صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!
صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

صفحه شخصی پدرام اعظم‌پناه (پدرو پناه)

ما نسلی هستیم که مهم‌ترین حرف‌های زندگی‌مان را نگفتیم، تایپ کردیم!

کنسرت بنیامین

باورم نمیشه کسى کنسرت #بنیامین هم میره! به قرعان این نون خشکیه محله ما هم کنسرت بذاره یه عده میرن عکس میندازن میذارن #اینستاگرام.


 الهى بمیرم واسه خودمون که  تو این غربتى که هستیم، بى تفریحى داریم میمیریم، حالیمون نیست! خدا خانوم هایده (یا نمیدونم مهستى) رو هم بیامرزه البته. ملت کشوراى دیگه کنسرت میرن، ما هم کنسرت میریم!...


عین میخ با چادر چاخچور باید بشینیم رو صندلى ازین سینمائى قرمز تاشو ها که مث صندلى اتوبوس بنز قدیمیاست، اونم تو سالن تئاتر با چهارتا ازین نورا که میچرخه و این دودا که بو چایخونه میده. بعدشم نه قرى، نه تکونى، نه آب شنگولى، نه هیچى. دست بزنیم دو انگشتى، با لبخند ملیح، تازه اگه آهنگش چس ناله نباشه و جاى دست زدن داشته باشه. ته ته حالمون اینه که خواننده میکروفون رو بگیره سمتمون یه تیکه باهاش همخونى کنیم. اسمشم هست رفتیم کنسرت! خب جز عکس گرفتن از لذت کنسرت عنش باقى میمونه؟

مرگ ١ لحظست...

١ لحظه

اینترنت پر سرعت

اینترنت واقعاً  تو روحیه آدم تاثیر میذاره. منظورم محتوا و این داستاناش نیست. بیخودى قضیه رو فلسفى و شاعرانه و اینا نکنید. منظورم سرعتشه. الآن از دیشب تاحالا که نتم با سرعت بالا وصل شده، نمیدونید چقدر حال روحیم بهتره. کلیک میکنم زارت وا میشه! دانلود میکنم تِپ تموم میشه. یوتوب نان-استاپ به صورت فول اچ دى پخش میشه. اصن حالم خیلى بهتره. بماند که استرس تموم شدن حجمش دهنمو... ولى فعلاً سعى میکنم به آینده فکر نکنم و از لحظه لذت ببرم. :-| حالا ببین این ف ل ت ر ن گ رو بردارند من چقدر شاد میشم.


اصن این یه چند وقت هم دپ بودم به خاطر اینترنتم بوده لابد. نمیدونم چرا گوشى صاف تو اتاق ما 3G آنتن نمیده و مُدام رو E میمىنه، تازه هیچیم وا نمیکنه. به جان خودم پامو میذارم تو کوچه، کل محله 3G ساپرت میکنه الا خونه ما. 


پ.ن: ١. حالا باز گه بخورید بگید پول خوشبختى نمیاره. پول داشته باشى همه جوره شادى، بقیرو هم شاد میکنى.

٢. خاک تو سرمون که از ابتدائى ترین حقوق خودمون اینقدر محروم بودیم که تا یه اپسیلونشو با پول خون باباشون نشونمون میدند، اینقدر ذوق میکنیم.

فامیل

فامیل
یه مشت موجود دوپا و بعضا چهارپا، مث بقیه اعضاى حوصله سر بر جامعه، با همون دامنه ى شعور و فهم و درک، با این تفاوت که مجبورى هر چند وقت یک بار به یه مناسبتى بالاخره ببینیشون و بیخود و بى جهت براشون احترام قائل بشى که بابا مامانت خوشحال بشند، یا بهتر بگم، ناراحت نشند. معمولاً عیدا مثل قوم تاتار به صورت گروهى حمله میکنند به خونتون و همه گَزا رو میخورند. نه تو انتخابشون کردى، و نه میتونى عوضشون کنى. یه جورائى همینى که هست. 

