بعد از سی سال عمر با عزّت که ما از خدا گرفتیم، امروز تصمیم گرفتم با این پودرای مو بر (همون واجبی مُدرن) کل موهای بدنمو بزنم. تو فکرم این بود که چه کاریه سه ساعت با موزر دهنم صاف بشه، آرتوروز گردن بگیرم، لا این همه درز و دورز که نصفشم تو دید نیست، آخرشم شصت جام زخم و زیلی بشه؟ تازه تهشم سر حساب بشی ببینی گُله به گُله جا افتاده و...
عاقا هیچکس به ما نگفت که خمیر حاصل از این پودرارو، خشک و خشک باید استعمال کنی، نه بعد از اینکه رفتی زیر دوش کل هیکلت خیس شد. به این قبله روش استفادشم روش خوندم، والو اصن حرفی از خشک وخیس بودن زده نشده! فقط نوشته بود بین ۵ تا ۷ دقیقه بذارید بمونه، که من چون فکر کردم مشکل از پشمای زُمخت منه، یه نیم ساعت اضافه تر گذاشتم بمونه، روهم رفته فکنم یه ۴۰ دقیقهای موند، چون حداقل یه ساعت و نیم تو حموم بودم. اُ بو گند! انگار رو واجبی اسپری زیر بغل بزنی. (پوستم اوکیه، اگه سوال بود واستون)
نتیجه این که الآن که دارم پست میذارم، کُل موهای بدنم مث تُل تُلیهای پتو سربازیم شده، یه وضی! موهای دستم عین موی دَمِج شدهای شده که دکُلُره کردی، بعدش روش مشکی پر کلاغی زدی. اینا همش هیچی. مشکل اصلیم اینجاس که حالا بعدش چی؟ اگه بخوام دوباره ازین موبرا بزنم، که قطعاً این سری پوستم مث پنیر پیتزا باش ور میاد، اگه بخوام به روش سنتی خودم با مورز بزنم، که با این اوضاه، قطعاً کار یه نفر و یه روز نیست! حالا خدارو شکر فردا جمعست یه غلطی میخورم. به نظرتون بذارم همینجوری بمونه هر کی پرسید بگم مُده؟ بگم بیگودی بدن زدم! کی به کیه؟
اگه من دختر بودم قطعاً در اوان بلوغ یا تغییر جنسیت میدادم، یا قید شوهرو از ریشه میزدم. چیه عامو این همه مو؟ به چه درد میخوره آصن؟ آدم تو زمستون یه پلیور بیشتر میپوشه نهایتاً. چرا واقعاً؟
تو تایلندم ماساژوره یکم میمالید، یکم میگفت «مانکی» و میخندید! بیشتر ازین که لذّت ببرم درد کشیدم و تحقیر شدم از بس (هنوزم نمیدونم مرتیکه بود یا زنیکه) دست کشید لا این موها و مانکی مانکی کرد. تنها دلخوشیم اینه که مِیْمونهم میتونه کیوت و دوس داشتنی باشه بالاخره! نمیتونه؟ البته دروغ بهتون نگم، یه دلخوشی دیگه هم دارم. اونم اینه که رو بازوها و سر شونه و پشت کمرم مو نداره. وگرنه فکنم بجای مانکی، باید میگفت شغال شغال...
پ.ن: ۱. ازین که به عنوان یه پسر بدنم موداره نه تنها خودم کاملاً راضیم، بلکه ایشالا خدا هم راضیه، بندگان خدا هم هر کی برده راضی بوده! همه اون قربتی بازیای بالا صرفاً مقطعی و بخاطر رنج و درد کشیده شدست و هیچ ارزش دیگری ندارد.
۲. هیچ جا هیچ خبری نیست، این تصمیم بنده کاملاً اتفاقی با ۵ شنبه تو یه روز افتاده! خدای من اون بالا شاهده! از نیّت، تا تو حموم، تا همین الآن که نشسته زل زده به من لبخند رضایت میزنه!
