترسی شفاف فرا میگیرد
و در صمیمیت سیال فضا، خش خشی میشنوی
کودکی میبینیی
رفته از کاج بلندی بالا، جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او میپرسی
خانه ی دوست کجاست



و نوایی خواهد گفت؛
قلب، آری قلب

و
 تُف به نگاهی که از آتش عشق تَر است
و!...  تف

غم دوری

سرگذشت غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد


اینجا...

بگذارید و بگذرید


 ببینید و دل مبندید


 چشم بیاندازید و دل مبازید


 که دیر یا زود باید گذاشت و گذشت

راست گفت

دو عالم را به یک بار

 از دل تنگ برون کردم تا جای تو باشد