صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

حرف بزن لعنتی ۱!

یکی از بزرگ‌ترین تفاوت‌های «انسان» با بقیه‌ی موجودات زنده اینه که میتونه حرف بزنه! بقیه‌ی موجودات زنده یه صداهایی از خودشون در میارن، ولی هیچکدوم مثل انسان حرف نمیزنن!

قابلیت حرف زدن نه تنها به تنهایی مزیّت و برتری به حساب نمیاد، بلکه احتمالاً محصول ضعفه! مثلاً فامیل و احتمالاً جد خوشحالمون شامپانزه، خیلی سریعتر از ما انسانها می‌تونه توی مغزش شرایط محیط اطرافش رو پردازش کنه و پیروش عکس‌العمل نشون بده! اصن شاید بخاطر همین استقلال و قدرت ادراکی بالاش، نیازی نداشته حرف بزنه…

ما وقتی از درخت پایین اومدیم، و روی دو پا ایستادیم، برای اینکه زنده بمونیم، خورده نشیم و گشنه نمونیم، شروع کردیم به حرف زدن و همکاری کردن با هم! 


این یعنی انسان برای اینکه بتونه با همنوعش حرف بزنه، بهای خیلی سنگینی رو پرداخت کرده! یه جورایی با پایین اومدن از درخت و روی دوپا ایستادن، قدرت تکلمش رو با مقدار زیادی از «هوش» و «ادراک» و نهایتاً «استقلال» فردیش معامله کرده! از «حافظه‌ی تصویری» و «حافظه‌ی کوتاه مدت»ش مایه گذاشته، تا فقط بتونه حرف بزنه!

اینا همرو گفتم که بگم از این قابلیت گرون استفاده کن:

  • داد و بیداد کردن رو شامپانزه هم بلده، حرف بزن…
  • قهر و سکوت رو گوریل هم انجام می‌ده، تو حرف بزن…
  • جنگ و دعوا رو اورانگوتان هم میکنه، تو حرف بزن…


دفه‌ی بعد که کسی بالا و پایین پرید و جیغ و داد کرد خوب بهش دقّت کن ببین چقدر رفتارش شبیه میمون میشه! بهش بگو آدم باش، حرف بزن! بگو و بشنو…

اگه نتونی درست و منطقی و با آرامش حرف بزنی، حرف بشنوی و مشکلاتت رو با تکلّم حل کنی، فقط روزانه صداهایی از خودت تولید می‌کنی که شامپانزه‌ها هم تولید می‌کنند! با این تفاوت که از نظر علم و منطق، تو از لحاظ ادراکی از یک میمون قطعاً کمتری…


اگه آدما می‌تونستن نقاط مشترکشون با جد خوشحالمون میمون رو درست بفهمند، سعی می‌کردند از شباهت‌هاشون درس بگیرن که خوشال باشن، و از تفاوت‌‌هاشون درست‌تر استفاده کنن، که خوشحال‌تر باشن!

چرا کنج‌کاویم؟

خیلی شنیدیم که کنج‌کاوی توی ذات انسانه! همه‌ی آدما به شدّت کنج‌کاون و دوس دارن از همه چی بیشتر بدونن! خیلی وقتا احساس می‌کنیم چقدر سوال داریم تو مغزمون! هر چی بیشتر می‌دونیم، دوس داریم بازم بیشتر بدونیم! راجع به هر چی، موضوعش زیاد مهم نیست... یا شاید از خودتون بپرسید که چرا قبلانا انقدر کنج کاو نبودیم؟ یا بودیم نمی‌دونستیم؟ توی این پست می‌خوام دلیل اینهمه کنج‌کاوی رو بهتون بگم، و بگم که شما تنها نیستید! اگه می‌خواید بدونید که چرا انقدر کنج‌کاوید، این پست رو تا آخر بخونید!…

خیلی از موجودات زنده، هیچ علائمی از «کنج‌کاوی» از خودشون نشون نمیدن! یعنی هیچی بجز خوردن و زنده موندن، به هیچ‌جاشون نیس... ولی انسان، به شدّت کنج‌کاو و فضوله... معمولاً آدما خیلی کنج‌کاون، چون کنج کاوی توی ذات انسانه! کنج‌کاوی مخصوص انسان نیست! توی خیلی از موجودات زنده‌ی دیگه هم هست، قطعاً شما تنها نیستید! موجودات زنده‌ی پیچیده‌تر همشون حس کنج‌کاوی رو دارن! مثلاً ، میمون! یا مثلاً دلفین! یا اختاپوس...

