ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یاشـار: بابا، چرا اینجا فلوت ممنوعه؟
باباش: اینجا ورود ممنوعه، نه فلوت ممنوع.
یاشـار: نه بابا، زده فلوت ممنوع، ببین...
باباش: کو؟ کدوم تابلو رو دیدى؟
یاشـار: اونهاش، اونجا... (اشاره با تابلوى بوغزدن ممنوع روبروى بیمارستان شریعتى)
پ.ن: یاشار، پسر ششساله رضا (اکبر سابق) از دوستان من است...
یه زِرى هست که اکثراً (از جمله قبلاً خود بنده) میزنند که میگه :
"ظاهر مهم نیست، عادّى میشه! اخلاق مهمه"
بد نیست یادی کنیم از زنده یاد "زااارت". اتفاقاً به نظرم برعکس. منظورم از برعکس این نیست که اخلاق مهم نیست، منظورم اینه که ظاهر خیلى مهمه. اولاً انواع پسماندههای شهری تو اون ظاهرى که بخواد عادى بشه. دومّاً کى گفته ظاهر عادى میشه؟ اصلاً مگه ظاهر باید عادّی بشه؟ هر کى گفته به نیروى تلقین اعتقاد داشته. ما که ندارم. نهایتاً سرتون رو درد آوردم، این که میخواستم به استحضار برسانم که ظاهر براى بنده شدیداً مهمه. اینو به تازگی کشف کردم. ظاهرم که میگم منظورم چیزى نیست که از نظر همه خوب باشهها، نه. اتفاقاً باز هم برعکس. چیزى که از نظر خود شخص بنده خوب باشه. حالا نظر دیگران هم قابل احترام، امّا گور پدر اون ٥٩٩،٩٩٩،٩٩٨ نفر دیگه که با من و اون طرفم روی هم رفته میشیم ٦ میلیارد جمعیت روى کرهى زمین.
باز اینجا جا داره که تشکرى داشته باشم از جناب آقاى "سُنت" که ضرب المثلی هم در همین باب داریم که میگه : "علف باید به دهان پِدی شیرین بیاد"
نامجو میگه : "مغز نیست، یه مخابرات متروکه" :|
چند دفعه بگم، من تعارف معارف حالیم نیست، مخصوصاً این مدلیش دیگه...
چند شب پیش طرفاى ساعت ١٢ شب خسته و خواب آلود رفتم سوپرى آب معدنى بخرم، مغازه داره همچین داش مشتى از آب در اومد و تریپ "چاکرتیم، نوکرتیم" حرف میزد. موقع حساب کردن، بقیه پول رو که بهم داد درومد گفت : "یا على". منم خواستم کم نیارم خیلى جدى ناخود آگاه زارت گفتم "یا ابولفظل"...
یارو با نگاه چپ چپ بدرقم کرد تا دم در! فکر کنم فکر بد کرد راجع به من!
نداشتههایشان را دروغ میگویند
تازه بدستآوردههایشان را فریاد میزنند
داشتههایشان را سکوت میکنند
انسانها...
بیچاره پشه کورى! فقط یکى دو هفته عمر میکنه. دوسه روز اوّل که بچست حالیش نیست، هیچ. سه چهار روزشو که جوونه کلّش باد داره و بو قرمه سبزى میده، که اونم هیچ. چند روز آخرم که لابد پیره، پیرا هم میگند مثل بچه هاند، باز اونم هیچ!
یعنى فقط دو سه روز از عمرش رو اون وسط مثل آدم زندگى میکنه، که حتماً اونم دستش به مخ زدن و تولید مثل و تخم گذارى و خلاصه زن و بچّه و این جور چیزا بنده. دلم واسش میسوزه، چقدر مثل بعضى از این آدمها زندگى میکنه!
به خدا اگه جاش نمیخارید میذاشتم تا سیر میشه با آرامش بشینه یه گوشه انقدر خون بخوره تا نشیمنگاهش پر خون بشه. مث وقتائى که حواسم نیست انقدر میخوره که دیگه به زور پرواز میکنه. همون وقتائى که وقتى به دیوار میکُشیش دیوار خونى میشه...
بعضى وقتا میگم اصلاً شاید از بس باهاشون بد رفتار میکنیم مجبورند اینجوری فیلم بازى کنند و الکی به سمت نور برند که یعنی ما کوریم و... من حاظرم شرط ببندم پشه کورى، کور که نیست هیچ، از من و تو هم بهتر میبینه! خودشو زده به کورى. تو اون تاریکى، پشه دست تنها، اون قسمت از بدن من که از پتو بیرونه رو میبینه، شناسائى میکنه، میذاره بعد که خوابم برد حمله میکنه. خب به نظر شمائى که تحصیل کردهاى این دی*ث کوره؟ :-|
خدا همه ما را به راه راست هدایت کنه. الهی آمین یا ربّ العالمین...
پ.ن : پشه کوری I را اینجا بخوانید
یه زمانى میرسه، که دیگه هیچ چیز خوشحالت نمیکنه، دیگه از هیچ چیز ناراحت نمیشى، یه زمانى خیلى بزرگ میشى دیگه، اصلاً خیلى خفن میشى اونموقع! دیگه میشى تو مایههاى ترمیناتور و اسپایدر من و اینا...
دقّت کردید الآن نصف بیشتر کاربراى فارسى زبان فیسبوک به یه همچین مقام والائى رسیدند؟ :-| همه اکثراً از از دم (به قول رحیم خالقى، آشپز) شکست عشقى خورده، دپرس، آخرت تجربه، خود مُرتاز، ته بزرگ، عِند فلسفه و خراب عالمند.
ازونور همین بابا بزرگ مامان بزرگا عکس میذارند تو باغ ماغا و اینور اونور با اینو اون که یعنى ما خیلى شاخیم و همش به تفریحیم و ما دیگه خیلى على بیغمیم و مرفه ایم و ما دور همى برو ایم و...
آدم نمیدونه قسم حضرت عباس رو قبول کنه یا دم خروس!
جمعهها من رو فقط یاد دو چیز میاندازه : امام زمان(عج الله تعالی فرجه الشریف) و احمد آزاد. من نمیدونم این مَرد محترم و زحمتکش خسته نمیشه از پیرهن صورتی؟ :-| بعضی وقتها حس میکنم وقتی زنگ میزنند به برنامش و ازش پیرهن صورتی رو درخواست میکنند دارند اُسگُلش میکنند! شما هم تشریف بیارید دیگه آقا، مُردیم از انتظار...