ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
چند وقت پیش میخواستم یه متنی بنویسم راجع به این که "لذّت" در هر فردی و هر سنّی یه تعریفی داره و با گذر زمان (یا بهتر بگم، افزایش تجربه) تعریف آدمها از لذّت عوض میشه و معیارهای اونها برای لذّت بردن، کاملاً دگرگون میشه. برای همینه که خیلی از کارهائی که من نوئی از انجام اونها لذّت میبرم، برای توی نوئی شاید نه تنها لذّت بخش نباشه، بلکه مسخره و بیهوده و در بعضی موارد حتّی اشتباه و دیوانگی هم باشه. و این دقیقاً تفاوت من، با توست...
امروز داشتم تو ناینگگداتکام واسه خودم میگشتم که به یه متنی رسیدم دربارهی موفقیت و از اونجائی که موفقیت در انجام دادن کاری با لذّت همراهه، و من هم اون متنی که میخواستم بنویسم رو هنوز ننوشته بودم، تصمیم گرفتم ترجمه این داستان رو تو وبلاگم بنویسم که خودتون تأمیمش بدید به چیزی که تو ذهن منه...
در سن چهار سالگی،
موفقیت یعنی تو بتونی خودت نشاشی
در سن دوازده سالگی،
موفقیت یعنی بتونی دوست و رفق داشته باشی
در سن شانزده سالگی،
موفقیت یعنی گواهینامه رانندگی داشته باشی
در سن بیست سالگی،
موفقیت یعنی بتونی سـ کـ سـ داشته باشی
در سن سی و پنج سالگی،
موفقیت یعنی بتونی کلی پول داشته باشی
در سن پنجاه سالگی،
موفقیت یعنی بتونی کلی پول داشته باشی
در سن شصت سالگی،
موفقیت یعنی بتونی سـ کـ سـ داشته باشی
در سن هفتاد سالگی،
موفقیت یعنی بتونی گواهینامه داشته باشی
در سن هفتاد و پنج سالگی،
موفقیت یعنی بتونی دوست و رفیق داشته باشی
در سن هشتاد سالگی،
موفقیت یعنی بتونی خودتو نگه داری و تو شلوارت نشاشی