ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
نونهال که بودم وقتى بچّه کوچیک بیزبون دستم میدادند، یجاشو محکم نیشگون میگرفتم که عَــر بزنه من حال کنم. بیزبون ازین جهت که یهو زبون وا نکنه همه چیو لو بده آبروم جلو ننه باباش بره. نه که فکر کنید من از نونهالى بیمار بودما، نه. من فقط یکم دوشوارى دارم...
خلاصه چند وقت پیش یاد قدیما خواستم اوّل یه حالى به بچهى بیزبون یکى از اقوام دوّم به خودم بدم. بعد از انجام عملیات عَـــرّ بچّه که درومد و رفت بغل ننش، ننش ازش پرسید چى شده مامانی؟ چرا گریه میکنی؟ توله سگ بیزبونم نه گذاشت نه برداشت، اوّل با اخم اشاره کرد به من بعدم با انگشت اشاره کرد به ک*ونش! قشنگ سرخم شده بود جاش لبو. شانس آوردم تلفن ننش کارتى بود دوزاریش نیفتاد وگرنه باباش همون بلا رو سر ک*ون خودم میاورد. :-|
میگند این بچههاى عصر کامپیوتر باهوشنا، ولى دیگه نه در این حد. ازین به بعد باید تو انتخابهام بیشتر دقّت کنم...
امروز با یه دوست پانزده، شانزده ساله تموم کردم. ح.ن. تازه فهمیدم به شدت دو رو بود.
کسی که خوشحالی من ناراحتش کنه، یا حتی خوشحالی من خوشحالش نکنه...
کسی که جلوی دیگران داشتههای من رو کمرنگ و نداشتههام رو پررنگ کنه، واسه بهتر جلوده دادن خودش....
کسی که ادعاهای کذب ماتحت خر پاره کنش برای دیگران رو خودش هم باور کنه و بی شرمانه برای خود من هم ادعا کنه، به خاطر اینکه خودم قبلاً با تأئید یا سکوتم بهش بها دادم...
کسی که رو در روت دوستشی، پشت سرت آئینهی دقش...
کسی که راز تورو پیش دیگران بازگو کنه و راز دیگران رو برای تو...
کسی که سی و اندی سالشه ولی هنوز مثل دوران راهنمائی من هم فکر نمیکنه، نمیتونه فکر کنه...
کسی که اینقدر مرد نیست که حداقل حرفی که پشت سرت زده رو تو روت عوض نکنه...
کسی مثل ا.خ یا همین ح.ن...
کسیه که به درد دوستی که هیچ، به درد دوری و دوستی هم نمیخوره.
هـر کـه عیب دگران پیش تو آورد و شـمرد، بى گمان عیب تو پیش دیگران خواهد برد!
یاشـار: بابا، چرا اینجا فلوت ممنوعه؟
باباش: اینجا ورود ممنوعه، نه فلوت ممنوع.
یاشـار: نه بابا، زده فلوت ممنوع، ببین...
باباش: کو؟ کدوم تابلو رو دیدى؟
یاشـار: اونهاش، اونجا... (اشاره با تابلوى بوغزدن ممنوع روبروى بیمارستان شریعتى)
پ.ن: یاشار، پسر ششساله رضا (اکبر سابق) از دوستان من است...
یه زِرى هست که اکثراً (از جمله قبلاً خود بنده) میزنند که میگه :
"ظاهر مهم نیست، عادّى میشه! اخلاق مهمه"
بد نیست یادی کنیم از زنده یاد "زااارت". اتفاقاً به نظرم برعکس. منظورم از برعکس این نیست که اخلاق مهم نیست، منظورم اینه که ظاهر خیلى مهمه. اولاً انواع پسماندههای شهری تو اون ظاهرى که بخواد عادى بشه. دومّاً کى گفته ظاهر عادى میشه؟ اصلاً مگه ظاهر باید عادّی بشه؟ هر کى گفته به نیروى تلقین اعتقاد داشته. ما که ندارم. نهایتاً سرتون رو درد آوردم، این که میخواستم به استحضار برسانم که ظاهر براى بنده شدیداً مهمه. اینو به تازگی کشف کردم. ظاهرم که میگم منظورم چیزى نیست که از نظر همه خوب باشهها، نه. اتفاقاً باز هم برعکس. چیزى که از نظر خود شخص بنده خوب باشه. حالا نظر دیگران هم قابل احترام، امّا گور پدر اون ٥٩٩،٩٩٩،٩٩٨ نفر دیگه که با من و اون طرفم روی هم رفته میشیم ٦ میلیارد جمعیت روى کرهى زمین.
باز اینجا جا داره که تشکرى داشته باشم از جناب آقاى "سُنت" که ضرب المثلی هم در همین باب داریم که میگه : "علف باید به دهان پِدی شیرین بیاد"
نامجو میگه : "مغز نیست، یه مخابرات متروکه" :|
چند دفعه بگم، من تعارف معارف حالیم نیست، مخصوصاً این مدلیش دیگه...
چند شب پیش طرفاى ساعت ١٢ شب خسته و خواب آلود رفتم سوپرى آب معدنى بخرم، مغازه داره همچین داش مشتى از آب در اومد و تریپ "چاکرتیم، نوکرتیم" حرف میزد. موقع حساب کردن، بقیه پول رو که بهم داد درومد گفت : "یا على". منم خواستم کم نیارم خیلى جدى ناخود آگاه زارت گفتم "یا ابولفظل"...
یارو با نگاه چپ چپ بدرقم کرد تا دم در! فکر کنم فکر بد کرد راجع به من!
نداشتههایشان را دروغ میگویند
تازه بدستآوردههایشان را فریاد میزنند
داشتههایشان را سکوت میکنند
انسانها...