صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

حنانه شهشهانی

نمی‌دونم چرا تا یکی لخت می‌شه ملّت یاد فرهنگ دو هزار و پانصد سالشون می‌فتند. تو بقیّه موارد تقیه می‌کنند که خفه خون گرفتند؟

چرا؟ چون...

هر چیزیش به جاش خوبه! نمی‌دونم چرا این کارهای این هنرمند واقعاً خلاق ناخودآگاه من رو دقیقاً یاد اون دسته از افرادی می‌ندازه که تو جمع می‌خواند باحال باشند و مثل آدم‌های باحال با همه شوخی کنند و همون حرفها و جوک‌ها و رفتارها رو تکرار کنند و نهایتاً سِنتر آو اتِنشِن بشند، امّا با یه زمان بندی نامناسب، یا مکان‌بندی نامناسب، نه تنها موفق به این کار نمی‌شند، بلکه نتیجه کاملاً برعکس می‌شه و اون لحظه ملّت نمی‌دونند بخندند یا ترک زمین کنند! وبعد طرف می‌مونه که آخه چرا؟ منم که همون حرفیرو زدم که فلانی زد، منم که همون شوخی‌ای رو کردم که فلانی می‌کرد. پس چرا اون سی او ای شد و من این جوری؟ دِ آخه این عکسارو ببین برادر من، به همین دلیل...

زندگی

دیروز که، خاطره و عکس و فیلم و تجربه و ایناست
فردا هم که نمی‌دونم چیچیه چون هنوز نیومده.

زندگی همین حالاست!


همین الآن که من با شکم سیر تو اتاقم نشستم پای لپ‌تاپم و دارم این متن رو می‎نویسم. همین آلان که تو پای کامپیوترت نشستی و داری این متن رو میخونی...


نمی‌دونم چرا هی منتظریم زندگی از یه جائی شروع بشه.


بذار درسم تموم بشه،
بذار سربازیم تموم بشه،

بذار برم سر کار،
بذار این چکم پاس بشه،

بذار...

و باز هم مبحث شیرین لذّت

تاحالا دقّت کردین هر چیزی از بدن خارج می‌شه با لذّت همراهه؟ مخصوصاً اگه فشار پشتش باشه! جامد، مایع، گاز...

مهرشاد وحید

کسائی که پشت سرم حرف می‌زنند، جاشون دقیقاً همونجاست! پشت سرم...
متأسفانه (یا خوشبختانه) یکی دیگه از دوستان هم دیروز از دایره‌ی دوستیم فیلتر شد!
م.و.

بچّه

انقدر بدم میاد ازین والدین خوشحالی که زارت و زورت عکس بچّه‌شون رو به اشتراک می‌ذارند! اصلاً به ت**م که این بچتونه، به من چه؟ اگه می‌خواستم تولتون رو ببینم که خُب اون چندش رو اَد می‌کردم تو فیسبوک! عکس سَگ و گربه شِر کنید شاد شیم بابا...

چراغ قرمز

شما هم وقتی پشت چراغ قرمز به محض سبز شدن یکی پشت سرتون بوق می‌زنه دستتون نمی‌ره بزنید دنده یک؟ یا من مشکل روحی دارم؟

پردازنده حسابی

خُب اگر خدا بخواهد مثل اینکه به سلامتی و میمنت بالاخره بعد از سال‌ها انتظار و عزلت، گوش شیطون کر، هفت قرآن به میون، آخرین نمره ترم یک ما هم اومد و جمعی رو از نگرانی و اضطراب رهانید. پردازنده‌های حسابی، 18! برید یه گوشه بشینید آروم و بی سر و صدا با خودتون حال کنید. می‌تونید با دوستان و آشنایانتون هم با ذکر منبع به اشتراک بذارید فقط اسراف نکنید. باشد تا رستگار شوید، انشاالله...

اختلاف نسل

ما بچّه بودیم می‌گشتیم یه چوبی، پشه‌کُشی، شلنگی چیزی می‌جُستیم، می‌ذاشتیم لا پامون، از اینور حیات تا اونور حیات انقدر پی‌تی‌کو پی‌تی‌کو می‌کردیم تا یا دمپائی‌ پلاستیکی‌هامون پاره شه، یا صدامون بزنند ناهار آمادست، اونوقت دیروز تو لابیِ هتل کوثر یه دختر چهار پنج ساله، دهه‌هشتادی، تو یه ماشین‌چی برقی، بادکنک زده، با لباس پُف‌پُفی و برق‌برقی، واسم اخم می‌کنه و بوق اعتراض می‌زنه که یعنی چرا سر راه من وایسادی. :-| یادمه ما سر اون چوبه دعوامون هم می‌شد تازه...

یه روز خوب

"یه روز خوب"، کلیشه‌ای ترین کَپشِنِ بی خلاقیت‌ترین اعضای فیسبوک... با عرض معذرت از بی خلاقیت‌ترین دوستان عضو فیسبوک!