صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

جهان سوّم

جهان سوّم جاییه که، بلوبری اول قلیونش میاد توش، بعد میوش.


جهان سوّم جاییه که، وقتی یه چیزی می‌خری نمیدونی گرون خریدی، ارزون خریدی یا به قیمت. جاییه که نمیدونی جنسی که خریدی چقدر مونده، چقدر تازست. جاییه که نمی‌فهمی چیزی که میخری اصله، یا کردن تو پاچت!


ازین به بعد میخوام تگ «جهان سوّم» رو بیشتر بنویسم تو وبلاگم. خیلی نمیفهمیم کجاییم!

فقر یعنی...

تو جهان سوم سِلف سرویس معنی نداره. یعنی معنی داره ولی مفهوم نه. دقیقاً مث خیلی چیزای دیگه که از اروپا و آمریکا، اسمش وارد شده ولی فرهنگش هنوز نه. مثل جاست فرند! جهان سوّمی رو باید یه بشقاب بکشی بدی دستش بگی همینه که هست، برو یه گوشه واسه خودت بشین بخور. اینم قاشق و چنگال و بشقاب یه بار مصرف پلاستیکی. نوشابه و دوغ و ماست اضافه هم خواستی باید بیای دروغی بگی واسه یکی میخوای، یا الکی بگی نگرفتی، بعد تازه وایسی یه ربع خ**ه مالی کنی و قسم حضرت عباس و اعمه اطهارو بخوری، تا شاید یه دونه بهت بدیم خوشحال شی.


من خیلی وقت پیش به این نتیجه رسیده بودم ولی مهمونی دیشب باعث شد دربارش بنویسم. دلیلش هم این نیست که شام بهم نرسید، دلیلش فقط اینه که همون کسایی که خودشون رو با کلاس و داف و پاف می‌دونند و به کونشون میگند دنبال من نیا بو میدی، دقیقاً بدتر از هر دفعه مواجهه من با این صحنه رفتار کردند.


طرف چُس کلاسش تا شعاع ۳ متریشو خفه کرده، بیشتر از یارانه یه خانواده لُر فقط خرج پروتز لب و گونه و پ س ت و ن ش کرده، بعد سر میز سلف سرویس کون گندشو کرده به جمع یه ربع وایساده از حولش یه دیس کشیده اندازه مصرف کل خانوادش واسه دو هفته صبحانه، نهار و شام، که به زور تعادل اول خودشو با اون پاشنه هاش، بعدم بشقاب رو حفظ کرده بود فقط از دور و برش نریزه. اینا دقیقاً هموناییند که روز عاشورا-تاسوعا چادر سرشون می‌کنند، تو صف نذری می‌ایستند و واسه یه پرس قیمه جیغ جیغ میکنند و خشتک خودشونو جر میدند. اینا هموناییند که به عشق شام تو خیابون "مرسی" می‌زنند.


بعد اینجوری میشه که نصف مهمونا از سنگینی نمیتونند دیگه جُم بخورند ولی نصف بیشتر بشقاباشون هنوز مونده، نصف مهمونا هم وایسادند اون نصف دیگه رو تماشا می‌کنند و به هم ژله و کرم کارامل تعارف می‌کنند. صاحب مجلس هم که بی تقصیر فقط خجالت می‌کشه، نه بخاطر این که غذا کم باشه‌ها، نه، بخاطر اینکه فرهنگ کمه :)


خلاصه این داستان رو به مجموعه "فقر یعنی..." ذهنتون اضافه کنید. فقر یعنی...


پ.ن: من خودم رستوران که میرم سعی میکنم بشقاب اردوم رو تا جایی که می‌تونم پُر کنم، چون اونجا قضا کم نمیاد. یا اینجوری نیست که به کسی نرسه یا یه عدّه گرسنه بمونند.