دلیلش اینه که یکی از بزرگ‌ترین اهداف هر موجود زنده، زنده موندن، و انتقال ژنش به نسل آیندس... انسان مثل بقیه موجودات زنده پیچیده‌تر، در طول تکاملش باید کنج کاو می‌بود که بتونه زنده بمونه و ادامه‌ی نسل بده! باید کنج‌کاو می‌بوده تا بدونه چی بخوره، کجا بخوابه، از چی بترسه، یا با چی بجنگه... کنج‌کاوی همیشه هم خوب نیست! مثلاً انگشت کردن توی سوراخ پریز برق اصلاً ایده‌ی جالبی نیست! ولی اگه کنجکاو نبودیم، شما الآن بجای دیدن این ویدئو، یا داشتید شکار می‌کردید، یا بیرون از غار داشتید میوه جمع می‌کردید... حالا پس فرق کنج‌کاوی ما با کنج‌کاوی مثلاً انسان‌های اولیه یا حیوونا، چیه؟ چرا حیوونای دیگه اینهمه سوال عجیب و غریب تو ذهنشون نیست؟ هر چی مشکلات انسان کمتر شد، دغدغه‌هاش هم باهاش عوض شد! برای جواب به این سوال باید برگردیم به ۲ میلیون سال پیش، وقتی که انسان درست و حسابی تونست رو دو پا بایسته!... اگه ۲ میلیون سال رو، یک سال شمسی که ۳۶۵ روز داره در نظر بگیریم، ما اول فروردین روی دو پا ایستادیم...

اون موقع «عصر سنگ» بوده! انسان شکارچی- جمع‌آوردنه بوده! یعنی حاج خانوم توی غار مشغول جمع‌آوری میوه و بچّه داری بود، و حاج آقا بیرون از غار دنبال یه لقمه شکار حلال... بیشتر سال اوضاع به همین منوال پیش رفت... تا ۱۹ بهمن بعد از ۱۰ ماه تازه آتیش رو تونستیم کشف کنیم و کنترلش کنیم و دورش بشینیم. اینجا یکم تونستیم وقت داشته باشیم پای آتیش لش کنیم و از قدرت تخیلمون استفاده کنیم و یکم داستان بسازیم! بخاطر همینه که انسان، «آتش کنترل شده» و «داستان» انقدر دوس داره... ۲۸ اسفند تازه با کشاورزی آشنا شدیم! همین پریروز! شهر ها به وجود اومد، آدما دور هم جم شدن و به هم کمک کردن و از این جور کارا... دیروز که آخرین روز سال باشه، یعنی ۲۹ اسفند، علم منطقی و سرچشمه‌ی این علمی که امروزه می‌شناسیمش به وجود اومد. تقریباً یک ساعت پیش بود که صنعت شروع کرد به استفاده از اون علم، که بتونیم از یه چیزی، تولید انبوه داشته باشیم. یعنی هر چیزی که یه جایی تولید انبوه شده، حداکثر یک ساعت پیش تولید شده! اینهمه ماشین و دستگاه و وسیله! همین سه چهار دقیقه‌ی پیش بود که ما به لطف الکتریسیته، پیشرفت‌های عجیب و غریب کردیم! به ماه رفتیم و موشک هوا کردیم و تلوزیون و رادیو، موبایل و کامپیوتر ساختیم... و فقط چند ثانیست که اینترنت وصله!

تا همین ۱۰۰ سال پیش، آدما نمی‌دونستن سفر چیه! تو لوله کشی فاضلاب خودمون موندن بودن! چه برسه به اینکه یه گوشی دستمون بگیریم و اون ور دنیا رو از روی تختمون نگاه کنیم... اگه به یکی دو نسل قبل از اینترنت امروزی می‌گفتی، قطعاً فکر می‌کرد جِن زده شدی یا یه چیزی مصرف کردی توهم زدی... حالا می‌شه به این سوال جواب داد، که آیا انسان همیشه انقدر کنج کاو بوده؟ نه! انسان بعد از گذشتن از عصر سنگ و برونز و آهن ، تازه چند دقیقس وقت کرده به چیزی بجز زنده موندن فکر کنه! کلاً سه چهار ثانیس که گونه‌ی‌ انسان به این اندازه کنج کاوه! این دوره‌ای که الآن توشیم، انسان داره از کنج‌کاوی می‌ترکه! نه که در گذشته آدمای کنج کاو نبودن! قبلاً هم قطعاً بودند انسانهایی که دوس داشتن بیشتر بدونن، اما بخاطر شرایط، تا یه جایی می‌شد پیش رفت، ازون جا به بعد بن بست بود!