۳. الآن معنیه «یه تشت واجبی میخواد» رو میفهمم!
از وقتی یکی دوتا کشور، جز ایران رو دیدم، یه قابلیتی بهم اضافه شده که من بهش میگم «دید توریست». اگه بخوام خلاصه معنیش کنم وسرتون رودرد نیارم، یعنی، این قابلیتو بدست آوردم که یه تیکه از شهر رو از دید یه توریست نگاه و قضاوت کنم. قبلاً این قابلیت رو نداشتم چون، هیچوقت یه توریست واقعی نبودم که بدونم به چه چیزایی باید دقّت کرد. مثلا اولین چیزی که به چشم یه توریست میاد ساختمونا و سبک شهر سازی یه منطقست. بعدش آدما (مخصوصاً قشر جوون)، تبلیغا، مغازهها، ماشینا...
اینا همرو گفتم که اینو بگم: وقتی به اکثر نقاط ایران از دید توریست نگاه میکنم، تازه میفهمم که چقدر ایران از دید یه خارجی میتونه پاکستان و افغانستان باشه...
قطعاً اگه من یه محصول قرینه بخرم که سمت چپش، یه آپشن از سمت راستش کمتر داشته باشه، روز اول نه، روز دوّم میبرم پَسِش میدم. چه طور با دست چپ نمیشه نوشت؟
شما رو مختون نیست نصف کارایی که با دست راست میکنید، با دست چپ قابل انجام نیست؟ لابد تا آخر عمرم، همین آشه و همین کاسه! قسمت سوزناکش اینجاس که یه سری با جفت دستاشون به یه اندازه میتونند کار کنند. نصفشون از وقتی دست راستشون تو گچ بوده این مدلی شدن، نصفشونم چپ دست بودن از بس زدن تو سرشون که با دست راست بنویس «دو دست» شدن. اینا یه جوری فخر میفروشن «دو دستن» که آدم احساس میکنه دست چپش دکوریه، فقط واسه حفظ بالانس نصب شده...
خدایا نمیشد یا اینام مث ما چُلاق بودند، یا ما هم دوتا دست داشتیم؟ خدایا غلط کردم، توبه! خدایا، البته بازم جای شکرش صد هزار مرتبه باقیه که اَلْحَمْدُلِللّه، با هر دو دست میشه حداقل تایپ کرد! اگه اینم نمیشد باش انجام داد، من قطعاً میبریدمش، مینداختم گردنم، جاشم میسوزوندم!
این وسط فقط نمیفهمم چرا کسایی که چپ دستند احساس خاص بودن میکنن؟!فرق نداره که، شمام به نوبه خودت یه جور چُلاقی، فقط بیماریت یکم نادر تره. آخه خداییش تو پاچمون نکنید دیگه! با هر عِلمی حساب کنی، این قضیه هیچ ربطی به هوش و آیکیو و این قرتی بازیا، که چپ دستا ادعا میًکنند، هم نمیتونه داشته باشه. اگه با پاتون میتونستید بنویسید، والو من قبول میکردم! اگه این جوره پس کسی که کلاً نمیتونه با هیچکدوم دستاش بنویسه خیلی خاص تره و از لحاظ مغزی هم نُخبه حساب میشه. مث این یارو استیون هاوکینگ که بنده خدا حرفم نمیتونه بزنه. خدایا توبه...
اختراع بزرگ بعدی باید «معده بند» باشه. میدونم میشه رو اسمش بیشتر کار کرد ولی فعلاً همین «معده بند» کارمونو راه میندازه.
