ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
این جمعه تمومه...
آرشیو اردیبهشت خالی...
جون تو منم زمینی نیستم. منم اینجایی نیستم.
یعنی اینقدر بی تفریحیم که وقتی یه برف میاد از خوشحالی ان تو ک*نمون الاسکا میشه! همینه که یهو میبینی تو پارک مرداویج دختر و پسر، از فنچ تا دختر ترشیده دارن تو سر و مغز هم برف میزنند! این وسط هرکی خوشگل و خوشتیپ تر باشه بیشتر تو سرش گوله برفی میخوره. یارو با دماغ عمل کرده خواهش میکنه که فقط تو صورتش نزنند. دستش داره میسوزه از سرما، اما ممکنه دیگه برف نیاد. پس گوله برفی درست کن...
آدم یاد رزمنده های غیور فلسطین میفته!
یه سری هم که طبق عادت، باعینک آفتابی (!) دارن با ماشین دنبال ماهی و ماهیچه میگردند...
: نرن نزن پلیس اومد...
جون viz متفرق شو آقا viz دیدی؟؟؟
: خب حالا بزن...
اولاً یه چند بار کلمه ی چ س رو واسه خودت تکرار کن!...
خب بسه دیگه. خنده دار نیست؟ :دی
چرا آدما از بوی چ س خودشون بدشون نمیاد اما از بوی چ س دیگران فرار میکنن? در صورتی که ممکنه چ س دیگری حتی خوش بو تر از بوی چ س خودشونم باشه! عجب؟
مخچم شل شده! روان ندارم! مغزم درد میکنه! شدم عین یه تیکه اَ ن ی که منتظره ری ن ن د ه سیفون رو بکشه و... خلاص تا ابد.
بچه بودیم تو گوشمون خونده بودند که اگه اینا له بشه و اون پنبه ای های توش بره تو گوشتون، کر میشید...
ما هم ساده، بچه، حرف گوش کن! باورمون شده بود. خلاصه هر وقت از اینا میدیدم فکر میکردم حالا کر میشم...
یه چند سالی بود ازینا ندیده بودم. دو سه روز پیشا داشتم از چهار باغ عباسی رد میشدم که چشم به یکی از این بیلبیلکا افتاد. یه لحظه کل دوران دبستانم از جلوم گذشت...
جدیدن همه چی واسم غریبه شده. حتی این بیلبیلک ها!
نمیدونم چرا آدم ها اینقدر بی اختیارند؟ وقتی اسم زمستون میاد بی اختیار یاد کاپشن می افتند...
یه سه چهار روزیه که هوای اصفهان ( مخصوصاً روز ها ) فوق العاده گرمه. خداییش خر تب میکنه اگه با کاپشن بره بیرون.
اما وقتی میری تو خیابون، میبینی یه مشت گوسفند ( عین بقیه ی گوسفندان ) کلاه پشمی گذاشتند سرشون و کاپشن بادگیر پوشیدند! تازه به خاطر اینکه آستین کوتاه پوشیدی، چپ چپ هم بهت نگاه می کنند و زیر لبی به بقل دستیشون یه چیزی میگند.
غلط نکنم میگند : هه، اینو نگا. **خل وسط زمستون با آستین کوتا اومدی بیرون!!!
منم میگم : ک*ن لق تک تکتون! من که گرممه... ( آید به دستم... )
خدایا، به ما ( آنها ) انسانها قدرت اختیاری دوباره عطا بــــفـــرمـــا...
الــــــاهــــی آمین...
مامانم یه ربع داشت میخندید وقتی اینو واسش خوندم. وقتس پرسیدم چرا میخندی جواب داد : حالا جوونی از اینا مینویسی...