فکر کن نه «ابن سینا می‌تونسته کتاب قانونشو پی‌دی اف کنه بذاره تو سایتش! نه مثلاً خیّام می‌تونسته واسه فلانی تو اروپا ایمیل بزنه نظرشو در مورد جدید‌ترین مقالش بگه! نه هیچی... اکثر آدم‌های عادی در گذشته، کنج‌کاویشون رو با فضولی ارضا می‌کردن! بیاید مثل اونا نباشیم، و کنج‌کاویمون رو به چیزای بهتری راضی کنیم... دلیل اینکه انسان امروزی از هر موجود دیگه‌ای کنج کاو تره، همین پیشرفت عجیب و غریب چن دقیقه‌ی پیشه. اصلاً به همین خاطر به دورانی که توشیم، میگن عصر اطلاعات! یادتون باشه، ریشه‌ی فضولی و کنج‌کاوی یکیه! مراقب باشید چه اطلاعاتی از کنار مغزتون رد می‌شه... این اطلاعات می‌تونه این باشه که جدیداً کدوم «شاخ» با کدوم «پلنگ» اینستا رل زده، یا می‌تونه اطلاعات دست اولی باشه که سالهاست دانشمندان روی دوش هم ایستادن و تا اینجا به ما رسوندن! خلاصه بگم، با عوض شدن دغدغه‌های انسان، نوع کنج‌کاویشم عوض شد! برای همینه که امروز، انسان در بیشترین حد از رفاه، و در کنج‌کاو ترین دوران زندگیش به سر میبره...

در حدّی که خیلی از کمپانی‌ها، برای فروش محصولاتشون از همین رفاه و کنج‌کاوی انسان استفاده می‌کنن! مثلاً فلایین تایگر بسته‌های سورپرایز داره، که شما از روی کنج‌کاوی برای خودتون می‌خرید، و خودتون‌خودتون رو سورپرایز می‌کنید! من یه بسته واسه‌ی خودم خریدم، که می‌خوایم با هم ببینیم چی توشه! می‌دونم شما هم کنج‌کاوید بدونید چی توشه!


حالا که انسان دغدغه‌‌های عصر‌های قبلی رو‌ نداره، با وجود این همه اطلاعاتی که توی اینترنت هست، ما با یه عالمه سوال جور وا جور روبرو هستیم، که باید از بین این همه جواب، درست ترین رو انتخاب کنیم...

از کجا اومدیم؟ به کجا می‌ریم؟ کی درست می‌گه؟ توی ویدئوی‌های بعدی بهتون می‌گم که بهترین جواب‌ها رو از کجا می‌تونید پیدا کنید، اگه منطقی بود گوشش کنید! کانال منو سابسکرایب کنید!

تا ویدئو‌ی بعدی، شادی باشه…

هش‌تگ‌ها:

#چرا #چرا_کنجکاویم #کنج‌کاو #کنجکاو #کنجکاوی #فوضول #ذات #ذاتی #انسان #موجود_زنده #ژن #تکامل #شکار #شکارچی #عصر_سنگ #آتش #آتش #داستان #کشاورزی #صنعت #علم #انقلاب_صنعتی #فضا #ماه #اینترنت #عصر_اطلاعات #تاروت

گاو هایلند | Highland Cattle

اروپایی‌ها توی عکس و فیلمایی که من از ایران ازشون می‌دیدیم، خیلی شیک‌تر و خوشتیپ‌تر و با کلاس‌تر از اون چیزی که در واقعیّت هستند، به نظر میومدن! نمی‌دونم سر چشمه‌ی این تفکر از کجا میومد، ولی حدس می‌زنم دلیلش این باشه که، چند صد ساله همه‌ی چیزای خوب و جدید و هیجان انگیز از غرب اومده به شرق! هنوز هم همینطوره! پس لابد آدماش هم به همون اندازه، باید آدم‌های بهتری باشن...

Europeans in photos and movies that I’d seen of them from back in Iran, looked way chicer, much more handsome, and high-class than what they actually are, in reality! I don’t know where this notion came from, but I guess the reason is that, isn’t been centuries that all the exciting, new and good stuff have come from West to East! It’s still the same! So probably the people should be equally better people, as well!

ولی خب، از نزدیک این جوری نیست. حداقّل می‌تونم بگم، از یه جایی به بعد دیگه اینجوری نیست! الآن آدمای مو بِلُنْد و سرخ و سفید اروپایی هم مثل آدمای مو سیاه قاره‌ی خودمون آسیا، به چشمم خیلی آشنا و عادی شدن! هیچ نژادی واسم نسبت به نژاد دیگه‌ای برتر نیست، حتّی ظاهری!

But, well… it’s not like that from up close. At least It’s not like that from some point on, I can say. Now, blond, white and red Europeans, look so familiar and typical to my eyes, just like black-haired people of our own continent, Asia. It’s been long that, no race is superior to the other, even apparently, to me!