معمولاً سه چهارتا کار بیشتر تو زندگیشون در قبال تو انجام نمیدند: ١. از بابا مامانت بپرسند که تو کجائى، و چرا نیاوردنت. حالا چیکار میکنى و آیا هنوز زن نگرفتى؟ بعدم بشینن پشت سرت حرف بزنن، خاله زنک بازى درارن و از چیزائى که نمیدونى چیند احتمالاً ناراحت بشند.
٢. تو عقد و عروسى ها نقش سیاهى لشکر رو بازى کنند (آدم هاى عروس یا دوماد). همه از دم به صرف شیرینى و میوه و شام دعوتند که تو میلیونى خرج کنى که آدمات بیان بخورن و بپاشند و برند بعدشم بگند عروس کج بود، دوماد شکل معتاداس.
٣. وقتى دیدنت نظر بدن که از دفعه قبل چقدر چاقتر شدى یا لاغر تر. قبلاً بزرگ شدى یا نه، الآن پیر شدى یا نه هنوز...
٤. وقتى مُردى بیان سر قبرت حلوا و خرما بخورن که الکى بگند آدم خوبى بود. تاحالا دیدید سر قبر یکى بگند عجب آدم دیوثى بود؟

اکثراً مایه اعصاب خوردى و رو مُخیند. بیشتر از خودشون بچّه هاشون رو مُخند :-| مخصوصاً وقتى میان خونتون و میخوان تو همه اتاقا برن و به هر چیزى که دیدن دست بزنن. بیشتر ازین بسطش نمیدم چون در حوصله ى این بحث نیست.

خلاصه سرتون رو نخورم، کلاً من ایده ى "فامیل" رو درک نمیکنم.  از نظر من فامیل یه عده انسان هستند که به صورت پیش فرض روى زندگیت نصبند. تو میتونى با همون آدماى پیشفرض زندگى کنى و یا میتونى ارتقاشون بدى. مثل وقتى یه دوربین حرفه اى میخرى و یه لنز کیت روشه. میتونى با همون لنز کیت عکاسى کنى، یا میتونى پولاتو جمع کنى یه لنز خوب بخرى. فامیل مال کسائیه که دوست نمیتونن پیدا کنن و دوست دارن با یه عده ى دیگه اى در ارتباط باشند. قبلاً شاید بیشتر قابل درک بود برام! چون اولاً دنیام خیلى کوچیکتر بود، دوماً انتخاب هام خیلى محدود تر. ولى کم کم به این نتیجه رسیدم که وقت گذروندن با آدمائى که خودم انتخابشون کردم برام خیلى جذابتره...

ماساژ

آقا من از ماساژ کلاً خوشم نمیاد. نه از دادنش، نه از گرفتنش. از گرفتنش بیشتر به این دلیل خوشم نمیاد که بعدش نوبت توئه که طرفو ماساژ بدى. البته دلیلاى دیگه هم داره.

اول اینکه به نظرم هر کسى (به جز حیوانات) که تو بهش حس س ک س ى ندارى، بیش از ٢ ثانیه، بهت دست یا هر عضو دیگرى بماله، به هر قصدى که باشه، چندش آوره و برعکس! چه کاریه؟ لذتش به چندشش نمیارزه. فکن من با این پشم و پیلیام بخوابم، بعد یه مرد دیگه احتمالاً با پشم و پیلى بشینه روم، یا حالا کنارم با فاصله کمتر از ٣٠ سانت، بعد شروع کنه به مالیدن گردن و کمر و احتمالاً یه چند سانت پائین تر. یا برعکس، اون بخوابه من... من که نیستم. ترجیح میدم خالى خالى بخوابم، لش کنم ریلکس کنم :-|