«معده بند» در واقع یه دوراهی، قبل رسیدن غذا از دهان به معدهست، که یه راهش مث قبل میره به معده، و یه راه دیگش غذا رو به جای معده، هدایت میکنه به یه کیسه خارج از بدن. شما میتونید با والفی که بین دو م َم ه (جایی که قفسه سینه تموم میشه) تعبیه شده انتخاب کنید که غذایی که خوردید بره تو معده، یا بره تو کیسه. به عبارت دیگه شما میتونید لذّت غذا خوردن رو داشته باشید ولی خودتون انتخاب کنید که آیا این غذا کجا بره!
اولش یکم ممکنه چندش به نظر بیاد ولی اولاً میارزه، دوماً شما قرار نیست هیچی ببینید، یا صدایی بشنوید یا حتّی بویی. غذایی که تازه جویده شده باشه فقط میتونه ظاهر چندشی داشته باشه، که هیش تشویش مکنید، واسه اونم راهحل داریم.
خلاصه اینجوری شما میتونید ۳ تا پیتزا بخورید، ۴ تا نوشابه، دوتا سالادِ کلم و سیب زمینی با سُس پنیر چِدار، ولی فقط شیرنارگیلی که بعدش میخورید بره تو معدتون. بقیش همه میره توی یه کیسهی سیاه از جنس پلاستیک مقاوم که نه غذاهای توشو بشه دید نه وقتی تکونش میدی صداش شنیده بشه، نه وقتی دست میگیری غذاهای توش لمس بشه.
کیسهها یه بار مصرفه و همونجا تو پیتزا فروشی میشه انداختش سطل آشغال و سریع یه دونه دیگه جاش گذاشت که عقب نمونی. واسه تعویض کیسه فقط باید حواستون باشه که والف رو حالت معده باشه، مخصوصاً اگه هنوز دهنتون پره...
نصب معده بند در آینده سرپایی انجام میشه، و توی ورژنهای جدید، با هوشمند سازی این اختراع، دیگه شما لازم نیست تصمیم بگیرید چی بره تو معده چی نره! خودش شعور داره مواد غذایی سالم و لازم بدن رو میفرسته تو معده، بقیشو میفرسته تو کیسه.
که اگه دولت حمایت کنه و این محصول تولید انبوه بشه، با دفترچه بیمه، فقط هزینه نصب سرپایی از متقاضیان محترم وصول خواهد شد. یه دوراهیه و یه والف دیگه! چه خبره؟
و در نهایت میشه رنگ کیسهها رو متنوع کرد که همه پستدتر باشه. مثلاً کیسههای صولتی و قلمز، یا اصن کیسه با طرح دلخواه شما. کیسهها میتونه سایزای مختلفی داشته باشه. مثلاً اگه عروسی دعوتید کیسههای بزرگ بردارید که راحت نصف میزو بخورید. کیسههای کیف دار، به صورت کوله پشتی یا کج هم تولید میکنیم میذاریم دیجیکالا آنلاین سفارش میدی میاد در خونه، راحت! دهانهی کیسهها هم استاندارد طراحی شده که راحت بشه از یکی یه کیسه گرفت سریع نصب کرد که از شام عقب نمونی.
پ.ن:
۱. کیسهها رو میشه جمع کرد، فریز کرد، فرستاد برای گرسنگان آفریقا! بهتر از هیچیه که.
۲. بخداوندی خدا سوگند که اگه من و ایدههام جدی گرفته بشیم، نه تنها دیگه هیچکس چاق نمیشه و همه باربی میمونند، بلکه مشکل فشار خون، دیابت، مشکل گرسنگی، مشکلات مالی پیتزا فروشا، مشکلات همه و همه حل میشه ایشالا به امید خدا. حمایت کنید...
۳. این اختراع رو بعد از پدر و مادرم که در این راه منو یاری کردند، تقدیم میکنم به همه کسانی که عاشق خوردنند ولی عذاب وجدان خوردن این لذّت معنوی رو زهر مارشون میکنه. شما میدونید روزانه چند نفر سیرند، ولی بازم دلشون میخواد یه چیزی بخورند؟ شما میدونید یه مشت ک*مغز در دنیا هست که میخورند بعد میرند عمداً بالا میارن که یعنی نخورده باشن؟ شما میدونید چه کسایی شبا تا صبح پلک رو هم نمیذارن از بس خوردن؟ همش که نمیشه به فکر گرسنگان بود! چه بسیارند انسانهایی که تمام طول روز تُرش کردند بسا!
