اصل «بریم شمال» میگه: «هیچکس با شما شمال نمیره، اکثراً فقط زِرشو میزنن! جدّی نگیر، ولی وانمود کن که جدّی گرفتی! اعلام پایگی کن، ولی برنامه ریزی رو بنداز گردن پیشنهاد دهنده، و اگه طرف دوباره پیشنهاد تکراری داد محکومش کن»
یه سری افراد هستن که، خیلی تو هوا، و بدون هیچ برنامهریزی یا فکری، بهت یه پیشنهادایی میدن که شما ممکنه جدیشون بگیری و مغزت شروع کنه به در نظر گرفتن شرایط و برنامه ریزی کردن! مثلاً طرف یهو جو گیر میشه، میگه: «بریم شمال؟» و خب خیلی وقتا بعد از یه دو دوتا چهار تا کردن سر انگشتی، مجبوری یه «نه»ی گنده بگی و احساس عن مجلس بودن رو تا آخر اون ملاقات به دوش بکشی!
قبلاً به این جور حرفا میگفتن حرفای «پا منقلی»! چون معمولاً مردا، یا پای منقل جوجه و کباب، یا بیشتر پای منقل بساط دود و دَم، از روی سر خوشی و نعشگی ازین حرفا زیاد میزنن! اصن معروفن که میلیاردی خرید و فروش و معامله های سنگین میکنن، نصف دنیارو زمینی سفر میکنن، با کشتی تفریحی شخصیشون تمام اقیانوسها رو وجب میکنن، این ساختمون رو نساخته، واسه نمای اون یکی ساختمون نقشه میکشن و نهایتاً همشونم یه رفیقی دارن، که قبلاً این کارارو کرده و الآن وضعش توپِ توپِ!
جالبیه قضیه اینه که این پیشنهادات، با تازه شدن دیدارها، تازه میشه و به صورت خیلی مسخرهای تکرارین!
من قبلاً فکر میکردم این حرفا فقط مال پای منقل، و فقط مال مَرداس! تا اینکه کمکم فهمیدم که این یه بیماریه روانیه، که ریز و درشت، دختر و پسر، پیر و جوون درگیرشن!
الآن هر کی بهم گفت بیا یه روز فلان کارو بکنیم، خیلی خندان و پایه، میگم: «آره بکنیم، چرا که نه؟ کِی؟» و بعد از اینکه با غرور، با برچسب «پایه» از مکالمه بیرون اومدم، با آرامش به معاشرتم با طرف ادامه میدم! و اگه دفهی بعد باز هم تکرار شد، میچینم روش که تو فقط زر میزنی! دفه پیش گفتی، گفتم پایم! چی شد؟ قرار بود خبر بدی که…
حالا کِی بریم شمال؟