دوم اینکه ماساژ کار هر کسى نیست. تخصص میخواد که به این قبله من ندارم، آموزش میخواد که به این نمک من ندیدم، مکان مناسب میخواد که ولله من نامتاسبشم ندارم. یارو همینجورى با رکابى نشسته رو مبل، یهو عین شتر میشینه زمین میگه بیا یه ماساژ منو بده. لابد یه لایه چرکم روش دلمه بسته. خلاصه داستان داره دیگه! ملت فکر میکنند هر چى محکمتر نیشگون بگیرن، پوست بیشتر کش بیاد، پشم بیشتر کَنده بشه، عضله بیشتر کوفته بشه و نهایتاً بیشتر درد بیاد و طرف زیرشون بیشتر عجز و آه و ناله کنه، بیشتر حال میده و بیشتر اثر بخشه و فکر میکنند که احتمالاً دارن کارشون رو درست انجام میدن. دوستان معمولاً جوگیر هم میشند یه دوتا هم بیخودى میزنن وسط کمر آدم. تا کِتف از تو غضروف یه دور در نیاد و سر جاش نره هم ولت نمیکنند :) بازم من نیستم! حوصله کوفتگى بعدشو ندارم.

یه روزى ماساژ خواستم بگیرم، ما که پولمون به تایلند و چین و اینا نمیرسه که! میرم تو این پاساژ ماساژایى، ترمینالى فرودگاهى جایى میگردم ازین صندلى ماساژور گرونا پیدا میکنم، میشینم یه نیم ساعت ماساژ شیک میگیرم، پولش رو هم میدم، منت کسیم بالا سرم نیست، تازه بعدشم لازم نیست صندلیو ماساژ بدم.

پ.ن: یه رفیق داشتیم، حمید نگارستانى، بیچاره شبیه چنگال بود. هر موقع میخواست مخ بزنه بحث ماساژو پیش میکشید، فکر میکرد خیلى س ک س ى ه. گفتم یه یادى بکنیم از گذشتگان. شب جمعست...

سوسیس، کالباس

آقایون، خانوما، جون مادرتون ازین سوسیس و کالباس بکشید بیرون. من نمیدونم این سوسیس کالباس چه چوب نیم سوخته ى تَرى به شما فروخته که انقدر درد داشته؟ نکنه خود سوسیس شخصاً آستین بالا زده؟ امیدوارم کالباس اسلایس نشده نبوده باشه، که دیگه اونوقت حق با شماست خدائى!

یه روز گیر میدن که گوشت خَر مُردست. بعد فرداش میگند گوشت گربست. بعد یه روز دیگه میگند کِرم داره، پس فرداش میگند عن توشه. یه روز گیر میدند به مواد شیمیائى و نیترات. یه روز گیر میدند به قیمتش که چرا کیلوئى ٢٥ تومنه. یه روز دیگه یه داستان دیگه! آقا شما باش مشکل دارى؟ خب نخور، نخر! چیکار به کار بقیه دارى؟ کمپین سوسیس کالباس ممنوع راه میندازى آخه؟ مگه چاقو گذاشتند بیخ گلوت گفتند بخور؟ تو کار و زندگى ندارى؟ الآن مشکلت با ورشکسته شدن کارخانه هاى سوسیس کالباس حل میشه؟ دیگه دقدقه دیگه اى تو زندگیت ندارى یعنى؟ برو برادر من به نماز روزت برس.

آخه یکم فکر کنید تورو قورعان، گربه چیه که کله پاچش باشه! مگه بیکارن برن تو خیابون گربه بگیرن باش کالباس درست کنن؟ کل دنیا تو گرفتن حیوانات خیابونیشون موندن. هزینه گرفتن گربه خیابونى ٥ برابر گوشت گاو و گوسفند میشه. من به شما وقت میدم اگه تونستید تو یه هفته ٣ تا گربه خیابونیرو بگیرید، شخصاً ١٠٠ دلار جایزه میدم :-|