این همه تو ایران زلزله اومد، بجز چهار تا جوک بیمزه و متنهای تکراری تسلیت هیچکس هیچ متن قشنگی راجع به زلزله ننوشته بود تا زلزله به تهران رسید. این متنو توی تلگرام گرفتم و نمیدونم نویسندش کی هست، واسه همین فقط کپی پیست میکنم...
درس شگفت انگیز از زلزله کرج و تهران زلزله تقریبا" ده ثانیه احساس شد. اما میلیون ها نفر به خیابان ریختند. نیمه برهنه، با دست خالی، بدون سوئیچ ماشین، سند خانه، دسته چک و حتی مدارک شناسایی...
میلیون ها نفر همه آن چیزهایی که یک عمر برای داشتن شان جنگیدند، عرق ریختند یا خون دیگران را در شیشه کردند را بدون لحظه ای درنگ رها کردند و فقط جان ناقابل را برداشتند و به خیابان زدند...
میلیون ها زن طلاهای عزیزشان، چکمه هایی که روزها پاساژها را برای خریدن شان وجب کرده بودند، یخچالی که دوستش داشتند، دکوری که ده بار برای چه جور چیدنش با همسرشان جوری بحث کرده بودند انگار مهمترین اتفاق زندگی است، غذایی که برای پختنش از صبح زحمت کشیده بودند...
را از یاد بردند و گریختند. میلیون ها نفر حتی یادشان رفت کی هستند؟ تا دقایقی پدر و مادر و همسر و فرزند و معشوقه از یادشان رفت. همه آن چیزهایی که یک روز با اطمینان می گفتند امکان نداره یه ثانیه از یادم بره!
چکس به فکر این نبود که فلان لباس مارک، فلان کفش گران قیمتش را با خودش بردارد. یا حتی مدرک تحصیلی و حکم انتصاب به عنوان مدیر فلان جای مهم که برایش زیرآب صدها نفر را زده بود، بدون وضو رفته بود صف اول نماز جماعت اداره، حاجی فلانی سفارشش کرده بود ...
میلیون ها نفر فقط فرار کردند، از ترس فرو ریختن سقفی که برای خریدنش، برای اجاره کردنش، برای پرداخت قسط هایش روزها و شب ها زحمت کشیده بودند...
از ترس سقفی که بخشی از عمر و سلامتی شان را برای داشتنش حراج کرده بودند. آن چند دقیقه محشر بود. میزان شجاعت آدم ها، میزان عشق و وفاداری شان به خانواده، میزان ادعاهایشان حداقل به خودشان و اطرافیان شان ثابت شد. تلخ بود اما آن چند ثانیه را دوست دارم. برای اینکه هزاران بار در ذهنم با آن مواجه شده ام، اینکه تا دقیقه دیگر هیچکدام مان ممکن است نباشیم. اینکه مرگ به اندازه زندگی واقعیت دارد. درس عبرتی بود برای ما که عبرت نمی گیریم. مایی که بعد از آرام شدن نسبی اوضاع دوباره همان موجودی شدیم که بودیم...
