ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
تا یه مقطعی، سن و زمان و تاریخ چقدر الکی واسمون مهّمه! چقدر فرق بود بین کلاس دوّم دبستان با کلاس سوّم. راهنمایی با دبیرستان. ترم دو با ترم شش. پنجماه خدمت با یازدهماه خدمت...
از یه جائی به بعد همهی اینا جاشون رو به "دل" میدند. دیگه کمکم هم سن بودن اهمیّتش رو از دست میده، هم دل بودن مهّم میشه. دیگه از کسی نمیپرسی کلاس چندمی، ترم چندی، چند ماه خدمتی! اگه هم بپرسی واسه مقایسه کردن یا خودت نیست. واسه هم صحبت شدنه. واسه اینه که نمیدونی چی باید بگی. واسه اینه که یکم به طرف نزدیک بشی، یا یه جورائی طرف رو به خودت نزدیک کنی.
مث وقتائی که آدم بزرگا ازمون میپرسیدند "خُب عموجوم، کلاس چندمی؟" و ما هم با ذوق جواب میدادیم "دوّمم، میرم سوّم" چقدر واسمون مهّم بود که طرف فکر نکنه کلاس دوّمیم و متوجّه بشه که داریم میریم کلاس سوّم. الآن تازه میفهمم که واسه طرف اصلاً مهّم نبوده که ما درس میخونیم یا نه. کدوم مدرسه میریم. معدلمون چنده و...
خــب، عــمــوجــون! شــمــا کــلــاس چــنــدمــی؟
از سرش بخور عزیزم، من بد دل نیستم
من وسطش رو میخوام بخورم، میشه؟
شما بخورید مال منم الآن میاد
نریزه رو لباست جاش میمونه
خیلیش رو دادی
انگشت نکن توش بدم میاد
چرا توش شوره؟
این سفیدا چیه لاش؟
تا تهش رو بخور، همین امشبه دیگه
دست مالیش نکن دیگه
بیا اینم بذار لاش
خیلی بزرگه، دهنم انقدر باز نمیشه
تو دوست نداری؟ من دوست دارم، بمالش رو این
مکالمه چند دختر تعارفی سر میز شام موقع ساندویچ خوردن
راهنمائی و اوایل دبیرستان که بودم، صبحها یکی دو ساعت قبل از شروع امتحال حالت تهوع بهم دست میداد. من سعی میکردم بهش دست ندم امّا بازم گاهی اوقات گلاب به روتون...
تو این جور مواقع مامانم شب قبل از امتحان، یه قُرصی بهم میداد که "ضد بالا آوردن قبل امتحان" بود. خیلی تاثیر گذار بود. وقتی این قرص رو میخوردم دیگه حالت تهوع نداشتم و مث بچه آدم میرفتم سر جلسه امتحان و نمرات عالی میگرفتم...
دیروز متوجّه شدم پسر یکی از دوستام هم دقیقاً مشکل اون دوران منو داره. اونم مث اون زمانای من، قبل از امتحان حالت تهوع میگیره و گلاب به روتون...
همین که این دوستم این داستان رو واسه ما تعریف کرد، یه بادی انداختم تو قب قبمون و گفتم : "منم دقیقاً همین مشکل رو داشتم، یه قرصی هست "ضد بالا آوردن قبل امتحان!" اینو یه دونش رو که شب قبلش بخوره دیگه نه حالت تهوع بش دست میده نه اون به حالت تهوع دست میده" و خلاصه یه یک ربعی داشتم از خواص و فواید این قرص واسش با آب و تاب تعریف میکردم و اونم خوشحال با نیش باز و چشمهای گرد داشت خُب خُب میکرد.
حسابی که تعریفام تموم شد آخرین خُب رو گفت و پرسید : "خــُــب! حالا اسم این قرصه چیچی هست؟" منم یه ذره ریش و پشمام رو خاروندم و گفتم نمیدونم، امّا مامانم میدونه. دست به گوشی شدم و زنگ زدم به مادر محترمه.
پرسیدم " "مامان اسم اون قرصه که ضد بالا آوردن قبل امتحان بود که تو راهنمائی و دبیرستان بهم میدادی چیچی بود؟"
یهو دیدم مامانم بلند بلند زد زیر خنده و گفت : "اسید فولیک" همین جوری که گوشی دستم بود نگاه کردم به رفیقم و آروم و با غرور گفتم : "اسید فولیک". رفیقم هم با تعجب پرسید : "قرص آهن؟" منم منتقل کردم به مامان و پرسیدم : "قرص آهن؟" اونم باز خندید و گفت :
"آره قرص آهن! اون روزا قرص آهن میدادم بهت میخوردی و بهت میگفتم اینا قرص که ضد بالا آوردنه. تو هم میخوردی و خوب میشدی."
دستم به گوشی خشک شد! من مونده بودم بخندم؟ گریه کنم؟ تعجب کنم؟ رفیقمو چیکار کنم؟ :دی یه لحظه حس کردم بزرگترین رکب زندگیم رو خوردم! عین این فیلمها که بعد از بیست سال میفهمند بابا مامانشون از تو یه سبد دم در با یه نامه پیداشون کردند :دی قیافم همون شکلی شده بود فکر کنم.
خلاصه بی اختیار زدم زیر خنده ولی خودم رو از تک و تا ننداختم و خیلی جدّی و قاطع به رفیقم پیشنهاد کردم که اونم همین کارو انجام بده :دی
اپل آیدیم بلاک شد! :-|
مزخرفترین سوال دنیا این سوالای سکیوریتی کوسشنهاست (Security Questions) که اوّل آیدی ساختن از آدم میپرسه : رنگ شرت عمّت وقتی به دنیا اومده بودی اومده بود تو بیمارستان عیادت مامانت، چه رنگی بود؟ آدم یه چیزی جواب میده همین جوری واسه دک کردن سوال، بعد یادش میره چه جوابی داده بوده و به گ* خوردن میفته. الآن من به همون حالت افتادم :دی
هشت ساعت باید صبر کنم که تازه شـــــــاید از بلاک در بیام. با این سکیوریتیهاتون...
من خواب آلود : اَلو، بله؟
اون طلبکارانه : کجا بودی این دو سه روزه؟
من : اردستون
اون : خدا نکنه...
<!-- Military Countdown Start -->
<div dir="rtl" align="center"><font size="1" face="'Tahoma','Times New Roman', Times, serif" color="#333333"><SCRIPT LANGUAGE="JAVASCRIPT">
ccDayNow = new Date();
ccDayThen = new Date("April 20, 2013")
msPerDay = 24 * 60 * 60 * 1000 ;
timeLeft = (ccDayThen.getTime() - ccDayNow.getTime());
cc_daysLeft = timeLeft / msPerDay;
daysLeft = Math.floor(cc_daysLeft);
cc_hrsLeft = (cc_daysLeft - daysLeft)*24;
hrsLeft = Math.floor(cc_hrsLeft);
minsLeft = Math.floor((cc_hrsLeft - hrsLeft)*60);
//document.write( "دقیقاً ");
document.write( ""+daysLeft+" روز و ");
document.write( ""+hrsLeft+" ساعت و");
document.write( " "+minsLeft+" دقیقه");
document.write( " مانده تا پایان خدمت سربازی پدرام اعظم پناه");
</SCRIPT></font>
</div>
<!-- Military Countdown End -->