تا هم حرف سوسیس کالباس میشه، بالاخره یه آدم عن پیدا میشه که بگه: "اگه یه بار از کارخونه سوسیس کالباس بازدیدکنى، دیگه تا آخر عمرت سوسیس کالباس نمیخورى". بعدم یه عنتر از خودشو مثال میزنه که قبلاًاین کارو کرده. خودشم نه ها! همیشه یکى از آشناهاشون رفته بازدید. دفه بعد کسى این حرفو بم زد مطمعناً بهش میگم: "یه آشناهاى منم یه روز نشست یه ماهى تابه گُه زیادى خورد، سه روز بعدش باد کرد مُرد"

من یکى شخصاً، اگه خود رئیس وزارت بهداشت هم بیاد بگه که خودش شخصاً رفته ریده تو خمره سوسیس کالباس سازى، باز هم سوسیس کالباس میخرم و مث مرد میخورم. تا وقتى از طعم و مزش لذت میبرم، میخرم و میخورم. هر وقتم سرطان گرفتم مُردم هم میتونم بگم یه عمر حال کردم. 

اصن من مطمئنم سوسیس کالباس واسه سیستم دفاعى بدن نیازه. یه رفیق داریم مسیح، یه شب با ما اسنک خورد تا یه هفته به ریق (اسهال) افتاده بود. بعدم میگه من دارم سالم زندگى میکنم. خوب اگه سیستم دفاعى بدنت قوى بود که مث من طوریت نمیشد که! این یعنى حتى آشغال هم واسه بدن خوبه. این حرفاى منو ٢٠٠ سال دیگه علم ثابت میکنه. حالا شما ببینید من کى گفتم!

سینما، تهران

از معایب سینما رفتن اینه که وقتى دارى میرى تهران فیلم تو اتوبوس برات تکراریه. نتیجه میگیریم کسى که زیاد میره تهران، سینما نباید بره! یا کسى که سینما میره، دیگه تهران نباید بره...

ایده آل برده لیش

واسه یه زن ایده آل بودن، یه زن خوب بودن کافیه،

ولى واسه یه مرد ایده آل بودم، یه مرد خوب بودن کافی نیست

پول زیاد میخواد،

ماشین خوب میخواد،

خونه بزرگ میخواد،

شغل خوب میخواد،

و... خلاصه خیلى چیزا میخواد!


What's the difference between choke, suffocate, smother, strangle, stifle and when to use each one?

Choke and suffocate can be both transitive and intransitive.
"I choked" "He choked me"
"He suffocated" "You're gonna suffocate him"
"Suffocate" sounds stronger and more formal -- it gives the impression of death.

Smother, strangle, and stifle are all just transitive. "Smother" focuses on someone placing an object over someone else's mouth and nose so that they cannot breathe. "Strangle" is more like putting something around someone else's neck so that they cannot breathe. "Stifle" is more used in idiomatic expressions -- "He stifled a laugh," etc.

ترشیده

از نظر من ترشیده دختری که تا ۲۳ سالگی شوهر نکرده باشه نیست.


ترشیده یه صفته. مثل مرد! یه زن می‌تونه مرد باشه. یه شیوه‌ی زندگیه. یه طرز فکره. یه مرامه...

ترشیده می‌تونه یه دختر ۱۲ ساله کلاس اول راهنمایی باشه.
ترشیده می‌تونه یه زن شوهر دار ۳۴ ساله با دوتا بچه باشه.
ترشیده می‌تونه یه مرد تحصیل کرده سوار پورش تو آمریکا باشه.

ترشیده می‌تونه هر کسی، با هر سنی، در هر جایی باشه.

ترشیده کسیه که افکارش ترشیدس، طرز فکرش مثل اجدادشه،  رفتارش بوی سرکه می‌ده...

بیشتر استادای من تو دانشگاه، بیشتر شاگردام تو آموزشگاه، بیشتر همکارام و کلا بیشتر موجوداتی که روزانه می‌بینم ترشیدند...