این چه فازیه جدیداً مُد شده ملّت برمیدارن؟ رای خودم رو پس میگیرم. خو تو گ* میخوری! مگه میشه رایی که داده شده رو پس بگیری؟ مث اینه که بگی من با ماشین زدم تو دیوار، حالا تصادفمو پس میگیرم. یا مثلاً محکم یه چَک بزنی تو گوش یکی، بعد بگی من چَکمو پس میگیرم. کاش شعور نداشتتونو پس میگرفتید یه جوری! لابد چهار روز دیگه رو صندوقهای رای بزرگ مینویسند: «شهروند عزیز، جنس فروخته شده پس گرفته یا تعویض نمیشود»
همون موقع که داشتی رای میدادی باید چشماتو وا میکردی که الآن به گ* خوردن نیفتی. مردم عادی که گاوند هیچ، این سلبریتیا چرا انقدر گوسفندن؟ رای خودمو پس میگیرم. خو مشخصه که میر***د برات دوست عزیز. تازه یه سریاشونم فکر میکنند خیلی شجاعند که رای خودشونو پس میگیرند. افتخارم میکنند!
من اگه بیکار باشم مریض میشم. من اگه کار نکنم همش کِسِلم. من اگه حتّی در رفاه کامل مادّی هم باشم، دوس دارم بازم کار کنم. کار باعث میشه دیرتر پیر بشی.
من هیچوقت آدمایی(رباتهایی) که ازین حرفا میزنن رو درک نمیکنم. این حرفا فقط میتونه از دهن یه آدم حوصله سر بری که جز محل کارش دنیای دیگهای نداره بیرون بیاد. این همه فعّالیت فان تو این دنیا هست واسه کردن، انقدر دنیاتون کوچیکه؟ والو خوشبحالتون. من که میتونم از همین الآن تا آخر عمرم کار نکنم و بازم کار واسه کردن داشته باشم. تازه قابلیت اینو دارم که تو ۲۴ ساعت، چند ساعت وقت کم هم بیارم! البته اگه خوردن و خوابیدن هم جزو فعالیت فان حساب بشه. که قطعاً باید بشه، چون هم وقت پُر کنه هم لذّت بخش، هم نهایتاً چند ساعت بعد خودت نتیجشو میتونی ببینی! درسته که دلایلم از نظر شما چندشه و کافی نیست، ولی حتماً منم واسه خودم دلایل خودمو دارم دیگه، شما چه میدونید؟
من الآن یه ترمه که کلاس نگرفتم و تقریباً بیکارم. این چند وقته به صورت ناخداگاه، بخاطر همین فعالیتهایی که شاره شد، انقدر کالیبرم بالا رفته که احتمالاً هیچ سنجد و خرمالویی جوابگو نیست. چون پیش ازین هم لذّت قرار گرفتن در این شرایط رویایی رو چشیدم، ممکنه قبلاً یه متن دیگه با همین مضمون نوشته باشم، ولی همینکه مجبور نیستم صبح با صدای آلارم گوشیم از خواب پاشم، روزی صد هزار مرتبه پروردگار خودم رو شاکرم. حساب کردم، واسه صد هزار مرتبه، تو بیست وچهار ساعت، هر هشتصد و شصت و چهار هزارم ثانیهْ یک بار، باید خدای خودتو شکر کنی تا برسی. و از اینکه این روزا مث برق (قبل از اینکه برق کشف بشه روزا مث چی میگذشته؟ آفرین. باد!) داره میگذره و چند روز دیگه دوباره باید برم سر کار، بسیار بسیار حالشو ندارم. (خودم میدونم جمله بندی اشتباه بود، میخواستم بنویسم «بیحالم» ولی دیدم «بیحال» خیلی کلیه، من فقط حالشو ندارم برم سر کار، هیچ مشکل خاص دیگهای جز این ندارم در حال حاضر)
اصن من شنیدم تو خارج این موسسات تحقیقاتی واسه انجام تحیقات علمیشون حاضرن به آدمایی که داوطلب میشن پول کلفتی بدن. من انقدر دوس دارم کار نکنم که حاضرم داوطلب بشم! اگه قول بدند زنده میمونم منم قول میدم نمونهی خوبی باشم. البته نوع مطالعه جوری نباشه که مُخِل آسایشم باشهها. یه چی باشه چند ماه یه بار نیاز به مراجعهی حضوری داشته باشه. اونم اونا مراجعه کنن به من، نه من به اونا! مثلاً یه قرص بدند بگند اینو هر روز ظهر ساعت ۱۲، بعد از اینکه از خواب پا شدی ناشتا بخور و بعد دوباره یه ساعت روش بخواب، بعد چهار ماه میایم خونتون ازت یه آزمایش دیانای (DNA) با گوشپاکن از روی لثت میگیریم (یه چی دیده) و میریم تا چهار ماه بعدش. تو این چهار ماه هم باید از استرس و تشویش به دور باشی که نتیجهی آزمایش ما روی افراد بسیار شاد، درست از آب در بیاد. بعدشم کلی پول به دلار آمریکا بزنن به حسابم، کلّی هم بخاطر اول شجاعتم، بعدم بخاطر کمک به علم و بشریت ازم توی رسانهی ملّی تقدیر و تشکر به عمل بیارن. بعدش معروف میشم، اینستا میزنم، تبلیغ اکستنشن مو و مژه مصنوعی میکنم، امرار معاش میکنم از این طریق. یکم حجم زیاد مصرف میکنه این لاف اِستایل ، تنها مشکلش همینه!
