ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
تمام لحظه های من امروز
از تو خالی بود
و حجم ساکت اندیشه های تب دارم
پر از صدای نفسهای غربتی مأنوس
پر از صدای آرام رویش یک غم مشکوک
به ناشناس ترین جای خاکهای دلم بود ...
شبیه معجزه هستی
کمی دروغ ، کمی راست
شبیه یک شب غمگین
که فارغ از غم فرداست
شبیه معجزه هستی
شبیه آنچه دلم خواست .
کدام بغض پس از تو
مرا به سوگ دستهای تو خواهد نشاند
می دانی ؟!
مرا ، هجوم ثانیه هایی که خالی از توست
به بستر کدام گریه ی تنها و تلخ خواهد برد ؟!
عداوت دل این روزگار نفرینی
دل مرا به دست که خواهد سپرد بعد از تو ؟
برای ساده لوحی این روزها دلم میسوخت
تمام روز یه چیزی شبیه یک اندوه
به نفی معجزه ای ساده
و نفی ساده ی اعجاز چشمهای تو
به روزهای تلخ پس از تو
فکر میکردم .
اصلاً بگو کسی زنگ نزنه.نمیخوام هیچکی بیاد در خونم.بگو اصلاً نمیخوام کسی عید رو بهم تبریک بگه.ولم کن بابا! عید کیلو چنده؟ اصلاً بهش بگو پدرام داره میره. اگه پرسید کجا بگو شیراز شایدم اهواز که دروغم نگفته باشی.میخوای اصلا نگو کجا داره میره . اگه اونه که میاد پیدام میکنه . یه جوری بهش بگو که ناراحت نشه.اصلاً به درک بذار ناراحت بشه. اصلاً تو نمیخواد بهش بگی ، خودم میگم!...
قضیه اون یارو پسر بچه هه شده که بهش میگند بزرگ شدی میخوای چیکاره شی ؟ اونم میگه میخوام بازنشسته شم! حالا به اینم میگم چیکاره ای؟!...
آخه کوچولو،هنوز سنت دو رقمی شده که اینجوری باهام حرف میزنی؟ پنج شش سال دیگه تازی میتونی نگام کنی فقط.تازه اگه باشم.حالا بمونه وقتی من هم سن تو بودم فکر میکردم خیلی آدممم...
کثافت عوضی کوچولوی گوگوریمگوری.
میدونم ، میدونم نمیتونی.میدونم حتی اگه بخوای هم نمیتونی.آخه دست خودت نیست که.اصلا یه جورایی غیر ارادیه. حر وقت تونستی ضربان قلبتو 2 دقه نگه داری اون موقع میتونی.نمیتونی دیگه...
میگم اصلاً میخوای بیخیالشو.توکه به تعداد شمع های روی کیک تولدت سال تحمل کردی.این یکی دوماهم تحمل میکردی.میمردی اصلاً حرف نمیزدی؟حالا هر چی که بود یا هست.میخوای بدونی پشت پرده چیه؟
منم نمیدونم به جان خداوکیلی ، اما هرچی هست قرمزه.قرمزه جیگری مایل به زرشکی.دستتو نگا.قرمزه؟ مواظب باش به لباسات نماله.لباسات همه جدیده... از مدل موهات جدیده تا کفش و جورابات...
کوچولوی گوگوریمگوری ، نخوری تو درخت؟
سال 7029 میترایی آریایی، 3745 زرتشتی، 2566 شاهنشاهی و 1386 خورشیدی. اگرچه پیامبر 1386سال پیش هجرت کرد ولی سرزمین آریایی من 5644 سال پیش از آن نوروز را جشن می گرفت و 2360 سال پیش از آن مردمان این دیار، خدای را ستایش می کردند و کوروش 1181 سال پیش از آن دوستی را در جهان گسترانید. پیشینه سرزمین من بسی بیشتر از 1386 سال می باشد. بر سرزمین خود ببالید!
نقاشی از یه دوست قدیمی همایشی (ن.ا)
آن گاه که انسان خود را در خود غوطه ور ساخته بود
و عشق را زیرتسمه ی خشم شکنجه می داد
آن گاه بود که انسان یعنی اشرف مخلوقات
گرمی چانه های عفریتان بود
آن گاه که شکوفه های نحیف زیر خروارهای خاک
معصومانه تا ابدیت می خوابیدند
و جهان به عزای مرگ انسانیت نشسته بود
آن گاه بود که خداوند سرود صلح و عشق را
در گوش چوبانها خواند
آن گاه بود که انسانیت تولدی دوباره یافت
شعرش از یه دوست خوبه!
او نظر کرده که من عاشق و دیوانه شدم / ور نه من در دل خود هیچ ندارم از خویش
چشم مستش به دل پیر و جوان گر زده زخم / قلب چون سنگ مرا کرده نگاهی صد ریش
آرزو هست به خوبان که برش جان بدهند / شوق دیدار رخش کشته مرا پیشا پیش
حاجتی نیست بر آن زلف پر از پیچ و خمش / مژه اش همچو طنابی کشدم جانب خویش
با رخ ماهش از این صفحه ی شطرنج دلم / مات ماتم من از این بعد پس از صدها کیش
ببر ای باد صبا حرف دلم را و بگو / یا حسین عشق همه ی اهل دلی بی کم و بیش