در حدّی که وقتی تو خیابون یه آدم کلّه بلوند می‌بینم، می‌تونم در مورد شخصیّت، علایق، تحصیلات، خانواده و کلاً لاف‌استایلش یه حدسایی بزنم! کاری که قبلاً نمی‌تونستم انجام بدم! جدیداً این قضیه رو توی شهر کازماپولیتنی مثل گوتنبرگ می‌تونم به تمام رنگ‌ها و ملیّت‌های دیگه تامیم بدم و هر شخصی رو یه جایی از این کرّه‌ی خاکی تصور کنم. مثلاً قبلاً همه‌ی سیاها واسم سیاه بودن، الآن سیاهای سومالی و نیجریه و اریتره واسم با هم فرق دارن. و‌ هر چی بیشتر فرق آدمارو با هم می‌فهمم، شباهات‌هاشون واسم پر رنگ‌تر می‌شه.

Insofar as, when I see a blond-headed person in the street, I can make some guesses about their personality, interests, education, family and generally their lifestyle. Something that I was not able to do before. Recently, in a cosmopolitan city like Gothenburg, I can generalize that to all the colors and nationalities, and imagine each person somewhere on this planet Earth. For instance, all the “black” where just black to me, now the “black” from Somalia, Nigeria and Eritrea differ to me! And the more I realize the difference between people, the more their similarities become bolder, to me!

تناقض شیرینی که توی این تفاوت‌ها هست، با یه مهندسی معکوس ساده و فلش بک زدن به قبل از زمانی که «اروپا» و «آسیا» معنی داشت، به یه هارمونی و حس مشترک تبدیل می‌شده و دیگه‌ چاره‌ای واسم نمیمونه جز اینکه به همشون به چشم یه «گونه‌ی جانوری» به نام «انسان» نگاه کنم! درست مثل وقتی از «گاو» حرف می‌زنیم! دوباره از سادگی، به پیچیدگی، و نزول به سادگی دوّم!

The sweet contradiction existing in these differences, with a simple reverse engineering and a flashback to before “Europe” and “Asia” carried out any meaning, turns into a harmony and a mutual common sense and leaves me with no choice but to look at them all as “one species” called “Human”. Just like when we talk about “cows”. Again from simplicity, to complexity and descending to the second simplicity.



سادگی یعنی برای کسی که هنوز با «گاو هایلند» آشنا نشده، فرقی نداره رنگ و مدل موی «گاو» چی باشه! گاو، گاوه! پیچیدگی یعنی وقتی با انواع گاو آشنا میشی، تفاوت‌هاشون رو می‌بینی! ‌و سادگی دوم یعنی وقتی همه‌ مدل گاو رو شناختی، دوباره گاو واست میشه همون گاو اول!

The first simplicity means, for one who hasn’t become familiar with “Highland Cow”, doesn’t really matter what color or style the Cow’s hair is, “Cow” is just “Cow”! Complexity means, when you become familiar with all kinds of Cows, you see the differences, and when you become familiar with all types of cows again “Cow” becomes the first “Cow”!

سادگی! Simplicity

توی‌ پست‌های بعدی، شمارو با «گاو هایلند» آشنا خواهم کرد!

انسان Vs. غذا

آدما شدیداً مثل غذا میمونند. 

بعضیاشون ظاهرشون خوبه، اما اصلاً طعم و مزه ندارند.

بعضیاشون برعکس، ظاهرشون زشته ولی خوشمزند.

بعضیاشون فقط یه موقع‌هایی میچسبند، نه همیشه.

بعضیاشونو هیچ رقمه دوست نداری.

بعضیاشونو با این که دوست نداری مجبوری بخوری و تحمل کنی.

بعضیاشون تاریخ انقضا دارن فاسد میشند.

بعضیاشون به زور مواد نگهدارنده فاسد نمیشند.

بعضیاشون الکی گرونند، وقتی خوردی میگی نمی‌ارزید.

بعضیاشون زیادی ارزون و بی کیفیتند، اصلاً سمتشون نمیری.

بعضیاشون تنقلاتند، گهگداری یه نیشی میزنی.

بعضیاشون وقتی داغند خوردن دارن، سردند شد از دهن میفته.

بعضیا هم مث اپتایزر و استارترند، غذای اصلی نیستند.

بعضیا دسرند، بعد غذا یه کمیش خوبه، بیشترش شیرینیش دلو میزنه.

بعضیا فست فودند! خیلی خوشمزست ولی همش ضرره!

بعضیا خارجیند، بذا یه بار بخوریم ببینیم دوست داریم؟