خلاصه در همین راستا من موفق به کشف یه موضوعی هم راجع به سینمای حرفهای ایران شدم! بالاخره تایم آزادتر بوده و فشار استراحت زیاد، روم سیاه یه چهارتا فیلم ایرانی هم لابلاش دیدم. جدای از اینکه پشیمونم، شما اصن میدونید فیلم ایرانی چه طوری درست میشه؟ به این آسونیا نیست. اینا از روزی که تصمیم میگیرن فیلم بسازند چند نفرو مأمور میکنند که برن تو غمناک انگیز ترین اُرگانهای دولتی ممکن، مثل بیمارستان، پزشکقانونی، دادگاهها، پاسگاهها، بیمارستانهای روانی یا همون تیمارستان خودمون، مراکز ترک اعتیاد، زندانها، زندان کودکان، زندان زنان، خانه سالمندان، حوادث سوختگی، مراکز توانبخشی، کمیته امداد امام خمینی ره، آموزشگاه گویش اصفهان. از این جور جاها. ازشون میخوان چند تا پرونده به صورت تصادفی از تو آرشیو پروندههای اون سازمان کِش برند. بعد این پروندههارو میدند به ده الی بیست نفر شهروند معمولی، تا بشینن دونه دونه با جزئیات (خاله زنک وار با جزئیات) بخونن. اگه از هر ۱۰ تا ۲۰ نفر به ازای یک پرونده حداقل به ترتیب پنج تا ۱۰ نفر (بیش از نصف جامعهی آماری) گریه کردند و اشکشون سرازیر شد، اون پرونده فرستاده میشه واسه وزارت ارشاد، بعد اگه وزارت ارشاد تایید کرد، پرونده مستقیم میره واسه اکران روی پرده سینما! اگه اشک نریزه و تو چشم فقط حلقه بزنه، نصف یک امتیاز کامل بهش تعلق میگیره. یعنی میخوام بگم یه فیلمایی میسازن که آدم وقتی میبینه، تا یه هفته تمام غم و غصههای خودش و خانوادش به اضافهی غم و غصهی تمام دوستان و آشنایانش، کلاً به خاطره تبدیل میشه و انقدر به نکبتی که دچار نقش اول فیلم شد فکر میکنه که پیش خودش میگه خدایا صد هزار مرتبه شکر که جای اون یارو تو فیلم نیستم. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین...
چو گویی که وام خرد توختم / همه عمر هرچه بایستم آموختم
یـکـی نـغـز بـازی کـند روزگـار / کـه بنشاندت پیــش آموزگـار
حال و احوال این روزای ماست...
امروز وقتی نشسته بودم بلند بلند واسه خودم دست و پا شکسته زبون سوئدی تمرین میکردم، مامانم در اتاقو باز کرد و این شعرو واسم خوند. منظور مامانم این بود که خودت یه عمر زبان انگلیسی به این و اون درس دادی، حالا یکی دیگه باید به خودت سوئدی یاد بده. ولی منظور شعر به طور کلی اینه که اگه ادعا کردی همه چی بلدی روزگار **نتو پاره میکنه که دیگه ازین **ا نخوری.
هشتار: متنی که هم اکنون در حال خواندن آن هستید، ممکنه تا روزها و شاید هم ماهها، روی دید شما اثرات اعصاب خورد کن داشته باشد! لذا از ما گفتن بود بعد نگید چرا از اولش چیزی نگفتی. ما گفتیم...
قبل از این که وارد داستان اصلی ماجرا بشم، شما سعی کنید آخرین تصویری که از مثلاً مَدرستون دارید رو مجسم کنید. پنج ثانیه بهتون فرصت میدم زور بزنید یادتون بیاد. یک، دو، سه، چهار، پنج. خُب چه شکلیه؟ چقدر واضحه؟ احتمالاً خیلی از جزئیاتش عین یه عکس از پس مغزت دوباره میاد جلو چشات. تو این عکسی که گفتم، دماغتم هست؟ دماغت، بینیت، تو کادر عکس هست؟ یه دماغ وسط تصویر؟ نه! نیست.سوالیه... در صورتی که ما همیشه در حال دیدن دماغمون توسط هر کدوم از چشمامون هستیم. همیشه! اگه باور نداری دستتو بذار رو چشم چپت، تا دماغتو گوشه چپ تصویر، عین سُر سُره ببینی. بعدم همین کارو با چشم راست بکن تا دماغتو با چشم چپ، گوشهی راست یه تصویر مشابه دیگه ببینی. به عبارت دیگه با چشم راست سمت راست دماغتو، سمت چپ تصویر میبینی و با چشم چپ، سمت چپ دماغتو، راست تصویر. حالا جفت چشماتو باز کن تا دماغتو دقیقاً وسط تصویر کُل ببینی. اگه سعی کنی نوک دماغتو ببینی لوچ میشی. تازه ممکنه بچت چشاش لوچ بشه. شایدم چشم خودت همین جوری موند! خلاصه یکم دقّت کنی انگار دوتا دماغِ قرینه هم وسط یه تصویره. دیدی؟
حالا مغز ما (من) یه چوری این دوتا تصویر رو با هم پردازش میکنه (میکرد) و توی مغز ذخیره میکنه (میکرد) که این وسط اون دماغا خود به خود از تصویر نهایی حذف میشه (میشد) و تو ذهن سِیو میشه (میشد).
حالا داستان هشدار چی بود؟ تا الآن احتمالا فهمیدید! من یه چند وقتیه به این قضیه دارم دقّت میکنم و تمام تصاویری که تو ذهنم میمونه با دماغه. یعنی چه جوری بگم، به زبون ساده بخوام توضیح بدم یعنی دماغم همش جلو چشممه. همین الآن که دارم تایپ میکنم یه سانت دیگه گوشیو بیارم جلوتر جفت دماغام رو کیبرده! قبل از این که به این قضیه فکر کنم یا توجه کنم داشتم زندگیمو میکردم والو...
خلاصه احتمالاً از امروز دماغ شما هم وسط تصویراتون رو مخ خواهد رفت، فقط یاد من افتادید یادتون بیاد اول متن هشتار دادم و فحش کمتر بهم بدید. از الآن هر کی هر فحشی به من داد آقاشه!
و من الله توفیق
پ.ن: ۱. این قضیه زبطی به سایز دماغ نداره و واسه همه صادقه. سایز دماغ فقط ممکنه تو رزلوشن تصویر تاثیر داشته باشه (الکی)
۲. اگه فقط دماغتونه برید خدارو شکر کنید، مورد هست علاوه بر دماغ، لُپم نصف تصویرو از پایین میگیره!